داستان كوتاه discussion

60 views
گفتگو و بحث > ياد اون روزا بخير

Comments Showing 1-38 of 38 (38 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by [deleted user] (new)

که ایمیل اختراع نشده بود، تلفن میزدیم صدای همو میشنیدیم.


message 2: by mohammad (last edited Feb 21, 2012 09:08AM) (new)

mohammad (irani_1313) | 1523 comments که زیر کرسی صدای بارون روی نورگیر رو با سرخ کردن سیبزمینی اشتباه گرفیتم.
که هفت سنگ مدرن ترین بازیمون بود .
که رفتیم گردش علمی و انواع قارچ سمی جمع کردیم .
که مارادونا خدامون بود و کانیگیا پیامبر. تو تیم کوچه سر پیرهن شماره 10 آرژانتین دعوا بود.
که قمار رو با تیله تجربه کردیم.
که پسر بچه ای که توی تلویزیون اینورو اونور میرفت تنها دریچه ای بود که به جنگ فکر نکنیم. با بامزی و دهکده حیوانات و مامان کجایی و حنا و هاج کارو اندیشه.
که بدونه دست روندن دوچرخه اوج آرتیست بازیمون بود.
که بعد از ظهر جمعه غم دنیا میریخت رو سرمون که وای چرا هنوز یه دور از روی روباه و خروس ننوشتم اما باز دنبال توپ میدویدیم و خورشید نارنجی میرفت پایین .


message 3: by Amir ali (new)

Amir ali که با توپ پلاستیکی فوتبال بازی میکردم،هی پاره میشد،هی یکی دیگه میخریریم و آخرش میدیدی توپه شده 10 تا لا!
که دلمون خوش بود به یه موتوری که یکی از بچه ها از یکیش کش میرفت و میاورد و ما 5 پشته میشستیم پشت موتور و د برو و خنده فریاد از ته قلب...


message 4: by mohammad (last edited Feb 22, 2012 02:01AM) (new)

mohammad (irani_1313) | 1523 comments که میرفتیم پیش دبیرستان و از پنجره نور آفتاب رو میتابوندیم تو چشم آدم بزرگها و معلمشون
که یکی از اون آدم بزرگا اومد بیرون و تا جا داشتیم کتکموم زد بیرحمانه.
که آتاری بازی کردیم با پول توجیبیمون هواپیما دستی 3 تومن، دزد و پلیس دستی پنج تومن.


message 5: by [deleted user] (new)

که یخمک بی مزه ها رو قِرِچ قروچ با پلاستیکش می خوردیم

که تو چمن حیاط خونمون با بچه های همسایه فوتبال بازی می کردیم

که بهترین رفیقم توپ فوتبالم بود

که کلکسیون عکسای سه در چار ِ بازیکنای فوتبال با ارزش ترین داراییم بود
که همیشه اول ماه از بابام کش پولای حقوقشو می گرفتم تا کلکسیونمو دسته بندی کنم


message 6: by mohammad (new)

mohammad (irani_1313) | 1523 comments که شماره یک تا هشتاد عکسهای فوتبالی رو جمع کرده بودیم میخواستیم بفرستیم برای شرکت سین سین جایزه بگیریم . اما دریغ که البوم عکسها یه مرتبه گم شد. شماره هفتادو نهش هگیتا بود دروازبان کلمبیا.


message 7: by ستاره (new)

ستاره (sisily_clfyhoocom) | 437 comments که در یخچال و آروم می بستیم ..از لای در به ﺯﻭﺭ نگاه می کردیم ببینیم کی چراغش خاموش میشه.


message 8: by mohammad (last edited Feb 23, 2012 11:42PM) (new)

mohammad (irani_1313) | 1523 comments که داداش کوچیکه رو گول میزنیم که با پول توجیبیش دو تا آدامس بخره و عکساش رو بده به ما.


message 9: by [deleted user] (last edited Feb 24, 2012 07:29AM) (new)

که با خواهرم سنجاقک ها رو می گرفتیم و نخ می بستیم به دمشون

که می نشستیم دور مامانی خدا بیامرز و قصه ی درویش و زن بدجنس رو گوش می دادیم
هر چه کنی به خود کنی / گر همه نیک و بد کنی

که می نشستیم دور زنداییم و قصه ی نمکی هفت درو بستی /نمکی یه در و نبستی رو گوش می دادیم


message 10: by [deleted user] (new)

در یخچال ِ ستاره و واکی بایاشی صالح..
چه با مزه
خاطرات مشترک بودن


message 11: by [deleted user] (last edited Apr 15, 2012 03:49AM) (new)

که بابام یکی یکی می ذاشتمون جلوی موتور وِسپاش و دور حیاط تابمون می داد


message 12: by Amir ali (new)

Amir ali که هنوز آیفون تصویری نبود،با بچه ها از مدرسه که بر میگشتیم یک حلقه نوار چسب میگرفتیم و روی زنگ و آیفون خونه ها می چسبوندیم و در می رفتیم


message 13: by Behzad, دیوونه (new)

Behzad Vahdati manesh (behzadium) | 1320 comments Mod
یاد اون روزا بخیر که
"
جیرجیرک با گلوی من می خوند
شاپرک با پر من پر می زد
سنگ با نگاه من برفو تماشا می کرد
سبز بودم درشب رویش گلبرگ پیاز
هاله بودم در صبح گرد چتر گل یاس
گیج می رفت سرم در تکاپوی سر گیج عقاب
..


message 14: by [deleted user] (new)

Amir ali wrote: "که هنوز آیفون تصویری نبود،با بچه ها از مدرسه که بر میگشتیم یک حلقه نوار چسب میگرفتیم و روی زنگ و آیفون خونه ها می چسبوندیم و در می رفتیم"




اِ ؟ پس کار تو بود امیر علی!؟


message 15: by [deleted user] (new)

Behzad wrote: "یاد اون روزا بخیر که
"
جیرجیرک با گلوی من می خوند
شاپرک با پر من پر می زد



بهزاد از بچگی شاعر بودیا



message 16: by mohammad (new)

mohammad (irani_1313) | 1523 comments حسین پناهییه که یاد بچگی هاش افتاده. بهزاد هم درکش میکنه


message 17: by mohammad (new)

mohammad (irani_1313) | 1523 comments که باجو پنارتی رو گل نکرد و گریه کردیم


message 18: by [deleted user] (new)

پس
.

.
.

حسین پناهی از بچگی شاعر بودیا



روحش شاد و دنیایش کودکانه باد


message 19: by [deleted user] (new)

محسن این تاپیکت به من ثابت کرد که حافظه ام چقدر ضعیفه

حیف..


message 20: by [deleted user] (new)

که با خواهرم ملافه ها رو می پیچیدیم دور سرمونو وانمود می کردیم موهامون تا رو کمرمونه


message 21: by [deleted user] (new)

maryam wrote: "محسن این تاپیکت به من ثابت کرد که حافظه ام چقدر ضعیفه

حیف.."


باز تو چند تا موضوع یادت اومد مریم جان حافظه من که به نظر میاد به طور کلی‌ تعطیل شده، دیگه از آدمی که از احد دایناسورها آمده توقع بیشتری نمی‌شه داشت.

ولی‌ یاد اونروزا بخیر که دنیا دهکده جهانی‌ نشده بود، من و همه خانواد‌م توی ‌یک شهر بودیم!!


طیبه تیموری | 659 comments ياد اونروزا بخير كه هركلمه معني خودشو مي داد


message 23: by ستاره (new)

ستاره (sisily_clfyhoocom) | 437 comments که روی لواشکو کامل می لیسیدیم تا اگه کسی بهمون گفت به منم بده،
بهش بگیم دهنیه ..


message 24: by Mehdi (new)

Mehdi | 1794 comments Mod
من این تاپیک رو ندیده بودم. ولی این هم از اون تاپیک حاشیه ای ها هستا. بابا داستان بنویسین لطفا.
ممنون


message 25: by [deleted user] (new)

مهدی بذار کمی،چند لحظه، دلخوش بشیم به بچگی هامون.هدف همینه و غیر از این نیست
وگرنه این روزا که نه دل هست و نه دلیلی برای خوشی


message 26: by mohammad (new)

mohammad (irani_1313) | 1523 comments قسمتی از
شب و نازی . من و تب
حسین پناهی
.
که می خواستی برگردی به کودکی؟
آره , خوب , پشت سوال
کی تا حالا برگشته به کودکیش؟
کی ؟ کجا ؟
کی ؟ کجا ؟
می خواستم , میخواستم اما مقدورم نشد
باید مقدورم بشه
آه!
خنده های بی دلیل
گریه های بی دلیل
خیره گی ها , خیره گی ها , خیره گی
خیره گی ها و سکوت
خیره گی و افق سرخ غروب
خیره گی و علف ترد بهار
خیره گی و شبح کوه و درختان در شب
خیره گی و چرخش گردن جغد
خیره گی و بازی ستاره ها
خنده بر جنگ بز و گیوه پهن مادر
گریه بر هجرت یک گربه از امروز به قرنی دیگر
خنده بر عرعر خر
من!
من باید برگردم ,
تا تو قبرستون ده , غش غش ریسه برم
به سگ از شدت ذوق , سنگ کوچیک بزنم
توی باغ خودمون انار دزدی بخورم
وقتی که هوای حلوا کردم با خدا حرف بزنم
آخه!
تنها من می دونم شونه چوبی خواهرم کجا افتاده
کلید کهنه صندوق عجائب , لای دستمال کدوم پیرزنی پنهونه
راز خاموشی فانوس کجاست؟
گناه پای شل گاو سیاه گردن کیست
چه گلی را اگر پرپر بکنی شیر بزت می خشکه,
من باید برگردم تا به مادرم بگم , من بودم که اون شب ,
شیربرنج سحریتو خوردم
من بودم , من بودم که اون شب شیربرنج سحریتو خوردم.
تا به بابا بگم , باشه باشه , نمی خواد کولم کنی !
گندوما رو تو ببر , من به دنبالت می آم
قول می دم که نشینم خونه بسازم با ریگ
دنبال مارمولکا , نرم تا اون ور کوه !
من می خوام برگردم به کودکی !!
من می خوام برگردم به کودکی !!
دیگهچی؟
کم و کسری نداری؟ دیگه چیزی نمی خوای؟
کمکم کن نازی.


message 27: by [deleted user] (last edited Jun 02, 2012 01:38AM) (new)

منم می خوام برگردم به کودکیم.
نه بابا!؟ تو رو خدا؟ چیز دیگه ایی لازم نداری؟ تعارف نکنا!

ممنون محمد


message 28: by Mahyar (new)

Mahyar Mohammadi | 680 comments که پدر ام زنده بود.‏


message 29: by [deleted user] (new)

که موهام سفید نشده بود


message 30: by Azar (new)

Azar (azar9) | 6 comments که روی همه ی در و دیوارا و کمدا رو با ماژیک نقاشی می کردم!!!


message 31: by Hessam (new)

Hessam | 130 comments یاد اون روزا بخیر که این گروه رونق داشت و روزی دو سه تا داستان جدید توش می خوندیم...


message 32: by mohammad (new)

mohammad (irani_1313) | 1523 comments که پدر قوی ترین مرد دنیا بود


message 33: by Shima (new)

Shima | 15 comments كه يه بار صدتا عكس ادامس خرسى رو زديم رو دستمون و مامان دعوامون كرد


message 34: by Shima (new)

Shima | 15 comments كلاس اول دبستان ميخواستيم بريم فوتبال و انقدر تند تند مشقاى كلاس رو نوشتيم كه معلم دفترمون رو پاره كرد :(


message 35: by Shima (new)

Shima | 15 comments كه ميرفتيم در كلاس روبه روييمون رو ميزديم، در ميرفتيم

كه ٣١ نفر ميشستيم تو يه چرخ و فلك كوچولو، يه مرغ دارم بازى ميكرديم


message 36: by Saleheh (new)

Saleheh | 3 comments یاد اون روزها بخیر...برای سیزده بدر عموم وانتش رو می اورد و همه ی فامیل سوارش میشدیم و میزدیم کوه و کمر کاشکی هنوزم یه وانت داشتیم و همه ی فامیل دور هم جمع بودیم...


message 37: by Farima (new)

Farima Haghdadi (farimahaghdadigmailcom) | 5 comments که دوچرخه سواری اول با دوتا کمکی بود، بعد شد یکی، بعد میگفتن نمی افتی نگهت میدارم و یواشکی ولم میکردن...


message 38: by Zeinab (new)

Zeinab Ghadimi | 6 comments که دنیا رو آب می برد، ماها رو خواب می برد!
بی خیالِ بی خیال بودیم!
که تویِ هیچ کجا، هیچ کس بودیم!


back to top