Dandelion - قاصدک discussion
دل نوشته كوتاه
>
فقر، من، پدرم، مادرم
date
newest »


هم نفس با من آزاده چو سرو
همنوا، میخواند
وقت رشد است و حیات، وقت بیداری و گهگاه نگاهی به تمنای صدایی خاموش
حس امواج حقیقت به دلم راه امیدی دارد
من هنوز منتظر معجزه ام
اعجازی از جنس امید
.
.
.
مادرم غمزده از حرف زن همسایه
محنت فقر دلم را پر مکنت کرده
هیچ کس نیست که دست من آواره بگیرد و به گلخانه نور ابدی راه دهد
روح من خسته و سرد، و دلم غمزده از دوری خاک
من سراپا پر تاریکی و احساس بلا
قلب من تشنه یک حادثه از آبی پاک
دست من خالی و بی طاقت و دل غرق سخن های درشت
مردم کوچه به من می گویند: از کدام حادثه عشق متولد شده ای؟
پدرم می خندد، مادرم شرم به رو دارد و تا لاله گوشش سرخ است