گواش discussion
مصاحبه
>
گفتگویی منتشر نشده با فریدون فاطمی
date
newest »
newest »
- شما اين نکته را چگونه ارزيابي مي کنيد؟
مي توان دلايل بسياري را براي اين قضيه برشمرد. در طول سال هاي اخير، همه مسائلي که پيرامون ما است از اينترنت و ماهواره گرفته تا توجه رسانه هاي داخلي به مقوله زبان، سبب شده زبان آموزان بيشتري در کشور وجود داشته باشند. اين نکته سبب مي شود که بالطبع مترجمان بيشتري نيز داشته باشيم و از آنجا که مترجمان ما گاه خود را از خواندن تجارب ديگران بي نياز مي بينند، تنها به کار خود مي پردازند و کار ديگري را نمي خوانند. شايد کمي اغراق آميز باشد، اما اگر همه آن کساني که در ترجمه کتاب، مقاله، گفت وگو و گزارش هاي فلسفي به فعاليت مشغولند، کتاب هاي ترجمه شده اين عرصه را بخوانند، تيراژ اين کتاب ها خيلي بالاتر از رقمي مي رسد که در حال حاضر وجود دارد. شما تعداد دانشجويان فلسفه، پژوهشگران و استادان اين رشته را نيز اگر به مترجمان بيفزاييد، ما با تعداد قابل توجهي «کتاب فلسفه خوان» روبه رو خواهيم بود.
- شما در مورد دليل انتشار و ترجمه کتاب هاي ترجمه به چند دليل اشاره کرديد، اما تنها به تعدد زبان آموزان و بالطبع مترجمان پرداختيد. ممکن است ادامه گفت وگو را به دلايل ديگر اين مساله، يعني تعدد مترجمان و ترجمه آثار فلسفي اختصاص دهيم؟
علاوه بر مساله زبا ن آموزي، مساله ارتباطات سبب شده کتاب به شکل ساده تري در دست مترجم قرار گيرد. اين روزها شاهد آن هستيم که بسياري از کتاب هاي مهم و قابل اعتناي عرصه فلسفه به سادگي در اينترنت قابل دسترسي هستند. علاوه بر اين افزايش اطلاع رساني در حوزه کتاب هاي فلسفي در اينترنت و رسانه هاي ديگر سبب شده خوانندگان توجه بيشتري به اين دسته از کتاب ها داشته باشند. جمع اين مسائل سبب مي شود ترجمه هاي منتشر شده در آن عرصه نيز افزايش يابد.
- و البته تنوعي که در آثار فلسفي به وجود آمده... شما به مساله توجه بينارشته يي در فلسفه اشاره کرديد...
بله، اين نکته بسيار مهمي است. فلسفه امروز در تلاش است تا خود را بيشتر وارد زندگي کند. گرچه ما نقش فلسفه را در زندگي خود چندان پررنگ نمي بينيم، اما اين نقش در کشورهاي ديگر بسيارپررنگ است. البته سايه يي از اين توجه در کشور ما، در غالب کتاب هاي تجاري وجود دارد، اما در اين بخش نيز آن جايي که بايد، توجه وجود ندارد. مثلاً تعداد کتاب هاي عامه پسندي که با فلسفه در ارتباطند، مگر چند تا هستند؟ تيراژ اين کتاب ها چقدر است؟ نه در عرصه تيراژ و نه در عرصه تعداد اين کتاب ها، با چنان عدد بزرگي روبه رو نيستيم که آنها را قابل توجه بدانيم.
- بخشي از سوال اولم در مورد کيفيت ترجمه هاي منتشر شده بود. به گمان شما، تعدد ترجمه سبب پايين آمدن ترجمه نمي شود؟ آن هم با مترجمان حرفه يي کمي که ما در عرصه ترجمه متون فلسفي داريم؟
شما در کنار اين ضعف هاي احتمالي، بايد به نکات قوت آن نيز توجه داشته باشيد به طور مثال در سال هاي گذشته، بسياري از آثار با تاخيري چند ساله و حتي چند دهه يي به فارسي ترجمه مي شد. آيا اين روزها ما شاهد انتشار آثاري هستيم که از انتشار آنها در کشورهايشان زمان زيادي نمي گذرد. اين نکته سبب مي شود جامعه ما به روزتر حرکت کند و با تحولات آشنا شود. به گمان من، مزاياي اين تعدد کتاب هاي ترجمه (البته اگر نامش را بشود ترجمه بگذاريم) بيشتر از مضراتش است.
-به گمان شما چرا در اين عرصه ما چنين به ترجمه دل بسته ايم؟
نکته اول شرايط عمومي جامعه ما است. چرا ما در عرصه صنعت، پيش از آنکه خود مولد باشيم، به مونتاژ دل بسته ايم؟ چرا فرهنگ ماهواره کالاي خارجي را بيشتر مي پسندد؟ شما اگر اينگونه به ماجرا نگاه کنيد، ما در عرصه تاليف آثار فلسفي، حتي پيشرو هم هستيم. يعني در ارتباط با دو به دويي تاليف و ترجمه آثار فلسفي در ايران، اگرچه طرف ترجمه آن وزن بسيار بيشتري دارد، اما اين تناسب به اندازه شرايط عمومي جامعه نيست. اما از سوي ديگر، جنس فلسفه غرب نيز چنان است که نمي توان آن را مورد پژوهش قرار نداد. آنها در سال هاي گذشته خيلي خوب به مسائل مختلف پرداخته اند. پژوهش هاي غربيان در مورد اقتصاد، تاريخ، سياست، فلسفه و علوم سبب شده ما آنها را به عنوان مرجع مورد توجه قرار دهيم. به هر حال غربي ها فرصت بيشتري را در عرصه پژوهشي و تحقيقي گذرانده اند و کسي نمي تواند منکر اين قضيه باشد. ما نيز اگر خود را به اين دانش مجهز نکنيم به خود جفا کرده ايم. اگر ما دستاوردهاي آنها را بخوانيم، علاوه بر آنکه خواهيم دانست آنها چه کرده اند، راه ها و تجربه هاي انجام شده آنها را تکرار نخواهيم کرد.
-اما به نظر مي رسد بيش از آنکه ما به اين بخش تبادل ترجمه فکر کنيم به نوعي جريان و مد وابسته شده ايم، اين طور نيست؟
کاملاً. متاسفانه اين نکته گاه سبب مي شود که بسياري از کتاب هاي مطرح به فارسي ترجمه نشوند. شما به سال هاي کمي قبل تر توجه کنيد. در سال هاي پاياني دهه 70 و سال هاي آغازين دهه 80، موجي از کتاب هاي مرتبط با «پست مدرنيته» به فارسي ترجمه شد. اين تب چنان مترجم ها و بالطبع خوانندگان را به خود مشغول کرد که برخي از کتاب ها با دو ترجمه وارد بازار شد و در مواردي حتي کتاب هاي بسيار بي اهميتي در اين عرصه به چاپ رسيد. روي دادن اين دو نکته، باعث بي اعتمادي مردم به آثار منتشره شد. گرچه هنوز بقاياي اين «مد» هنوز وجود دارد، اما آنچنان نيست که بتوان آن را «تب» دانست. در عرصه هاي ديگر نيز با اين قضيه مواجهيم. زماني ادبيات امريکاي لاتين مورد توجه بود و حالا نوعي ديگر از ادبيات. اين نکات هرچند در بدنه کل فرهنگ تاثيري ندارند، اما ضايعاتي نيز به هر حال دارند. به طور مثال ما سال ها درباره هابرس، ويتگنشتاين، ايگلتون و آنتونيو نگري حرف مي زديم، اما کتابي از آنها در دست نداشتيم. اين يک واقعيت در فرهنگ ما است که مردم ما و طبيعتاً روشنفکران ما کمي «دهن بين» هستند.
-يعني داراي فرهنگ شفاهي هستند؟
اين سبب مي شود که هميشه تحت تاثير مسائل زودگذر قرار گيرند. ما در رشته هاي مختلف مي بينيم که افراد به قضاوت شخصي خود کمتر بها مي دهند و داوري آنها بيشتر تابع محيط است و محيط به آنها ديکته مي کند که چه قضاوتي انجام دهند. اين عيبي است که در کل جامعه و در روشنفکران ما نيز وجود دارد؛يعني قضاوت مستقل هنوز در ميان ما رايج نيست.
-شما فکر مي کنيد توجه به اين مدگرايي چه کمکي به ادبيات ما مي کند؟ مثلاً تاثيرات پست مدرنيته را در ادبيات و فرهنگ ما چگونه مي بينيد؟
طبيعتاً تاثير خود را خواهد گذاشت. البته ممکن است گاهي اين تاثير با اشکال منفي همراه باشد. مثلاً در قالب تقليد کورکورانه اجرا شود،اما نمي توان به دليل آنکه برخي دچار کج فهمي مي شوند انديشه ها و نحله هاي فکري ديگران را ترجمه نکنيم. ما براي آنکه خود را با سطح فلسفه، فرهنگ و انديشه جهان همراه کنيم،ناچار به ترجمه ايم. ما براي آنکه بدانيم جايگاهمان کجا است،ناچار به ترجمه ايم. يعني اگر مولف ايراني نداند که «آن ديگري» چه مي گويد، مي نويسد و مي انديشد، چگونه مي تواند ادعا کند که حرف هاي نويي براي گفتن دارد. وقتي حرف هاي ما در کنار حرف هاي آنها قرار مي گيرد، ارزشيابي مي شود. اصلاً بعد از ترجمه آثار ديگران است که ما متوجه مي شويم کار ما قابل طرح در عرصه جهاني هست يا نه. مثلاً باز از صنعت مثالي مي زنم. تا زماني که خودروهاي خارجي وارد کشور نشوند، ما نخواهيم فهميد که جايگاه خودروسازي مان کجاست. حال ممکن است عده يي ورود خودروهاي خارجي به کشور را از چند جنبه نقد کنند. مثلاً بگويند اينها بازار داخلي را ضعيف مي کنند يا ورود آنها سبب مي شود برخي از خودروسازان داخلي کورکورانه از آنها تقليد کنند و بخواهند شبيه آنها بسازند. آيا اين دو مساله سبب نمي شود ما خود را از تکنولوژي روز دنيا محروم کنيم؟ آيا اين مساله سبب نمي شود که ما سطح تکنولوژي خود را پايين نگه داريم؟ بنابراين شاعر، نويسنده و متفکر ما بايد بتواند خود را با معيارهاي بين المللي بسنجد. ما متفکري داريم که بدون توجه به ديگر نقاط جهان، مي انديشد و ممکن است فکرها و انديشه هاي خيلي خوبي هم داشته باشد. اما شايد او بعد از خواندن چند کتاب جديد متوجه شود که ديگران پيش از او اين راه ها را رفته اند، شايد او متوجه شود که به طور کلي شيوه انديشيدنش نادرست است. ما ناگزير به انتخابيم و دو گزينه پيش روي خود داريم يا بايد ترجمه را به طور کامل کنار بگذاريم يا بايد در کنار نکات مثبتي که دارد عيب هاي احتمالي آن را بپذيريم. انتخاب گزينه اول براي ما مقدور نيست، چرا که ما به تنهايي قادر به توليد انديشه نيستيم. اين نکته نه تنها در مورد ما که در مورد همه کشورهاي جهان مصداق دارد. شما نمي توانيد کشوري را در جهان پيدا کنيد که آثار ديگران را ترجمه نکرده باشد. در خود فرو رفتن ما در فضايي که همه چيز به سمت جهاني شدن پيش مي رود، دردي را از ما دوا نمي کند.
-به هر حال محدوديت زبان فارسي به ايران و چند کشور ديگر، کار ما را در اين عرصه دشوار مي کند.
بله، بله... حتماً.
کاملاً. متاسفانه اين نکته گاه سبب مي شود که بسياري از کتاب هاي مطرح به فارسي ترجمه نشوند. شما به سال هاي کمي قبل تر توجه کنيد. در سال هاي پاياني دهه 70 و سال هاي آغازين دهه 80، موجي از کتاب هاي مرتبط با «پست مدرنيته» به فارسي ترجمه شد. اين تب چنان مترجم ها و بالطبع خوانندگان را به خود مشغول کرد که برخي از کتاب ها با دو ترجمه وارد بازار شد و در مواردي حتي کتاب هاي بسيار بي اهميتي در اين عرصه به چاپ رسيد. روي دادن اين دو نکته، باعث بي اعتمادي مردم به آثار منتشره شد. گرچه هنوز بقاياي اين «مد» هنوز وجود دارد، اما آنچنان نيست که بتوان آن را «تب» دانست. در عرصه هاي ديگر نيز با اين قضيه مواجهيم. زماني ادبيات امريکاي لاتين مورد توجه بود و حالا نوعي ديگر از ادبيات. اين نکات هرچند در بدنه کل فرهنگ تاثيري ندارند، اما ضايعاتي نيز به هر حال دارند. به طور مثال ما سال ها درباره هابرس، ويتگنشتاين، ايگلتون و آنتونيو نگري حرف مي زديم، اما کتابي از آنها در دست نداشتيم. اين يک واقعيت در فرهنگ ما است که مردم ما و طبيعتاً روشنفکران ما کمي «دهن بين» هستند.
-يعني داراي فرهنگ شفاهي هستند؟
اين سبب مي شود که هميشه تحت تاثير مسائل زودگذر قرار گيرند. ما در رشته هاي مختلف مي بينيم که افراد به قضاوت شخصي خود کمتر بها مي دهند و داوري آنها بيشتر تابع محيط است و محيط به آنها ديکته مي کند که چه قضاوتي انجام دهند. اين عيبي است که در کل جامعه و در روشنفکران ما نيز وجود دارد؛يعني قضاوت مستقل هنوز در ميان ما رايج نيست.
-شما فکر مي کنيد توجه به اين مدگرايي چه کمکي به ادبيات ما مي کند؟ مثلاً تاثيرات پست مدرنيته را در ادبيات و فرهنگ ما چگونه مي بينيد؟
طبيعتاً تاثير خود را خواهد گذاشت. البته ممکن است گاهي اين تاثير با اشکال منفي همراه باشد. مثلاً در قالب تقليد کورکورانه اجرا شود،اما نمي توان به دليل آنکه برخي دچار کج فهمي مي شوند انديشه ها و نحله هاي فکري ديگران را ترجمه نکنيم. ما براي آنکه خود را با سطح فلسفه، فرهنگ و انديشه جهان همراه کنيم،ناچار به ترجمه ايم. ما براي آنکه بدانيم جايگاهمان کجا است،ناچار به ترجمه ايم. يعني اگر مولف ايراني نداند که «آن ديگري» چه مي گويد، مي نويسد و مي انديشد، چگونه مي تواند ادعا کند که حرف هاي نويي براي گفتن دارد. وقتي حرف هاي ما در کنار حرف هاي آنها قرار مي گيرد، ارزشيابي مي شود. اصلاً بعد از ترجمه آثار ديگران است که ما متوجه مي شويم کار ما قابل طرح در عرصه جهاني هست يا نه. مثلاً باز از صنعت مثالي مي زنم. تا زماني که خودروهاي خارجي وارد کشور نشوند، ما نخواهيم فهميد که جايگاه خودروسازي مان کجاست. حال ممکن است عده يي ورود خودروهاي خارجي به کشور را از چند جنبه نقد کنند. مثلاً بگويند اينها بازار داخلي را ضعيف مي کنند يا ورود آنها سبب مي شود برخي از خودروسازان داخلي کورکورانه از آنها تقليد کنند و بخواهند شبيه آنها بسازند. آيا اين دو مساله سبب نمي شود ما خود را از تکنولوژي روز دنيا محروم کنيم؟ آيا اين مساله سبب نمي شود که ما سطح تکنولوژي خود را پايين نگه داريم؟ بنابراين شاعر، نويسنده و متفکر ما بايد بتواند خود را با معيارهاي بين المللي بسنجد. ما متفکري داريم که بدون توجه به ديگر نقاط جهان، مي انديشد و ممکن است فکرها و انديشه هاي خيلي خوبي هم داشته باشد. اما شايد او بعد از خواندن چند کتاب جديد متوجه شود که ديگران پيش از او اين راه ها را رفته اند، شايد او متوجه شود که به طور کلي شيوه انديشيدنش نادرست است. ما ناگزير به انتخابيم و دو گزينه پيش روي خود داريم يا بايد ترجمه را به طور کامل کنار بگذاريم يا بايد در کنار نکات مثبتي که دارد عيب هاي احتمالي آن را بپذيريم. انتخاب گزينه اول براي ما مقدور نيست، چرا که ما به تنهايي قادر به توليد انديشه نيستيم. اين نکته نه تنها در مورد ما که در مورد همه کشورهاي جهان مصداق دارد. شما نمي توانيد کشوري را در جهان پيدا کنيد که آثار ديگران را ترجمه نکرده باشد. در خود فرو رفتن ما در فضايي که همه چيز به سمت جهاني شدن پيش مي رود، دردي را از ما دوا نمي کند.
-به هر حال محدوديت زبان فارسي به ايران و چند کشور ديگر، کار ما را در اين عرصه دشوار مي کند.
بله، بله... حتماً.
-ممکن است کمي در اين مورد توضيح دهيد و اينکه محدوديت زباني چه محدوديت هايي در ارتباط ما با جهان برقرار مي سازد؟
محدوديت زباني به گمان من، از ارتباط با جهان نمي کاهد، هرچند که ممکن است عاملي بر سر گسترش اين ارتباط باشد. ما اگر حرف مهمي داشته باشيم، جهان به سراغ آن خواهد آمد. نمونه اش ترجمه هايي است که از زبان هاي «کم گويش ورتر» انجام مي شود، اما در مورد ضرورت ترجمه در اين فضا بايد به گونه يي ديگر انديشيد. زبان فارسي زباني است که عده کمي از مردم دنيا به آن سخن مي گويند. حتي همه مردم ايران نيز فارسي زبان نيستند. البته حتي اگر جمعيت افغانستان و تاجيکستان را هم به فارسي زبانان بيفزايم، تعداد آنها آنقدر گسترده نخواهد شد. در مقابل اين تعداد کم گويش ور، زبان هاي اسپانيايي، آلماني، انگليسي و چند زبان ديگر دنيا توسط افراد بسيار بيشتري مورد استفاده قرار مي گيرد. به نظر من مقايسه توليدات فرهنگي در ايران، با جهان غيرممکن است. از اين رو است که ما بايد آثار ديگران را به زبان خود ترجمه کنيم.
-اما گاهي فرهنگي به واسطه قدرت رسانه يي،اقتصادي و سياسي، خود را به ديگران تحميل مي کند. مثل انگليسي که تا سده پيش مثل امروز مورد توجه نبود.
بله همه نکات را نمي توان متوجه توليدات فرهنگي يا تعداد سخنوران زبان کرد. پارامترهاي مختلفي وجود دارد که در معرفي فلسفه، اقتصاد و ادبيات يک کشور تاثير دارد. همه مسائل با هم رشد مي کنند و در عين حال تابع يکديگر هستند. اما به گمان من آنچه در رقابت داراي اهميت است، فارغ از همه قدرت هاي سياسي، اقتصادي و رسانه يي در انديشه يي است که پشت مسائل مطرح شده وجود دارد. اگر حرف، انديشه و نکته يي وجود داشته باشد، حتماً در درازمدت ديگران آن را مورد توجه قرار خواهند داد. نکته يي که در حال حاضر مطرح است، آن است که ما حرف چندان تازه يي در بسياري از عرصه ها نداريم. ممکن است در حال حاضر شروع به انجام حرکت هايي در عرصه فلسفه و ادبيات کرده باشيم، اما چنانچه همه مي دانيم و پذيرفته ايم به نتيجه رسيدن حرکت هاي فرهنگي به زمان نياز دارد. تا زماني که حرکت هاي ما به نتيجه برسد، زماني دراز پيش رو خواهيم داشت که اگر بتوانيم و به حرکت خود ادامه دهيم قطعاً حرف هايي براي گفتن خواهيم داشت.
-يکي از مسائلي که در عرصه ترجمه وجود دارد، طرح مترجم حرفه يي است. برخي از مترجم ها معتقدند نيازي به آن نيست که مترجم در عرصه يي که کار مي کند متخصص باشد. يعني نيازي نيست که به فلسفه آگاهي کامل داشته باشد چرا که کتاب هاي فرهنگ و ديکشنري هاي مختلف نياز او را در عرصه تخصص برطرف مي کنند. شما در اين مورد چه نظري داريد؟
محدوديت زباني به گمان من، از ارتباط با جهان نمي کاهد، هرچند که ممکن است عاملي بر سر گسترش اين ارتباط باشد. ما اگر حرف مهمي داشته باشيم، جهان به سراغ آن خواهد آمد. نمونه اش ترجمه هايي است که از زبان هاي «کم گويش ورتر» انجام مي شود، اما در مورد ضرورت ترجمه در اين فضا بايد به گونه يي ديگر انديشيد. زبان فارسي زباني است که عده کمي از مردم دنيا به آن سخن مي گويند. حتي همه مردم ايران نيز فارسي زبان نيستند. البته حتي اگر جمعيت افغانستان و تاجيکستان را هم به فارسي زبانان بيفزايم، تعداد آنها آنقدر گسترده نخواهد شد. در مقابل اين تعداد کم گويش ور، زبان هاي اسپانيايي، آلماني، انگليسي و چند زبان ديگر دنيا توسط افراد بسيار بيشتري مورد استفاده قرار مي گيرد. به نظر من مقايسه توليدات فرهنگي در ايران، با جهان غيرممکن است. از اين رو است که ما بايد آثار ديگران را به زبان خود ترجمه کنيم.
-اما گاهي فرهنگي به واسطه قدرت رسانه يي،اقتصادي و سياسي، خود را به ديگران تحميل مي کند. مثل انگليسي که تا سده پيش مثل امروز مورد توجه نبود.
بله همه نکات را نمي توان متوجه توليدات فرهنگي يا تعداد سخنوران زبان کرد. پارامترهاي مختلفي وجود دارد که در معرفي فلسفه، اقتصاد و ادبيات يک کشور تاثير دارد. همه مسائل با هم رشد مي کنند و در عين حال تابع يکديگر هستند. اما به گمان من آنچه در رقابت داراي اهميت است، فارغ از همه قدرت هاي سياسي، اقتصادي و رسانه يي در انديشه يي است که پشت مسائل مطرح شده وجود دارد. اگر حرف، انديشه و نکته يي وجود داشته باشد، حتماً در درازمدت ديگران آن را مورد توجه قرار خواهند داد. نکته يي که در حال حاضر مطرح است، آن است که ما حرف چندان تازه يي در بسياري از عرصه ها نداريم. ممکن است در حال حاضر شروع به انجام حرکت هايي در عرصه فلسفه و ادبيات کرده باشيم، اما چنانچه همه مي دانيم و پذيرفته ايم به نتيجه رسيدن حرکت هاي فرهنگي به زمان نياز دارد. تا زماني که حرکت هاي ما به نتيجه برسد، زماني دراز پيش رو خواهيم داشت که اگر بتوانيم و به حرکت خود ادامه دهيم قطعاً حرف هايي براي گفتن خواهيم داشت.
-يکي از مسائلي که در عرصه ترجمه وجود دارد، طرح مترجم حرفه يي است. برخي از مترجم ها معتقدند نيازي به آن نيست که مترجم در عرصه يي که کار مي کند متخصص باشد. يعني نيازي نيست که به فلسفه آگاهي کامل داشته باشد چرا که کتاب هاي فرهنگ و ديکشنري هاي مختلف نياز او را در عرصه تخصص برطرف مي کنند. شما در اين مورد چه نظري داريد؟
من کاملاً مخالف اين دسته از افراد فکر مي کنم. يک مترجم فلسفه حتماً بايد فلسفه بداند. شايد جواب من خيلي رک و سرراست است اما نکته آنجاست که همين طرز تفکر سبب شده بسياري از ترجمه هاي فلسفي قابل خواندن نباشند. يعني يکي بايد بنشيند اين متون فارسي شده را دوباره به فارسي ترجمه کند. علت اين قضيه آن است که مترجم اصلاً شناختي به فلسفه ندارد. البته يک نکته را نيز نبايد فراموش کرد. افراط در اين قضيه نيز مي تواند اثرات بسيار بدي داشته باشد. به طور مثال کسي که قرار است متن فلسفي را ترجمه کند، نيازي به آن ندارد که فيلسوف باشد البته اگر باشد بهتر است. همين که او به حوزه يي که ترجمه مي کند شناختي نسبي داشته باشد کافي است. از سوي ديگر او بايد نسبت به وجدان خود پاسخگو باشد. کسي که متني را مي خواند و نمي فهمد، چطور مي تواند آن را از زباني به زبان ديگر برگرداند. مترجم بايد دست کم با خودش روراست باشد. در برخي از موارد هم او متن زبان اصلي را مي فهمد، اما نمي داند چطور آن را به فارسي ترجمه کند. شايد او در اين موارد با کمي کنکاش و پرسش از دوستان موفق شود اما اگر کارش را سرسري بگيرد، به طور حتم يک فاجعه کتابي ديگر به کتاب هاي با ترجمه بد ما افزوده خواهد شد. اگر بخواهم مساله را جمع بندي کنم به اين مساله اشاره مي کنم که مترجم متون فلسفي بايد اصطلاحات آن را بداند و آن را خوب بفهمد هرچند که خود هرگز نتواند اثري مشابه را بنويسد.
-يعني مترجم خود در مقام تاويل گر از متن مرجع قرار مي گيرد، درست است؟
بله حتماً، متاسفانه ما در اين قضيه کمي با کج فهمي روبه روييم و باعث تاسف است که ترجمه کتاب هاي فلسفي را بسيار سرسري انجام مي دهند. پاسخ آنها در جواب به اين مساله آن است که چون فلسفه دشوار است ما آن را نمي فهميم اما کساني که فلسفه مي دانند متن ترجمه را خواهند فهميد. اگر در نهايت هم کسي پيدا نشود که ترجمه آنها را متوجه شود، مي گويند کتاب از سطح فلسفي جامعه ما بالاتر است. من با اين دوستان مخالفتي ندارم اما کتابي که به درد سطح فلسفي ما نمي خورد چرا بايد ترجمه شود.
-اما به هرحال چند سال بعد کساني انتقاد مي کنند که چرا فلان کتاب ترجمه نشده.
منظور من ترجمه کردن يا نکردن کتابي نيست که اگر به صورت درست هم ترجمه شود، شايد ما آن را متوجه نشويم. حرفي را که من بيان مي کنم، نکته ديگري را در بر دارد. منظور من اين است که کتابي که بد ترجمه شود، بهتر آن است که اصلاً ترجمه نشود. البته قضاوت در مورد ترجمه متون فلسفي نيز دشوار است چرا که دشواري يک اثر نيز مي تواند سبب فهم دشوار آن شود. عکسش نيز صادق است براي مثال شما وقتي يک متن ساده را ترجمه مي کنيد نيز با دشواري هايي روبه روييد. شما در اين مورد بايد مرتباً از خود بپرسيد که پشت اين سادگي چه نکته مهمي نهفته است. براي مثال فهم نوشته هاي هگل براي يک آلماني زبان نيز دشوار است که آلماني را از بچگي آموخته و به آن فکر کرده است، چه رسد به کسي که زبان مادري اش آلماني نباشد و بخواهد نوشته هاي او را بخواند. در اين مورد اگر مترجمي نوشته هاي هگل را به زباني ساده و روان ترجمه کند ما به ترجمه اش شک مي کنيم، ما نبايد فريب ظاهر ترجمه را بخوريم که ممکن است فهم آن ساده يا دشوار باشد. قضاوت در اين مورد بايد براساس داده ها و اطلاعات دقيق باشد. از سوي ديگر قضاوت هاي «ملالغتي» در مورد ترجمه درست نيست. همان طور که هر کدام ما از يک جمله نه چندان دشوار فارسي دريافت هاي ويژه خود را خواهيم داشت، يک مترجم نيز برداشت خود را از متن خواهد داشت، اين قضيه به خصوص در مورد علوم انساني بيشتر وجود خواهد داشت که بسيار شخصي و فردي نوشته شده اند.
-شايد به همين دليلي که شما آن را با عنوان «عدم ترجمه از کتابي،بهتر از ترجمه بد از آن است» معرفي مي کنيد برخي از آثار با فاصله هاي زماني نسبتاً زيادي به فارسي برگردانده شده اند. مثالش همين کتاب پژوهش هاي فلسفي ويتگنشتاين است که خود شما آن را ترجمه کرده ايد. ما سال ها درباره اين فيلسوف حرف مي زديم بدون آنکه مهم ترين کتابش را خوانده باشيم.
متاسفانه اينگونه بوده است. مشکل ويتگنشتاين را هم آن طور که مي گويند مرتبط به زبان دشوارش نيست. برعکس زبان راحتي را که او به کار مي گيرد آنقدرها دشوار نيست. به عنوان مثال زبان هگل، کانت و حتي هايدگر بسيار دشوارتر از ويتگنشتاين است. منتها فهم فلسفي او کمي دشوار و وقت گير است. از طرفي نوع بيان ويتگنشتاين اينگونه نيست که مثل بقيه فيلسوف ها به مقدمه چيني بپردازد و بستر را براي فهم آنچه مي خواهد بگويد، آماده کند. او يکراست مي رود روي اصل مطلب، اما بريده بريده حرف مي زند. گاهي ارتباط بين حرف هايش را براي خواننده بيان نمي کند، يعني استدلالي را در جايي مطرح مي کند و مي گذرد بدون آنکه ارتباط موضوع را با جملات پس و پيش در نظر بگيرد. البته در نهايت اين بريده بريده بودن ظاهري است. کساني که رشته انديشه هاي اين فيلسوف را مي فهمند، ارتباط بين همين نکات را به خوبي خواهند فهميد. در مورد ويتگنشتاين مهم آن است که اساس انديشه هايش را بداني، آن وقت خيلي راحت مي تواني با نوشته هايش ارتباط برقرار کني.



گفت و گويي که در پي مي آيد چندي قبل با اين مترجم و ويراستارصورت گرفت. اما به دلايلي از انتشار بازماند.
درگذشت او ما را بر آن داشت تا بار ديگر انديشه هاي وي را بازخواني کنيم.
با زنده ياد فريدون فاطمي درباره ضرورت ترجمه آثار فلسفي
ترجمه يک گام به جلو
سجاد صاحبان زند
چند سال قبل طرحي را با دوست گرامي ام حميدرضا ابک در روزنامه شرق آغاز کرديم. در اين طرح که شامل چندين گفت وگو بود، «ترجمه متون فلسفي» بايد در گفت وگو با مترجمان و صاحبان راي اين حوزه مورد بررسي قرار مي گرفت. خوشبختانه فرصت انتشار چند گفت وگو که اين موضوع را از جنبه هاي مختلف به مناظره مي گذاشت فراهم شد، اما توقف انتشار روزنامه يادشده چند گفت وگوي منتشر نشده را در کارنامه ما قرار داد؛ گفت وگوهايي که هرچند انتشار آنها در همان زمان مي توانست کاربردي تر باشد، اما هنوز نکاتي را دارا هستند که به طور حتم به علاقه مندان اين عرصه، اطلاعات مفيدي را خواهد داد. يکي از اين گفت وگوها، با زنده ياد فريدون فاطمي صورت گرفت. فاطمي که هفته گذشته درگذشت علاوه بر ترجمه آثار بسيار بااهميت در عرصه فلسفه، تاريخ و اقتصاد، به عنوان يک ويراستار حرفه يي، سهمي با اهميت در انتشار آثار فلسفي داشت. او که ترجمه کتاب هايي از جمله «هگلي هاي جوان»، «پژوهش هاي فلسفي»، «انديشه هاي هوسرل» و «ابن رشد» را به فارسي ترجمه کرده، در اين گفت وگو از ضرورت هاي ترجمه مي گويد.
---
- شما به عنوان يک مترجم، وضعيت کتاب هاي فلسفي را چگونه ارزيابي مي کنيد؟ آيا تعدد عنوان هاي منتشر شده و از سويي خوانندگان محدود، در تضاد با هم نيستند؟ آيا تعدد ترجمه ها به شتاب و در نهايت ضعف آنها نخواهد انجاميد؟
خوشبختانه طي سال هاي اخير، توجه بيشتري از سوي خوانندگان نسبت به کتاب هاي فلسفي صورت گرفته است. بحث هاي جديدي در اين باره مطرح شده و جريان هاي تازه يي در اين عرصه مورد توجه قرار گرفته است. از همين رو ما خوانندگان گسترده تري را مي بينيم که به سراغ کتاب هاي فلسفي مي آيند، از ديگر سو آميخته شدن برخي از علوم و پيدايي علومي ميان رشته يي سبب شده دايره کتاب هاي فلسفي، وسعت بيشتري به خود بگيرد و چنانچه مي دانيم گستردگي وسعت حوزه و ميدان يک علم، دايره مخاطبان آن را نيز افزايش خواهد داد. اين وضعيت به گمان من مثبت است، هرچند که ايده آل نيست، يعني هرچند که تعداد خوانندگان کتاب هاي فلسفي افزايش يافته، اما در مجموع تعداد اين خوانندگان هنوز آنچنان که بايد نيست، اما به هرحال گسترش توجه به کتاب هاي فلسفي سبب شده تا بالطبع مترجمان بيشتري سراغ اين مساله بروند، چون به هرحال ما مترجم ها را نيز به عنوان «خوانندگان فعال» مي شناسيم. آنها کتاب را به دقت مي خوانند و سپس در اختيار خوانندگان خود قرار مي دهند. اما اين نکته که تعداد اين علاقه مندان فعال روبه گسترش است و عنوان کتاب هايي که توسط ايشان منتشر مي شود فزوني يافته بحث ديگري است که مي توان به آن نيز پرداخت.