Dandelion - قاصدک discussion
دل نوشته كوتاه
>
باران
date
newest »


غصه ی سنگین بی دلی من
کجاست؟
دل دیوانه ی شیدایی
این دل پاره پاره
کجاست؟
صدایت را می شناسم
ای کبوتر تنهایی ام
یاد آن مستی روزهایم
مهری بر دل بگذاشتی
آن حرمت جانت کجاست؟
صدای پای ماه
که به سوی توست
کجاست؟
روز و شب
غم سخت بر سینه ام می کوبد
گویی خانه اش اینجاست
دادم سینه سوز
رنگم بی سوز
با چکاوک رفته ای
چکه چکه، قطره قطره
باران را می شمارم
که شاید بیایی تو

درآن سوی مهتاب
می خواهم آسمان را درآغوش بگیرم
خون دل خود را با او شریک کنم
عشق تو شد زنجیر جانم
با ابر سخن ندارم
آن هم با من می گرید
سخنم تازه نیست
غم دل نمناک
بافته های عشق من
شعله های زر تار و پودش را برتن کرد
مهتاب آبی نیست
دل پرتوی ناز ندارد
چشم او اینجا دگر نیست
صدایش زِمزِمه نیست
سخن جان او به همراه باد ساز نیست
سرودش سرد
روبوسي آبدار با پنجره داشت
يكريز به گوش پنجره پچ پچ كرد
چك چك چك چك...چكار با پنجره داشت؟!