مهدی صاحب الزمان discussion
دل نوشته
date
newest »
newest »
Me,a lover of the raindropsThee,the infinite expance of the sea
عاشق قطره های باران من
وسعت بيكران دريا تو
گوشها منتظر بانگ جرسهای مناندكوچهها منتظر بانگ قدمهای تو اند
تو از اين برف فرو آمده دلگير مشو
تو از اين وادی سرمازده نوميد مباش
«دی» زمانی دارد
و زمستان اجلش نزديك است
من صدای نفس باغچه را می شنوم
و صدای قدم گل را در يك قدمی
و صدای گذر گرده گل را در بستر باد
و صدای سفر و هجرت دريا را در هودج ابر
و صدای شعف فاخته را در باران
و صدای اثر باران را بر قوس و قزح
و صداهايی
نمناك
و مرموز
و سبز
عجب آواز خوشی در راه است.
مجتبی كاشانی)
O thou standeth upon loves highest culmination,In expectation of thee are the green hands of benediction.
دستان سبز نيايش در انتظار توست
ای استاده بر رفيع ترين قله های عشق
O blessed dawn,rise,so that upon your foot steps,
The dark night,dies,and the Star
becomes dust.
تو ای طلوع مبارك بيا كه در قدمت
شب سياه بميرد
ستاره خاك شود
دست انتظار من در پی توستچیستی و از کدام تبار وقبیله ای ؟
نمیدانم
چگونه عاشقت گشتم؟
نمیدانم
چگونه منتظرت گشتم را نیز نمیدانم.
اما میدانم؛
اگر تمام دریا ها جمع شوند،
نمیتوانند غم های دلم را پاک کنند.
اگر تمام خورشید ها جمع شوند،
نمی توانند،
نور ِ عشق ِ قلبم(قلب من) شوند.
اگر تمام انتظار ها جمع شوند،
نمی توانند انتظار من برای دیدنت شوند.
وگر تمام چشم ها جمع شوند،
نمی توانند چشم ِ انتظاره من شوند.
دست انتظار من در پی توست؛
بیا و دست انتظارم را بگیر.
بیا و التماس ِ چشمانم را پاسخی گو
بیا که چشم انتظار من،
دست ِ التماس من،
خواهش صدای من
در پی توست.
بیا... .
از غم تو این دلم خون شده آخر بیا از نفس افتاده دل،آخر بیاکی میایی تا همه پایت شوم کی میایی تا همه راهت شوم
بی تو من تنهای از خود بی خودم بی توام ، یاد توام، نه آن خودم
روزي خواهم آمد
وپيامي خواهم آورد
در رگها نور خواهم ريخت
و صدا خواهم در داد
اي سبدهاتان پر خواب!سيب آوردم
سيب سرخ خورشيد
خورشید مغرب را چه سان دیدن توان من بود؟درهای باز آسمان را هم نباشد این توان
در حیرتم چون این چنین پنهان و در بین همین
مردان خالی مغز دون استاده در پندارها
بی تو من چیستم ؟ ابر اندوه بی تو سرگردانتر ، از پژواکم
در کوه
گرد بادم در دشت
برگ پاییزم ، در پنجه ی باد
بی تو سرگردانتر
از نسیم سحرم
از نسیم سحر سرگردان
بی سرو سامان
بی تو - اشکم
دردم
آهم
آشیان برده ز یاد
مرغ درمانده به شب گمراهم
بی تو خاکستر سردم ، خاموش
نتپد دیگر در سینه ی من ، دل با شوق
نه مرا بر لب ، بانگ شادی
نه خروش
بی تو دیو وحشت
هر زمان می دردم
بی تو احساس من از زندگی بی بنیاد
و اندر این دوره بیدادگریها هر دم
کاستن
کاهیدن
کاهش جانم
کم
کم
چه کسی خواهد دید
مردنم را بی تو ؟
بی تو مردم ، مردم
شنبه را با تیغی از جنس بردباری
تکه تکه می کنم
و یکشنبه را
بی هیچ در نگی
می سوزانم با آه
دوشنبه وحشی را
که در شیب تنهایی
رام می کنم با چند قطره آب شور
دیگر برای کشتن سه شنبه تیغی نیست
آبی نیست
آهی نیست
مگر دعا
و بعد دیوانه وار بوسه می زنم بر معبد دستهای چهار شنبه
که از فرط همسایه گی ات
بوی نور می دهد
و این ها و این همه
ای نشسته در شب
شتابناک آدینه




به تو نشان دهم كه ياد تو در من تا چه اندازه شيرين است
و تا چه اندازه دوست دارم.....كه تو را دوست بدارم