اتوبوس discussion
مردانه
>
من دیروز، من امروز، من فردا
date
newest »
newest »
message 1:
by
Mohammad
(new)
Jun 27, 2010 02:52PM
سالها پیش بود... شاید ده پانزده سال پیش... من گرم ایدیولوژی بودم و تنها ادعایی که در مورد آن مطمئن نبودم، ادعای خداییم بود... غرق در صندلی در قسمت مردانه... اتوبوس نسبتا خلوت بود که جوانی وارد شد... سن و سالش از من بیشتر بود... شاید پنج یا ده سال... وقتی وارد شد دیدم از اینکه زنانه و مردانه مجزاست مشوش شد... احساس بیقراری می کرد... مثل اینکه چیزی را گم کرده باشد... مثل اینکه صندلیها و میله ها مدام به او توهین می کنند... نمی توانست بنشیند... مدام به قسمت زنانه نگاه می کرد و بیقراری می کرد... پیش خودم گفتم: «نگاه کن، عجب حیوانی است! آیا چنین موجودی بغیر از مسائل جنسی به مسئله دیگری هم می اندیشد؟ واقعا شرم آور است»... زمانه گذشت و گذشت و گذشت... تا به اکنون که حتی بیان افکار و عقاید آن روزگارم بنوعی برایم شرم آور است... زمانه و آدمی هر دو در تغییرند و آدمی سریعتر از زمانه... آیا در ده سال آینده به افکار کنونی ام به این دیده نخواهم نگریست؟
reply
|
flag
واقعا افكار و ايده هاي ما روز به روز و حتي ثانيه به ثانيه عوض مي شوند. ترس من از آينده اي است كه به خاطر كارهاي زمان حالم غصه دار شود.


