انجمن شعر discussion
شعر و شاعر
>
ریشه در خاک | فریدون مشیری
date
newest »
newest »
اشکم را درآورد و درآوردی!؟ روانش شاد!در شعری بی اساس به دوستی ارجمند نوشتم:
به لبخند آن چوپان تهی دست
می فروشم گلدن گیت را در بست
به این بیت بی بنیاد ایمان دارم و همان کردم!؟
درست نوشتی. بنیاد بر باد گذاشتی، و چه خوش گذاشتی (فونداسیون ِ شما به تأیید ِ مهندس ِ عمران رسید! :دی)؛;)





و اشک من ترا بدرود خواهد گفت.
نگاهت تلخ و افسرده است.
دلت را خارخار نا امیدی سخت آزرده است.
غم این نابسامانی همه توش و توانت را زتن برده است.
تو با خون و عرق این جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادی.
تو با دست تهی با آن همه طوفان بنیانکن در افتادی.
تو را کوچیدن از این خاک، دل بر کندن از جان است.
تو را با برگبرگ این چمن پیوند پنهان است.
تو را این ابر ظلمت گستر بیرحم بی باران
تو را این خشکسالی های پی در پی
تو را از نیمه ره بر گشتن یاران
تو را تزویر غمخواران ز پا افکند
تو را هنگامه شوم شغالان
بانگ بی تعطیل زاغان
در ستوه آورد.
تو با پیشانی پاک نجیب خویش
که از آن سوی گندمزار
طلوع با شکوهش خوشتر از صد تاج خورشید است
تو با آن گونههای سوخته از آفتاب دشت
تو با آن چهره افروخته از آتش غیرت
که در چشمان من والاتر از صد جام جمشید است
تو با چشمان غمباری
که روزی چشمه جوشان شادی بود
و اینک حسرت و افسوس بر آن سایه افکندهست
خواهی رفت.
و اشک من ترا بدرورد خواهد گفت
من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقیست میمانم
من از اینجا چه میخواهم، نمیدانم
امید روشنائی گر چه در این تیرهگیها نیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه میرانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی
گل بر میافشانم
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید
سرود فتح میخوانم
و میدانم
تو روزی باز خواهی گشت
«فریدون مشیری، ریشه در خاک»
فقط امیدوارم کسی قبل از من این شعر رو این جا قرار نداده بوده باشه. اگر هم دوست دارید فایل تصویری این شعر رو از اینترنت بگیرید، از این جا می تونید
http://mahdijafari.com/films/Rishe-da...