اگر اين پرده گلدار کهنه را پس بزنم هر آنچه ببينم بيزارم خواهد کرد
اگر کنارش بزنم - نمی دانم چرا، اما می دانم که کوه فرو خواهد ريخت روی روياهايم و آب، ترانه هايم را در حنجره ام خاموش خواهد کرد
اگر کنارش بزنم بيد مجنون تاريک چهره از وحشت خواهد پوشاند و بادام بنان – اين حراميان دوباره سرازير شده از نشيب يک سر به اتاقم خواهند آمدو به سمت تپش هايم سرازير خواهند شد نه کنارش نمی زنم اين بار خواهم گذاشت خيال ها با کاغذ ها بازی کنند و فکر پياپی هی سيگار دود کند وحراميان خسته همچنان به سراشيب تند، بپوسند.
هر آنچه ببينم بيزارم خواهد کرد
اگر کنارش بزنم
- نمی دانم چرا، اما می دانم
که کوه فرو خواهد ريخت روی روياهايم
و آب، ترانه هايم را در حنجره ام خاموش خواهد کرد
اگر کنارش بزنم
بيد مجنون تاريک
چهره از وحشت خواهد پوشاند و
بادام بنان – اين حراميان دوباره سرازير شده از نشيب
يک سر به اتاقم خواهند آمدو به سمت تپش هايم
سرازير خواهند شد
نه کنارش نمی زنم اين بار
خواهم گذاشت خيال ها با کاغذ ها بازی کنند
و فکر
پياپی
هی
سيگار دود کند
وحراميان خسته همچنان به سراشيب تند، بپوسند.
(منوچهر آتشی)