داستان كوتاه discussion
گفتگو و بحث
>
یک شروع تازه .انگار از صفر


مثل اینکه باید قید گودریدز دوسداشتنی رو زد
میشه یه وب برای اراءه داستانامون طراحی کنیم. نمیشه؟

منم هستم .
چون بعضی نوشته هام فقط به هوای گودر یدز بود پس هستم

من هم آمدم و می خواهم یک پرسش کوچک و یک داستان کوتاه برایتان بگویم
پرسش کوچک اینکه چرا همیشه میبایستی از صفر شروع کرد و دوباره ساخت؟
و داستانک اینکه:۰
می گویند نارتسیس (همان نرگس خودمان) از خدای زادگان مغرور و زیبایی بود که بسیاری از پری های کوه المپ عاشقش بودند اما او به هیچ یک اهمیتی نداده و سرنوشت ملعونش آن بود که در کنار برکه یی به تصویر خویش بر اب آنقدر نگریست تا مرد۰
در دربار زئوس خدای المپ پری زیبایی زندگی می کرد بسیار پر حرف که هرا همسر زئوس را با پرگویی های خویش سرگرم می نمود تا زئوس به عیش و عشرت ها و زن بارگی های خویش برسد۰
هرا پی به ماجرا برد و آن پری زیباروی را که اکو نام داشت لعنت کرد تا دیگر نتواند سخنی گوید جز تکرار آخرین سیلاب های سخنان دیگران۰
اکو از شدت غم به کنار برکه پناه برد و در آنجا نارتسیس را دید و عاشق او شد۰ اما نه می توانست با او سخنی گوید و نه نارتسیس لحظه ای از تصویر خویش برآب فارغ بود تا او را ببیند و دایم به خویش می گفت:۰
دوستت دارم
و اکو (همان پژواک خودمان) در جواب تکرار می کرد:۰
دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم
و این ماجرا تا جایی پایید که نارتسیس بر کنار برکه در خودشیفتگی جان داد و اکو از افسردگی و تنهایی در میان سطوح پیج پیج صخره ها محو گردید۰
گودریدز برکه زلالی است که خودشیفتگانی همچو من در آن شیفته خویشند و از کنار اکوهایی که می آیند و در پست ها و کامنت ها بازتابی از صدای آن شیفتگان می شوند به راحتی می گذرند تا به خویش خیانت نکرده باشند۰
بگویید و بنویسید و به پژواک ها بیاندیشید و از خیانت به خود نهراسید۰

محسن جان آخرین داستانیکه نقد کردی کی بوده
من خودم بعد از حدود یک سال اومدم اینجا اولین کاری که کردم یه داستان رو نقد کردم اما نه نویسنده و نه بقیه پیداشون شد که نظری بدن. قلبم گرفت. خوب شرط نبند چون میبازی چرا که من هستم و تا آخرین نفسهای این گروه کنار تختش میشینم و حتی اگه یه نفر هم باشه که داستان بزاره و داستان بخونه و نقد کنه من هم همراهش هستم. وقتی میگم هستم یعنی هستم
چرا تنهاش گذاشتید این گروه رو .
صالح جان عشق من خوب عزیزم اگه سواد نقد نداری خوب کسبش کن اگه به داستان علاقه داری . عناصر داستان کوتاه از جمالدین میرصادقی برای شروع حرف نداره. در ضمن شکست نفسی نفرما من متوجه شدم که تو نکات جالبی رو تو داستانهای بچه ها میدیدی.
سلام محمدعزیز
من همون هستی هستم ولی حالا با اسم اصلیم ،
و اومدم که به امید خدا باشم
گودریدز از وقتی فیلتر شد،به این روز افتاد
من وقتی این تاپیک رو با اسم شما دیدم،
خیلی خیلی خوشحال شدم
من منتظرم تا از شما هم داستان ببینم و هم نقد داستان
من همون هستی هستم ولی حالا با اسم اصلیم ،
و اومدم که به امید خدا باشم
گودریدز از وقتی فیلتر شد،به این روز افتاد
من وقتی این تاپیک رو با اسم شما دیدم،
خیلی خیلی خوشحال شدم
من منتظرم تا از شما هم داستان ببینم و هم نقد داستان
شما هم ما رو نا امید نکن محمد
محسن صاد و اشکان فکر می کنم تو این مدت از همه فعال تر بودن.امید که بقیه هم راه اونا رو پیش بگیرن
محسن صاد و اشکان فکر می کنم تو این مدت از همه فعال تر بودن.امید که بقیه هم راه اونا رو پیش بگیرن

بگو ایرانی سلام رسوند
محسن شما یه ندا بده
بعد نگن نگفتین
بعد نگن نگفتین
بشمار شش...
mohammad wrote: "یه ندا درست مثل این:
گودریدز رو یادت نره محیطش خیلی پاک بود یادت هست"
آفرین
عالی
گودریدز رو یادت نره محیطش خیلی پاک بود یادت هست"
آفرین
عالی
بچه ها کاش زینب هم بیاد
دلم واسه نوشته هاش تنگ شده
دلم واسه نوشته هاش تنگ شده

می خواین یه فراخوان داستان بزنیم تا عید
موضوعش هم می تونه اختیاری باشه یا انتخاب کنیم
به نظرم باید از بچه ها دعوت کرد
خبرشون کرد
دوستتون دارم

آره، حتما بش بگو محسن
مدادرنگی جون، من زیاد با فراخوان اونم تا عید موافق نیستم
مثل ضرب العجل می مونه
فکر میکنم دوستای قدیم و جدید گاهی به گودریدز سر می زنن
و وقتی که می بینن گروه فعاله،ترغیب میشن مشارکت کنن
پس بچه ها بیاین همینطور مطلب و داستان و شعر و نوشته ی کوتاه بذاریم
مدادرنگی جون، من زیاد با فراخوان اونم تا عید موافق نیستم
مثل ضرب العجل می مونه
فکر میکنم دوستای قدیم و جدید گاهی به گودریدز سر می زنن
و وقتی که می بینن گروه فعاله،ترغیب میشن مشارکت کنن
پس بچه ها بیاین همینطور مطلب و داستان و شعر و نوشته ی کوتاه بذاریم
سلام زینب جان
جات خیلی خالی بود اینجا
تا اون موقع که داستانت آماده می شه،خودت حضور داشته باش
جات خیلی خالی بود اینجا
تا اون موقع که داستانت آماده می شه،خودت حضور داشته باش
قبلا هر وقت می آمدیم تو گودریدز، یه عنوان جدید تو قسمت داستان کوتاه خودنمایی می کرد
اما حالا چی؟
هنوز انگار سوت و کوره اینجا
اما حالا چی؟
هنوز انگار سوت و کوره اینجا


نترسید بنویسید راحته عین نفس کشیدن
اگر هم علاقه ای به نوشتن ندارید باشید

اینجا کسی غریبه ها را معرفی نمیکنه؟
Elahe wrote: "سلام به همه دوستان ،من با مریم جون آشنا شدم و هر روز هم سر میزنم درسته تازه شروع کردم ولی جدی دارم میخونم
اینجا کسی غریبه ها را معرفی نمیکنه؟"
الهه غریبه کدومه؟
حالا دیگه تو هم از مایی، یه گودریدزی
اینجانب مفتخرم الهه ی گل رو به عنوان دوست جدید گودریدزی خود، اعلام نمایم
در ضمن اینجانب ، زنگ در خونشون هم هستم
هرکی خواست ایشون رو ببینه ، اول باید ما رو بزنه
:)
اینجا کسی غریبه ها را معرفی نمیکنه؟"
الهه غریبه کدومه؟
حالا دیگه تو هم از مایی، یه گودریدزی
اینجانب مفتخرم الهه ی گل رو به عنوان دوست جدید گودریدزی خود، اعلام نمایم
در ضمن اینجانب ، زنگ در خونشون هم هستم
هرکی خواست ایشون رو ببینه ، اول باید ما رو بزنه
:)
elham wrote: "خوشحالم که باز دور هم جمع شدین من نه زیاد می نویسم و نه زیادنظر میدم ولی همیشه بودم و با هر ایمیل از گودریز به اینجا سر زدم امیدوارم نوشته های خوبی مثل همیشه ازتون بخونم"
الهام خوانوم شما که نه زیاد می نویسی ، نه زیاد نظر میدی، ما از کجا بفهمیم که واقعا میای!؟
اینجوری قبول نیست
الهام خوانوم شما که نه زیاد می نویسی ، نه زیاد نظر میدی، ما از کجا بفهمیم که واقعا میای!؟
اینجوری قبول نیست

الهام خوان..."
خوب نوشته که دارم تو داستان کوتاه نظرم دادم ولی نه نویسنده ام نه صاحب نظر

اینجا کسی غریبه ها را معرفی نمیکنه؟"
الهه غریبه کدومه؟
حال..."
داداشی گاهی برگشتن به زندگی عادی با تمام روزمرگیاش خیلی خوبه
خوشحالم که اینجایی;)
elham wrote:
الهام جون هیچکس اینجا همچین ادعایی نداره
همه با هم مینویسن و همه با هم و از هم یاد می گیرن
گاهی یکی یه قدم عقب تر مث من، گاهی یکی یه قدم جلوتر مثل خیلی از اعضا
اما همه با هم همدل و دوست
منتظر نوشته هات هستم دوست خوبم
الهام جون هیچکس اینجا همچین ادعایی نداره
همه با هم مینویسن و همه با هم و از هم یاد می گیرن
گاهی یکی یه قدم عقب تر مث من، گاهی یکی یه قدم جلوتر مثل خیلی از اعضا
اما همه با هم همدل و دوست
منتظر نوشته هات هستم دوست خوبم
Mohsen Sad:زينگ
الهام خواهر منه ها
بله
دى:
اگه زنگ در خونتون یکی باشه مخلصتونم هستم
:)
الهام خواهر منه ها
بله
دى:
اگه زنگ در خونتون یکی باشه مخلصتونم هستم
:)


سعی میکنم کم کم از یادداشت شروع کنم به نوشتن ،واقعا گروه خوبیه اینجا
انگار این گروه خیلی وقته خوابیده. وقتشه بیدارش کنیم نیست؟
دلم واسش یه ذره شده بود.
به نظر من میشه اینجارو از اول ساخت خشت به خشت انگار قبلا وجود نداشته. کم کم سرو کله اعضای قدیمی و جدید پیدا میشه دلم میخواد هرکی این پست رومیخونه به این قضیه فکر نکنه که ای بابا تا حالا چند نفر خواستن تکونی به گروه بدن اما خوب موفق نشدن .
اگه همت کنی و گروه رو به دوستای اهل کتابمون معرفی کنیم و تو بحثا شرکت کنیم و کتابای داستان نویسی رو بخونیم و داستان بنوسیم و برای داستانای بقیه ارزش قاءل بشیم و .... واقعا میشه گروه رو فعال کرد چاره کار فعلا تبلیغ کردن برای گروه.
من.خودم که هستم قبراق و سر حال و پا برجا و محکم که گروهی بسازیم قوی و در شءن داستان کوتاه. برای شروع کار و دلگرمی چند نفر رو میخوام که پایه باشن و البته عاشق داستان.