اريش فروم Erich Fromm، روانكاو و فيلسوف اجتماعي آلمانيتبار آمريكايي(1980-1900) (در كتاب روانكاوي و دين)، به حق معتقد است كه ذات و لُبّ و لُباب بت پرستي چيزي نيست جز مطلق دانستن امور مقيد و مشروط، كامل انگاشتن جنبههاي ناقص جهان، و تسليم شدن به آن امور و جنبههاي به مقام خدايي رسيده، بر اين اساس، هر گاه موجود و پديدهاي را كه، در واقع مقيد و مشروط و ناقص است مطلق و كامل تلقي كنيم و بالطبع و بالتبع تسليماش شويم بتپرست شدهايم و، در اين جهت، فرقي نميكند كه آن موجود و پديده چه چيزي باشد. چنين نيست كه به مقام اطلاق و كمال فرا بردن پارهاي از چيزها بتپرستي باشد، ولي اگر همين معامله را با پارهاي چيزهاي ديگر داشته باشيم بتپرست نشده باشيم.
آنچه مرز بتپرستي را از نابتپرستي جدا ميكند اين است كه چيزي كه مطلق و كاملش ميدانيم واقعا مطلق و كامل هست يا نه، نه اينكه چيزي كه ميپرستيم چه هست يا چه نيست. شك نيست كه امروزه كمتر كسي ستاره يا خورشيد يا ماه يا مجسمهاي فلزي يا چوبي را ميپرستد، اما اين بدان معنا نيست كه بتپرستي امري منسوخ و متروك شده است؛ بلكه ميتواند فقط حاكي از اين باشد كه اشكال و صوري از بتپرستي جاي خود را به اشكال و صور ديگري سپردهاند.
خداي واحد را بايد پرستيد، نه كلمه التوحيد را. معاملهاي را كه مؤمنان با خداي واحد ميكنند نبايد با كلمةالتوحيد بكنند، بدين معنا كه بايد فقط خدا را مطلق، كامل، و مقدس بدانند، و حتا عقيده خود را به وجود خدا و تصور خود را از خدا به جايگاه اطلاق، كمال، و تقديس فرانكشند.
امروزه، ديگر، تنديس تراشيدهاي را نميپرستيم اما ممكن است پول يا قدرت يا موفقيت يا شهرت يا محبوبيت يا حيثيت اجتماعي يا لذت يا علم يا افكار عمومي يا گروهي سياسي يا انساني خاص يا رژيمي حكومتي يا ... را بپرستيم. از باب ذكر نمونه، آلدوس هاكسلي رماننويس و نقاد انگليسي (1963-1894)، در (كتاب فلسفه جاودانه) در عين اينكه ميگويد: «براي اشخاص فرهيخته، اقسام ابتدائيتر بتپرستي جذابيت خود را از دست دادهاند» معتقد است كه انواع عديدهاي از بتپرستي عاليرتبهتر وجود دارند كه آنها را «ميتوان نخست به سه عنوان اصلي طبقهبندي كرد: بتپرستي فناورانه ، بتپرستي سياسي، و بتپرستي اخلاقي».
اما، به نظر صاحب اين قلم، شاخصترين مصداق بتپرستي، كه شايد بتوان آن را علةالعلل ساير مصاديق بتپرستي نيز تلقي كرد، عقيدهپرستي است. در عقيدهپرستي، آدمي نخست شخص خود را به مقام اطلاق و كمال، يعني به جايگاه خدايي، فرا ميبرد(=خودپرستي)؛ سپس، به گفته اريش فروم (در كتاب دل آدمي)، به خود شيفتگي بدخيم malignant narcissism دچار ميشود، يعني خود را با آنچه دارد تعريف ميكند، نه با آنچه انجام ميدهد؛ و سرانجام، عقايد خود را جزو داشتهها و داراييهاي خود به حساب ميآورد.
فرآورده اين فرآيند سه مرحلهاي اين مي شود كه عقايد خود را ميپرستد، يعني: اولا: آنها را فراتر از زمان و مكان و اوضاع و احوال و غير متأثر از عوامل تاريخي، اجتماعي، و فرهنگي، به تعبيري امري ماورائي transcendental، و بدون ذرهاي نقص و عيب ميداند،
و ثانياً: ميخواهد كه عالم و آدم خود را با اين عقايد سازگار و موافق كنند و تسليم آنها شوند و، چون، در اكثريت قريب به اتفاق موارد، نشاني از اين سازگاري و موافقت و تسليم نميبيند، خود دستاندركار ايجاد آن ميشود و به ستيزه با همه چيز برميخيزد.
عقيده پرستي بزرگترين رقيب خداپرستي است، و كساني كه دغدغه خداپرستي دارند و ميخواهند زندگي خداپسندانهاي سپري كنند بايد كاملاً مراقب اين رقيب باشند، يعني هيچ چيز را با خود خدا عوض نكنند، حتا عقيده به وجود خدا را. ميخواهم بگويم كه حتا عقيده به وجود خدا، خدا نيست و نبايد پرستيده شود.
خداي واحد را بايد پرستيد، نه كلمه التوحيد را. معاملهاي را كه مؤمنان با خداي واحد ميكنند نبايد با كلمةالتوحيد بكنند، بدين معنا كه بايد فقط خدا را مطلق، كامل، و مقدس بدانند، و حتا عقيده خود را به وجود خدا و تصور خود را از خدا به جايگاه اطلاق، كمال، و تقديس فرانكشند. جايي كه عقيده به وجود و وحدت خدا نيز خود خدا نيست، و نبايد پرستيده شود معلوم است كه وضع ساير عقايد بر چه منوال است. آيا خودِ باور به وحدت خدا مستلزم اين نيست كه غير از همان خداي واحد هيچ چيز ديگري را به خدايي نگيريم و مگر يكي از آن چيزهاي ديگر عقايد ما نيستند؟
به محض اينكه احساس كنيم كه خوش نداريم يكي از عقايدمان در بوته تفكر نقدي واقع شود و / يا به ادلّه و براهين صاحبان عقايد مخالف آن گوش سپاريم، يعني به محض اينكه احساس كنيم كه خوش داريم خود را نسبت به عقايد و اقوال ديگران كَر كنيم، بايد پي ببريم كه در سنگلاخ عقيدهپرستي گام نهادهايم و از خداپرستي دور افتادهايم،
آنچه مايه اَسَف و موجب احساس خطر است اينكه عقيده پرستي، كه خصم خداپرستي است، عين خداپرستي انگاشته و / يا قلمداد شود. كسي كه يا خود به چنين توهم يكسانانگارياي دچار باشد و / يا بخواهد ديگران را به چنين توهمي گرفتار سازد ساحت زندگي دروني و فردي و خصوصي خود را به شرك ميآلايد و ساحت زندگي بيروني و جمعي و عمومي ديگران را به اصناف درد و رنج ميآكند.
بر اي اينكه خود را از جهت ابتلاء يا عدم ابتلاء به بيماري عقيدهپرستي بيازماييم راهي نيست جز اينكه ببينيم كه چه عقيدهاي را، و تا چه حدّ، حاضريم در معرض نقد ديگران درآوريم و صدق و كذب و حقّانيّت و بطلان و اعتبار و عدم اعتبار آن را به ترازوي تفكر نقدي critical thinking بسنجيم.
به محض اينكه احساس كنيم كه خوش نداريم يكي از عقايدمان در بوته تفكر نقدي واقع شود و / يا به ادلّه و براهين صاحبان عقايد مخالف آن گوش سپاريم، يعني به محض اينكه احساس كنيم كه خوش داريم خود را نسبت به عقايد و اقوال ديگران كَر كنيم، بايد پي ببريم كه در سنگلاخ عقيدهپرستي گام نهادهايم و از خداپرستي دور افتادهايم، فارغ از اينكه آن عقيدهاي كه دربارهاش تصميم خود را گرفتهايم(«تصميم»، در اصل عربياش، به معناي «كركردن» است) چه عقيدهاي باشد.
وقت آن است كه هر يك از ما به خود بباوراند كه :
الف) من مطلق، كامل، و مقدس، يعني خدا، نيستم؛ ب) من با داشتههايم تعريف نميشوم، بلكه با كردههايم تعريف ميشوم؛ و ج) عقايد من از آن سنخ داشتههايي نيستند كه بايد به هر قيمتي، و با هر هزينهاي براي خودم و ديگران، نگهشان دارم، بلكه تا زماني، و تا حدّي، ارزش نگهداشتن دارند كه نسبت به نقائصشان رجحان استدلالي و معرفتياي داشته باشند.
و سخن آخر اينكه خدا نداشتن، به مراتب بهتر از چند خدا داشتن است.
آنچه مرز بتپرستي را از نابتپرستي جدا ميكند اين است كه چيزي كه مطلق و كاملش ميدانيم واقعا مطلق و كامل هست يا نه، نه اينكه چيزي كه ميپرستيم چه هست يا چه نيست. شك نيست كه امروزه كمتر كسي ستاره يا خورشيد يا ماه يا مجسمهاي فلزي يا چوبي را ميپرستد، اما اين بدان معنا نيست كه بتپرستي امري منسوخ و متروك شده است؛ بلكه ميتواند فقط حاكي از اين باشد كه اشكال و صوري از بتپرستي جاي خود را به اشكال و صور ديگري سپردهاند.
خداي واحد را بايد پرستيد، نه كلمه التوحيد را. معاملهاي را كه مؤمنان با خداي واحد ميكنند نبايد با كلمةالتوحيد بكنند، بدين معنا كه بايد فقط خدا را مطلق، كامل، و مقدس بدانند، و حتا عقيده خود را به وجود خدا و تصور خود را از خدا به جايگاه اطلاق، كمال، و تقديس فرانكشند.
امروزه، ديگر، تنديس تراشيدهاي را نميپرستيم اما ممكن است پول يا قدرت يا موفقيت يا شهرت يا محبوبيت يا حيثيت اجتماعي يا لذت يا علم يا افكار عمومي يا گروهي سياسي يا انساني خاص يا رژيمي حكومتي يا ... را بپرستيم. از باب ذكر نمونه، آلدوس هاكسلي رماننويس و نقاد انگليسي (1963-1894)، در (كتاب فلسفه جاودانه) در عين اينكه ميگويد: «براي اشخاص فرهيخته، اقسام ابتدائيتر بتپرستي جذابيت خود را از دست دادهاند» معتقد است كه انواع عديدهاي از بتپرستي عاليرتبهتر وجود دارند كه آنها را «ميتوان نخست به سه عنوان اصلي طبقهبندي كرد: بتپرستي فناورانه ، بتپرستي سياسي، و بتپرستي اخلاقي».
اما، به نظر صاحب اين قلم، شاخصترين مصداق بتپرستي، كه شايد بتوان آن را علةالعلل ساير مصاديق بتپرستي نيز تلقي كرد، عقيدهپرستي است. در عقيدهپرستي، آدمي نخست شخص خود را به مقام اطلاق و كمال، يعني به جايگاه خدايي، فرا ميبرد(=خودپرستي)؛ سپس، به گفته اريش فروم (در كتاب دل آدمي)، به خود شيفتگي بدخيم malignant narcissism دچار ميشود، يعني خود را با آنچه دارد تعريف ميكند، نه با آنچه انجام ميدهد؛ و سرانجام، عقايد خود را جزو داشتهها و داراييهاي خود به حساب ميآورد.
فرآورده اين فرآيند سه مرحلهاي اين مي شود كه عقايد خود را ميپرستد، يعني:
اولا: آنها را فراتر از زمان و مكان و اوضاع و احوال و غير متأثر از عوامل تاريخي، اجتماعي، و فرهنگي، به تعبيري امري ماورائي transcendental، و بدون ذرهاي نقص و عيب ميداند،
و ثانياً: ميخواهد كه عالم و آدم خود را با اين عقايد سازگار و موافق كنند و تسليم آنها شوند و، چون، در اكثريت قريب به اتفاق موارد، نشاني از اين سازگاري و موافقت و تسليم نميبيند، خود دستاندركار ايجاد آن ميشود و به ستيزه با همه چيز برميخيزد.
عقيده پرستي بزرگترين رقيب خداپرستي است، و كساني كه دغدغه خداپرستي دارند و ميخواهند زندگي خداپسندانهاي سپري كنند بايد كاملاً مراقب اين رقيب باشند، يعني هيچ چيز را با خود خدا عوض نكنند، حتا عقيده به وجود خدا را. ميخواهم بگويم كه حتا عقيده به وجود خدا، خدا نيست و نبايد پرستيده شود.
خداي واحد را بايد پرستيد، نه كلمه التوحيد را. معاملهاي را كه مؤمنان با خداي واحد ميكنند نبايد با كلمةالتوحيد بكنند، بدين معنا كه بايد فقط خدا را مطلق، كامل، و مقدس بدانند، و حتا عقيده خود را به وجود خدا و تصور خود را از خدا به جايگاه اطلاق، كمال، و تقديس فرانكشند. جايي كه عقيده به وجود و وحدت خدا نيز خود خدا نيست، و نبايد پرستيده شود معلوم است كه وضع ساير عقايد بر چه منوال است. آيا خودِ باور به وحدت خدا مستلزم اين نيست كه غير از همان خداي واحد هيچ چيز ديگري را به خدايي نگيريم و مگر يكي از آن چيزهاي ديگر عقايد ما نيستند؟
به محض اينكه احساس كنيم كه خوش نداريم يكي از عقايدمان در بوته تفكر نقدي واقع شود و / يا به ادلّه و براهين صاحبان عقايد مخالف آن گوش سپاريم، يعني به محض اينكه احساس كنيم كه خوش داريم خود را نسبت به عقايد و اقوال ديگران كَر كنيم، بايد پي ببريم كه در سنگلاخ عقيدهپرستي گام نهادهايم و از خداپرستي دور افتادهايم،
آنچه مايه اَسَف و موجب احساس خطر است اينكه عقيده پرستي، كه خصم خداپرستي است، عين خداپرستي انگاشته و / يا قلمداد شود. كسي كه يا خود به چنين توهم يكسانانگارياي دچار باشد و / يا بخواهد ديگران را به چنين توهمي گرفتار سازد ساحت زندگي دروني و فردي و خصوصي خود را به شرك ميآلايد و ساحت زندگي بيروني و جمعي و عمومي ديگران را به اصناف درد و رنج ميآكند.
بر اي اينكه خود را از جهت ابتلاء يا عدم ابتلاء به بيماري عقيدهپرستي بيازماييم راهي نيست جز اينكه ببينيم كه چه عقيدهاي را، و تا چه حدّ، حاضريم در معرض نقد ديگران درآوريم و صدق و كذب و حقّانيّت و بطلان و اعتبار و عدم اعتبار آن را به ترازوي تفكر نقدي critical thinking بسنجيم.
به محض اينكه احساس كنيم كه خوش نداريم يكي از عقايدمان در بوته تفكر نقدي واقع شود و / يا به ادلّه و براهين صاحبان عقايد مخالف آن گوش سپاريم، يعني به محض اينكه احساس كنيم كه خوش داريم خود را نسبت به عقايد و اقوال ديگران كَر كنيم، بايد پي ببريم كه در سنگلاخ عقيدهپرستي گام نهادهايم و از خداپرستي دور افتادهايم، فارغ از اينكه آن عقيدهاي كه دربارهاش تصميم خود را گرفتهايم(«تصميم»، در اصل عربياش، به معناي «كركردن» است) چه عقيدهاي باشد.
وقت آن است كه هر يك از ما به خود بباوراند كه :
الف) من مطلق، كامل، و مقدس، يعني خدا، نيستم؛
ب) من با داشتههايم تعريف نميشوم، بلكه با كردههايم تعريف ميشوم؛ و
ج) عقايد من از آن سنخ داشتههايي نيستند كه بايد به هر قيمتي، و با هر هزينهاي براي خودم و ديگران، نگهشان دارم، بلكه تا زماني، و تا حدّي، ارزش نگهداشتن دارند كه نسبت به نقائصشان رجحان استدلالي و معرفتياي داشته باشند.
و سخن آخر اينكه خدا نداشتن، به مراتب بهتر از چند خدا داشتن است.
------------------------------
* منبع: مقدمه استاد مصطفی ملکیان بر سومین شماره مجله ناقد