انجمن شعر discussion
اخبار و گزارش
>
اپيدمي در شعر
date
newest »

سلام .
خواندنی بود حرفهای سینا علی محمدی درباره شعر خانم فرهادی .
ممنون عماد عزیز از توجه به این موضوع و آشنا کردن ما با شعر خانم فرهادی.
خواندنی بود حرفهای سینا علی محمدی درباره شعر خانم فرهادی .
ممنون عماد عزیز از توجه به این موضوع و آشنا کردن ما با شعر خانم فرهادی.
با نگاهي به چهرههاي جوان و شاخص شعر امروز زنان فارغ از مباحث فوق، نكته ديگري به صورت كاملا برجسته وجود دارد كه آرام آرام به صورت يك اپيدمي در آثار شاعران جوان زن نمود پيدا ميكند و اين اپيدمي چيزي نيست جز سياهبيني كه ناشي از عينك تيرهاي است كه آنها بر چشم نهادهاند و جهان را با همين رنگ و فضا براي مخاطبانشان به تصوير ميكشند.
نگارنده اين سطور به هيچ عنوان قصد ورود به نقد محتوايي را ندارد، اما اين نوشته كه بهانهاش خوانش و بررسي مجموعهاي از شعرهاي «هاجر فرهادي» شاعر جوان اصفهاني است، ميتواند زنگ خطر نگاه بسيار سياهي باشد كه به صورت غالب در شعر دختران و زنان امروز ما در حال شكلگيري است كه ريشههاي آن را هم صد البته نه در شعر و نقد هنري و ادبي كه در محافل آكادميك و پژوهشي آن در حوزههاي جامعهشناسي و روانشناسي امروز بايد تجزيه و تحليل كرد.
كافي است به سطرهاي زير از كتاب «مشتي سنگ ميان سطرها» اثر هاجر فرهادي كه دفتر شعر جوان آن را منتشر كرده است دقت كنيم:
سرمه را به گلويم ريختي
آوازهايم
جيغ كلاغ شد
و هرچه شعر مينويسم
دنيا سياهتر ميشود
يا نمونههاي ديگري همچون اين سطرها:
ميخواهم حرفي بزنم
از حنجرهام صداي جغد ميآيد
و لبهايم
طعم غبار ميدهند (ص 16 )
گلهاي دستدوز
دستهاي مرا
از ياد بردهاند
پردهها چرك مرده و سياهاند
و روزنامهها در كهنگي زرد ميشوند (ص 13 )
پس از خواندن اين سطرها كه در ديگر مجموعههاي شاعران زن نيز به گونهاي ديگر، اما با همين رويكرد و تماشا تجلي دارد، نخستين پرسشي كه به ذهن منسجم يك منتقد ميرسد، اين است كه چه اتفاقي در پيرامون ما و در ارزشگذاريهاي جامعه براي زنان شاعر و روشنفكر ايجاد شده است كه جهان را با همه زيباييهايش اينچنين زرد و چرك مرده ميبينند و براي مخاطبانشان به تصوير ميكشند؟
به راستي چگونه است كه شاعر به عنوان هنرمندي كه مهمترين ويژگياش كشف و شهود و ايجاد يك ساختار بر اساس زيباييشناسي است به اين نتيجه ميرسد كه هرچه شعر مينويسد، دنيا سياهتر ميشود؟
برخلاف بسياري از خوانندگان همين مقاله كه شايد بر اين باور باشند شاعر از جامعه و پيرامونش تاثير ميگيرد و شايد فضاي ذهني كه شاعر اين سطرها دارد به طور مستقيم با پيرامونش مرتبط باشد من معتقدم نوع سياهنمايي شعر زنان امروز در مقايسه با حجم كتابها و شعرهاي منتشر شده اصلا قابل پذيرش و انطباقپذيري نيست.
به نظر ميرسد سياهنويسي و سياهسرايي اين روزها تبديل به يك نوع مُد و جريان شعري در ميان زنان شده است و اين ماجرا تنها محدود به جهتگيريهاي سياسي و اجتماعي هم نميشود و حتي هنگامي كه به سراغ فضاي عاشقانه ميروند باز همه چيز رنگ و بوي ناكامي و شكست دارد.
در اين صبحگاه غمگين
تو هزاران هزار رفتن از من دوري
و از من
ته مانده استكاني باقي است
كه در سكوت
بخار ميشود
يا نمونهاي ديگر:
زندگي
روي تكه كاغذي:
ظهر نيستم
شب براي شام
دير ميرسم
نمونه دومي كه آورده شد، يكي از موفقترين شعرهاي اين مجموعه است و حديث نفس شاعر از يك زندگي مشترك محسوب ميشود كه شاعر آن را به عنوان سوژه قرار داده و در دل همين چند كلمه كوتاه و ساده هشدار بزرگي نسبت به تاثير روزمرگيها بر زندگي عاشقانه زوج جوان امروز را بيان كرده است و در پايان نيز دوباره همان طعم تلخ زير زبان مخاطب پابرجاست.
از اين ماجرا كه بگذريم و اگر كمي جزئيتر وارد نقد شعرهاي فرهادي شويم چند نكته ديگر هم قابل تامل است.
دايره بسته واژگاني: شعر فرهادي همان طور كه در مثالهاي بالا مشخص است شعر زندگي است و در اكثر سطرهايش حادثهها و فراز و فرودهاي زندگي را روايت ميكند، اما او در اين روايت هم به تكرار ميافتد و هم دايره واژگاني محدودي دارد و البته ميتوان گفت سقفي كه شاعر زير آن زندگي ميكند و جهاني را كه ميخواهد به تصوير بكشد، جهان گستردهاي نيست و بيشتر گرفتار روزمرگيها و شكستهاي عاطفي و اجتماعي است.
وحدت شكلي: برخورد شاعر با زبان و روايت برخورد عادي و سطحي است و در كمتر شعري با به تاخير افتادن معنا در لايههاي پنهان زبان مواجه ميشويم مانند اين شعر:
تو
از حال و روز من چه خبر داري
كه روزي دلگيرم و دلتنگ
و روزي دوستت دارم (ص 91 )
به واقع در سطرهاي بالا چه اتفاقي در زبان و معنا رخ ميدهد؟ چه كشف و شهودي وجود دارد؟ شاعر چه منطق شاعرانهاي در ارتباط اجزا با هم برقرار كرده است؟ شاعر چه نامگذاري جديدي در جهان انجام ميدهد؟ چه ساختاري بر مبناي زيباييشناسي نوين ترسيم ميكند؟ و...
پاسخ تمام سوالهاي بالا هيچ است و فرهادي براي ايجاد زبان جديد و آشناييزدايي و نوآوري سعي و تلاش نكرده است و ميتوان گفت بيشتر دغدغه او در اين مجموعه بيان «خود» است، هرچند در نمونهاي ديگر از اين كتاب كه با نام «مه» نامگذاري شده حداقل با يك كشف و شهود و نامگذاري جديدي رو بهرو ميشويم.
مه
روي شانه كوه
گريه آرام ابرهاست
همان طور كه در سطرهاي بالا گفته شد، يكي از ويژگيهاي شعر فرهادي اين خودمحور بودن يا من محور بودن است كه البته در مواردي يك «تو» نيز مورد خطاب اين «من» قرار ميگيرد.
من: اين «من» همان «خود» شاعر است. مني كه راوي شكستها و پريشانيهاست و همان كسي است كه عينك سياه را بر چشم زده و جهان را نگاه ميكند. مني كه دائم منتظر است؛ منتظر تو!
تو: اما «تو» پرسوناژي است كه در برخي شعرهاي فرهادي مخاطب اصلي شاعر ميشود و او در لابهلاي زندگي روزمرهاش سرگردان و پريشان به دنبال اين تو ميگردد.
(تو) در تماشاي فرهادي سوم شخص غايب است و همين غايب بودن گاه آنقدر به پيش ميرود كه حتي شاعر (تو) را دقيقاً نميشناسد و نميتواند درست او را به مخاطب معرفي كند تا مخاطب نيز بداند كه اين «تو» كيست؟ و چه ويژگيهايي داشته كه اين چنين شاعر را پريشان و آواره كرده است و حتي گاهي نميتوان تشخيص داد كه اين تو مرد است يا زن و مهمترين دليل اين گنگ بودن به همان دايره محدود واژگاني و ضعف روايت و توان به استخدامگيري زبان توسط فرهادي بر ميگردد.
در پايان بايد گفت اين مجموعه قطعا ميتوانست با وسواس بيشتر شاعر و ناشر در حجمي كمتر از 110 صفحه منتشر شود تا برخي كارهايي كه از حداقلهاي شاعرانه هم بيبهره هستند در اين مجموعه جاي نگيرند.
سينا علي محمدي
گروه فرهنگ و هنر