پابلو نرودا discussion

13 views
گردش

Comments Showing 1-1 of 1 (1 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by Mehdi (new)

Mehdi | 5 comments Mod


اتفاقي از انسان بودن خسته ام.
اتفاقي خياط خانه و سينما مي روم٬خشکيده
و نفوذ ناپذير چون قوي محسوس پشمي
بر آب ريشه و خاک

از بوي آرايشگاه ها هق هق مي گريم
تنها فراغت سنگ ها يا پشم را مي خواهم٬
نمي خواهم بيشتر از نهاد ها٬باغ ها٬کالاها٬
عينک ها و آسانسور ها ببينم.

اتفاقي از پاها٬ناخن ها٬موي
و سايه ام خسته مي شوم.
اتفاقي از انسان بودن خسته ام.

هنوز دلنوازست
سر دفتري را با سوسن بريده اي ترسانم
يا با ضربه اي بر گوش راهبه هراسانش کنم.
زيباست
با چاقوي سبز خيابان روم
فرياد زنم تا آن که از سرما بميرم

نمي خواهم چون ريشه در تاريکي زندگي کنم
نمي خواهم در ترديد٬پهنا گستر٬لرزانِ روياها
در شکمبه ي نمور زمين نزول کنم٬
نمي خواهم جذب کنم و فکر کنم٬هر روز بخورم.

اين همه بيچارگي را نمي خواهم.
نمي خواهم چون ريشه و مزار٬
تونل پرت٬سرداب اجساد زندگي کنم٬
نمي خواهم از سرما خشک شوم٬از درد بميرم.

براي همين٬دوشنبه چون بنزين زبانه مي کشد
وقتي که با چهره ي زندان ام مي رسم٬
و در گذرش چون چرخ مجروح مي نالد٬
و صداي پاهايش شبانگاه با خون گرم مي آميزد.

و مرا مي برد گوشه هاي معين٬ خانه هاي نمور٬
بيمارستان هايي که استخوان ها از پنجره هايش ظاهرند٬
پينه دوز هايي که بوي سرکه مي دهند٬
خيابان هايي که چون شکاف ها هراس آورند.


پرندگان به رنگ گوگردند٬ و روده هاي هراس آور
از درهاي خانه هايي آويزانند که بيزارم٬
دندان هاي مصنوعي در قهوه جوش فراموش اند٬
آينه ها
با شرم و وحشت گريسته اند٬
بر فراز همه جا چتر ها٬سَم ها و ناف هايند.

با چشم ها٬کفش ها٬
با خشم و نسيان آرام مي گذرم٬
از ادارات و مغازه هاي ابزار عبور مي کنم٬
و در حياط لباس ها بر طناب ها آويزانند٬
زير شلواري ها ٬حوله ها و پيراهن ها
آرام اشک هاي چرکين مي گريند


back to top