مـصـطـفـا مـلـكـيـان discussion

13 views
سخنراني > حکمت "به من چه ؟

Comments Showing 1-1 of 1 (1 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by Hadi (new)

Hadi | 50 comments Mod
جلسه ای در موسسه ی معرفت و پژوهش در اواخر اردیبهشت 1387 برگزار گردید. در این جلسه آقای ملکیان طی صحبتی کوتاه به موضوع جدید و درخور اهمیت با عنوان حکمت "به من چه ؟" پرداخت.گزارش این سخنرانی راجهت اطلاع دوستان در این پست می اورم. امید است مقبول افتد.

در زمین دیگران خانه مکن کار خود کن کار بیگانه مکن



آقای ملکیان در ابتدای صحبت خویش و برای پرهیز از اشتباه در فهم حکمت " به من چه ؟" این مفهوم را از آن چه معمولا در افواه عمومی گفته می شود ، جدا کرد.به تعبیر ایشان ، این "به من چه؟" با آن چه که از سوی بعضی از مردم که برای عدم مشارکت در امور اجتماعی عنوان می کنند ،متفاوت است.این به من چه ؟ که نسبت به احوال همسایه و دیگران بی تفاوت باشیم امری ناپسند و توصیه نشدنی است.البته این تلقی مورد بحث نیست.بلکه "به من چه " مورد نظر تلقی بسیار عمیق و ومعنوی از جهان است که در بسیاری از عرفا و متفکران ژرف اندیش در طول تاریخ دیده شده است.

آقای ملکیان در این بحث صرفا به نقل قول هایی از مقالات شمس در مواضع مختلف اشاره کردند و گزیده هایی از آن را قرائت کردند.

شمس نقل می کند:به کسی گفتند خانچه می برند ، گفت به من چه؟ .گفتند به طرف خانه ی تو می برند گفت به شما چه؟

تلقی "به من چه؟"(که یکی از ارکان تفکر شمس است) مبتی است براین که هیچ چیزی در زندگی من جزکردارو عمل من( چه فعل بیرونی و چه درونی) موثر برسرشت (وضع نسبتا ثابت شخصیت) و سرنوشت من(تطورات شخصیت) نیست. وکردار یعنی دگرگونی هایی که در جهان درون وبیرون خودم پدید می آورم.آدمی در برابر سه مقوله قرار می گیرد که باید وضع خویش را در برابر آنها معلوم کند .آن سه مقوله عبارت است از:

1- واقعیت ها

2- دانش ها

3- کنش ها و افعال



واقعیت هایی که به من ربطی ندارد:

خیلی از واقعیت ها وجود دارد که ممکن است بسیار هم مهم باشند اما به ما ربطی ندارند.به ما ربطی ندارد از آن جهت است که به کردار ما ربطی ندارد، بنابر این به سرشت و سرنوشت ما ربطی ندارد، و درنتیجه به شادی و ابتهاج درونی ما ربطی ندارد.مهمترین این واقعیت ها وجود خدا و وحدت وجود است.

شمس:

گفت : خدا یکی است

گفتم: اکنون ترا چه؟(به تو چه ربطی دارد؟) چون تو خود درعالم تفرقه ای.صد هزاران ذره شده ای.هر ذره در عالم ها پراگنده.پژمرده ای ،افسرده ای ، فرو فسرده ای . تو را از یکی بودن خدا چه حاصل؟ اوخود هست .وجود قدیم او هست اما به تو چه؟ تورا چه ؟ توخود نیستی .از هستی ،توچه سود می بری؟

شمس : از عالم توحید تو را چه ؟ از آن که اوواحد است تو راچه ؟ به توچه که او واحد است؟ چون تو خود صد هزار بیشی. هر جزوت به طرفی افتاده.

دانش هایی که به من ربطی ندارد:

الف – دانش هایی که دانش اند، اما به درد ما نمی خورند.

شمس : تو رااز قدم عالم عالم چه؟ تو قدم خویش را معلوم کن. هیج اندیشیده ای که تو خود قدیمی یا حادث؟

ب – ذانش هایی که دانش اند اما مال خود من نیستند بلکه گزارش اقوال و دانش دیگران است.

(احتمالا در وقت تلاوت قران توسط شخصی ) شمس می گوید: هله هله ، این سخن پاک ذوالجلال است وکلام مبارک اوست.اما تو چیستی؟ از آن تو چیست؟ کلام تو کدام است؟این احادیث همه حق است و پرحکمت. آری هست . اما بیار که از آن تو کدام است؟ مرا بگو چه سخنی داری؟ نه چه سخنی دیگران گفته اند.



پیامبر فرمود: آن چه به تو ربطی ندارد فرو بگذار ولو چیز زیبایی باشد.

بنابر این خیلی چیزها را نباید آموخت.خیلی از دانسته های ما از مقوله ی زهرشیرین است. این ها علم ناسودمندند،بلکه زیان هم می رسانند.این دانسته هابار خاطرند و حرکت من را به سمت ابتهاج درونی و شادی والا کند می کنند. مزاحمند و آدمی را گران بارمی کنند.



کردارهایی که به من ربطی ندارند:

شمس خجندی بر خاندان خود می گریست و من برخود شمس خجندی می گریستم.می گفتم بر خاندان چه می گری؟آنان به خدا پیوستند. یکی به خدا پیوست بر او می گریند؟ چرا بر خود نمی گری؟ اگر برحال خود واقف بدی بر خود می گریستی

همچنین باید در مورد فکرها ، بحث ها، اثبات و نفی ها و دوستی و دشمنی ها همواره این سئوال را از خود بپرسیم که "به من چه ؟" عرفا و متفکران به آموخته اند که در نشسته باشیم و در خود فرو رفته باشیم.


http://alizamanian.blogfa.com/post-46...



back to top