عاشقانه ها discussion
    این "خودم"کیست؟
    
  
  
					date
						  
						newest »
				
		
						  
						newest »
				
      Ali wrote: "هرگاه با دیگران بودم خود را تنها می دیدم. تنها با خودم،تنها نبودم ،اما ...اما اکنون نمیدانم ! این "خودم"کیست؟کدام است؟
هرگاه تنها میشوم گروهی خود را در من میآویزند که منم! و من با وحشت و ..."
سارا خانم، هر جا كه اسم شاعر را بدونم مینویسم، وگرنه یا نمیدونم یا از خودمه، موافق؟؟
:)))))
      اگر به خانهی من آمدیبرایم مداد بیاور مداد سیاه
میخواهم روی چهرهام خط بکشم
تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم
یک ضربدر هم روی قلبم
تا به هوس هم نیفتم !
یک مداد پاک کن بده برای محو لبها
نمیخواهم کسی به هوای سرخیشان
سیاهم کند !
یک بیلچه
تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم
شخم بزنم وجودم را . . .
بدون اینها راحتتر به بهشت میروم ، گویا !
یک تیغ بده ، موهایم را از ته بتراشم
سرم هوایی بخورد
و بیواسطه روسری کمی بیاندیشم !
نخ و سوزن هم بده ، برای زبانم
میخواهم . . . بدوزمش به سقف
اینگونه فریادم بی صداتر است !
قیچی یادت نرود
میخواهم هر روز اندیشه هایم را سانسور کنم !
پودر رختشویی هم لازم دارم
برای شستشوی مغزی !
مغزم را که شستم ، پهن کنم روی بند
تا آرمانهایم را باد با خود ببرد
به آنجایی که عرب نی انداخت
میدانی که؟ باید واقعبین بود !
صداخفه کن هم اگر گیر آوردی بگیر !
میخواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب
برچسب فاحشه میزنندم
بغضم را در گلو خفه کنم !
یک کپی از هویتم را هم میخواهم
برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد
فحش و تحقیر تقدیمم میکنند
به یاد بیاورم که کیستم !
تو را به خدا. . . اگر جایی دیدی حقی میفروختند
برایم بخر. . . تا در غذا بریزم
ترجیح میدهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم !
سر آخر اگر پولی برایت ماند
برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند
بیاویزم به گردنم. . .
و رویش با حروف درشت بنویسم:
من یک انسانم
من هنوز یک انسانم
من هر روز یک انسانم
غاده السمان
شاعری از سوریه
      Ali wrote: "اگر به خانهی من آمدیبرایم مداد بیاور مداد سیاه
میخواهم روی چهرهام خط بکشم
تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم
یک ضربدر هم روی قلبم
تا به هوس هم نیفتم !
یک مداد پاک کن بده برای محو لبها
نمیخو..."
بسیار زیبا
      من چیستم ؟افسانه ای خموش در آغوش صد فریب
گرد فریب خورده ای از عشوه نسیم
خشمی که خفته در پس هر درد خنده ای
رازی نهفته در دل شب های جنگلی
من چیستم ؟
فریادهای خشم به زنجیر بسته ای …
بهت نگاه خاطره آمیز یک جنون
زهری چکیده از بن دندان صد امید
دشنام پست قحبه ی بدکار روزگار
من چیستم ؟
بر جا ز کاروان سبک بار آرزو
خاکستری به راه
گم کرده مرغ دربه دری راه آشیان
اندر شب سیاه
من چیستم ؟
یک لکه ای زننگ به دامان زندگی
و زننگ زندگانی آلوده دامنی
یک ضحبه ی شکسته به حلقوم بی کسی
راز نگفته ای و سرود نخوانده ای
من چیستم ؟
لبخند پر ملامت پاییزی غروب
در جستجوی شب
یک شبنم فتاده به چنگ شب حیات
گمنام و بی نشان
در آرزوی سرزدن آفتاب مرگ
" دکتر علی شریعتی "
      و من قدر خود را بزرگتر از آن می دانم كه محبت خويش را از كسی دريغ كنم. حتی اگر آن كس محبت مرا درك نكند و به خيال خود سؤاستفاده نمايد. من بزرگتر از آنم كه به خاطر پاداش محبت كنم، يا در ازاء عشق تمنایی داشته باشم. من در عشق خود می سوزم و لذت می برم. اين لذت بزرگترين پاداشی است كه ممكن است در جواب عشق من به حساب آيد
    

اما اکنون نمیدانم ! این "خودم"کیست؟کدام است؟
هرگاه تنها میشوم گروهی خود را در من میآویزند که منم! و من با وحشت و پریشانی و بیگانگی در چهره هر یک خیره میشوم و خود را نمی شناسم! نمیدانم کدامم؟
می بینی که چه پریشانی ها در به کار بردن این ضمیر اول شخص دارم،متکلم! نمیدانم بگویم از این ها من کدامم یا از این ها من کدام است؟
پس آنکه تردید می کند ودر میان این "من" ها سراسیمه میگردد و میجوید کیست؟ من همان نیستم؟ اگر آری پس آنکه این من را نیز هم اکنون نشانم میدهد کیست؟
اوه که خسته شدم!باید رها کنم.
رها میکنم اما چگونه میتوانم تحمل کنم؟ تا کنون همه رنج تحمل دیگران را داشتم و اکنون تحمل خودم رنج آورتر شده است.
میبینی که چگونه از تنهایی نیز محروم شدم؟!