گواش discussion

10 views
نمایشنامه > سیاه و سپید/ هارولد پینتر

Comments Showing 1-1 of 1 (1 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by میلاد (new)

میلاد صادقی | 142 comments Mod
(زن مسن اولی پهلوی بساط شیرفروشی نشسته. قد کوتاه است. زن مسن دومی نزدیک می شود. قد بلند است. دو کاسه سوپ می آورد، دو بشقاب رویشان هست و روی هرکدام قطعه ای نان، کاسه ها را با احتیاط روی میز می گذارد.)
دومی: اونو که می آدپهلوی پیشخوان با من حرف می زنه می بینی؟
(بشقاب نان هارا ازروی کاسه ها برمی دارد،دوقاشق ازجیبش
بیرون می آورد،بشقابها،کاسه هاوقاشق ها رامی چیند.)
اولی : نون هم که گیر آوردی؟
دومی: نمی دونستم چه جوری بیارمش. آخرش بشقاب هارو رو سوپ گذاشتم.
اولی : من دوست دارم با سوپم یه خورده نون بخورم.
(شروع می کنند به خوردن سوپ،مکث)
دومی: اون که اومد پهلوی پیشخوان باهام حرف زد، دیدی؟
اولی : کی؟
دومی: اون می آد پهلوم، می گه سلام ، می گه ساعتت چنده؟ برشیطون لعنت من فقط اونجا
وایساده بودم که سوپتوبگیرم.
اولی : این سوپ گوجه فرنگیه.
دومی: اون می گه ساعتت چنده؟
اولی : شرط می بندم جوابشو دادی.
دومی: البته که جوابشو دادم. بعد گفتم چرا توی سگدونیت برنمی گردی، اگه گورتو گم نکنی
پاسبون خبرمی کنم.
(مکث)
اولی : من همین الان اومدم.
دومی: اتوبوس شبو گیر آوردی؟
اولی : با اتوبوس شب یکراست اومدم اینجا.
دومی: از کجا؟
اولی : از مارپل آرک.
دومی: کدوم یکی؟
اولی : دو--نه—چهار،که منو تا آخر مسیر و تا فلیت استریت می بره.
دومی: آیا دو—نه—یک.(مکث) وقتیکه می اومدم تو، دیدم داری با دوتا غریبه حرف می زنی
تومی خوای باغریبه ها وراجی نکنی.آدم زواردررفته ای مثل توبراش مهمه که باکی
حرف بزنه.
اولی : من با هیچ غریبه ای حرف نمی زنم.(مکث، زن مسن اولی مسیراتوبوسی راازتوی پنجره
دنبال می کند.) اون یکی دیگه ازاتوبوسهای شبه که رفت مسیردیگه.مسیرفولهام.(مکث)
اون یک دو-نه-هفت بود.(مکث)من هرگزازاون مسیرنرفتم.(مکث)من تومسیرلیورپول
استریت بوده ام.
دومی: اون که مسیر دیگه ایه.
اولی : من خیال ندارم برم اونجا، طرف مسیر فولهام واطرافش.
دومی: اوه،اوه
اولی : من چندان توی فکر اون مسیر نبوده ام.(مکث)
دومی: نونت در چه حاله؟
اولی : هان؟
دومی: نونت.
اولی : خیلی عالیه، مال تو چطوره؟(مکث)
دومی: اگه سوپ بخوای، برای نون ازت پول نمی گیرن.
اولی : ولی اگه چای بخوای ازت می گیرن.
دومی: البته که ازت می خوان.(مکث) تو باغریبه ها حرف می زنی.اونا می برنت اون تو،
حرفمو گوش کن.پاسبونامی برنت اون تو.
اولی : من با غریبه ها حرف نمی زنم .
دومی: اونها یک بار منو با واگن بردن.
اولی : اما نگهت نداشتن.
دومی: نگه نداشتن،ولی علتش این بود که یک خیالاتی برام داشتن.وقتی منو بردن تو واگن
یک خیالاتی برام داشتن.
اولی : فکر می کنی اونا یه خیالائی برای منهم دارن؟
دومی: دیگه حرفی ازش نمی زنم.
(زن مسن اولی از پنجره به بیرون خیره می شود.)
اولی : از پشت این میزبلند هرچه که اتفاق بیفته می تونی ببینی(مکث)این بهرجهت بهترازاونه که
بری پائین،کنارساحل واسی.
دومی: آره،اونجا زیاد سروصدا نیست.
اولی : اونجا همیشه یک کمی صدا هست.
دومی: آره،اونجا همیشه یک کمی زندگی هست.
(مکث)
اولی : اونا می خوان زود تعطیل کنن که برسند اینجا رو تمیز کنند.
دومی: بیرون باد می آد.
(مکث)
اولی : خیال ندارم وایسم.
دومی: اونها نمی ذارن.
اولی : می دونم (مکث)اونها فقط یک ساعت ونیم اینجا رو تعطیل می کنن اینطور نیست؟(مکث)
این مدت زیادی نیست.(مکث) می تونی بری،بعدا برگردی.
دومی: می رم،اما برنمی گردم.
اولی : هوا که روشن شد من برمی گردم.تو جای منو بگیر.
دومی: دارم می رم.میرم طرف گاردن.
اولی : من اونجا نمی رم.(مکث)می رم طرف پل واترلو.
دومی: الان می بینی که آخرین اتوبوس می ره طرف رودخونه.
اولی : همین الان دیدمش.وقتشه که برم اونجا.(مکث)درروشنائی روز اون شکل اتوبوس شب نیست.هست؟




back to top