بهترين ها discussion

54 views
Gems

Comments Showing 1-7 of 7 (7 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by Ecstasy (new)

Ecstasy | 6 comments Mod

تو چون رفتی به سلطان خیالت ملک دل دادم
غرض از چشم اگر رفتی نخواهی رفت از یادم
تو آن صیاد بی‌قیدی که باقیدم رها کردی
من آن صیدم که هرجا می‌روم در دام صیادم
اگر روزی غباری آید و گرد سرت گردد
بدان کز صرصر هجر تو دوران داده بربادم
وگر بر گرد سروت مرغ روحی پرزند میدان
که افکند است از پا حسرت آن سرو آزادم
چو بازآئی به قصد پرسشی برتربتم بگذر
که آنجا نوحه دارد بر سر تن جان ناشادم
به فریادم من بیمار و دل در ناله است اما
چنان زارم که هست آهسته‌تر از ناله فریادم
نهی چند ای فلک بار فراق آن پری بر من
ز آهن نیستم جان دارم آخر آدمی زادم
مکن بر وصل این شیرین لبان پرتکیه‌ای همدم
که من دیروز خسرو بودم و امروز فرهادم
نهادم محتشم بنیاد صبر اما چه دانستم
که تا او خواهد آمد صبر خواهد کند بنیادم



message 2: by Ecstasy (new)

Ecstasy | 6 comments Mod


ز حال مسكين مكن تغافل دورايي نينان بتايي بتيان
كه تاب هجران ندارم اي جان نه ليهو كاهي لگايي چهتيان
شبان هجران دراز چون زلف و روز وصلت چو عمر كوتاه
سكهي پيا كو جو مي نه ديكهون تو كيسي كاتون اندهيري رتيان
يكايك از دل دو چشم جادو به صد فريبن ببرد تسكين
كسي پري هي جو جا سناوي پياري پي سي هماري بتيان
چو شمع سوزان چو ذره حيران هميشه گريان به عشق آن مه
نه نيند نينان نه انگ چينان نه آپ آوين نه بهيجين پتيان
به حق روز وصال دلبر كه داد ما را فريب خسرو
سپيت من كي ورايي راكهون جو جايي پاون پياكي كهتيان

Amir Khusro Dehlowi


message 3: by Ecstasy (last edited Feb 02, 2009 07:14AM) (new)

Ecstasy | 6 comments Mod
ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر
بر من منگر تاب نگاه تو ندارم
بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه
در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم
ای رفته ز دل ، راست بگو !‌ بهر چه امشب
با خاطره ها آمده ای باز به سویم؟
گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه
من او نیم او مرده و من سایه ی اویم
من او نیم آخر دل من سرد و سیاه است
او در دل سودازده از عشق شرر داشت
او در همه جا با همه کس در همه احوال
سودای تو را ای بت بی مهر !‌ به سر داشت
من او نیم این دیده ی من گنگ و خموش است
در دیده ی او آن همه گفتار ، نهان بود
وان عشق غم آلوده در آن نرگس شبرنگ
مرموزتر از تیرگی ی شامگهان بود
من او نیم آری ، لب من این لب بی رنگ
دیری ست که با خنده یی از عشق تو نشکفت
اما به لب او همه دم خنده ی جان بخش
مهتاب صفت بر گل شبنم زده می خفت
بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم
آن کس که تو می خواهیش از من به خدا مرد
او در تن من بود و ، ندانم که به ناگاه
چون دید و چها کرد و کجا رفت و چرا مرد
من گور ویم ، گور ویم ، بر تن گرمش
افسردگی و سردی ی کافور نهادم
او مرده و در سینه ی من ،‌ این دل بی مهر
سنگی ست که من بر سر آن گور نهادم


سیمین بهبهانی


message 4: by Jamal (new)

Jamal چو شب شد جملگان در خواب رفتند
همه چون ماهيان در آب رفتند
دو چشم عاشقان بيدار تا روز
همه شب سوی آن محراب رفتند
چو ايشان را حريف از اندرونست
چه غم دارند اگر اصحاب رفتند
همه در غصه و در تاب و عشاق
به سوی طره پرتاب رفتند
همه اندر غم اسباب و ايشان
قلنداروار بی اسباب رفتند
کی يابد گرد ايشان را که ايشان
چو برق و باد سخت اشتاب رفتند
تو چون دلوی بر بن دولاب می گرد
که ايشان برتر از دولاب رفتند
ببين آن ها که بند سيم بودند
درون خاک چون سيماب رفتند
ببين آن ها که سيمين بر گزيدند
به روی سرخ چون عناب رفتند



message 5: by Syaamoi (new)

Syaamoi | 2 comments نشود فاش كسي آنچه ميان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست

گوش كن با لب خاموش سخن مي گويم
پاسخم گو به نگاهي كه زبان من و توست

روزگاري شد و كس مرد ره عشق نديد
حاليا چشم جهاني نگران من و توست

گر چه در خلوت راز دل ما كس نرسيد
همه جا زمزمه ي عشق نهان من و توست

گو بهار دل و جان باش و خزان باش ، ارنه
اي بسا باغ و بهاران كه خزان من و توست

اين همه قصه ي فردوس و تمناي بهشت
گفت و گويي و خيالي ز جهان من و توست

نقش ما گو ننگارند به ديباچه ي عقل
هر كجا نامه ي عشق است نشان من و توست

سايه ز آتشكده ي ماست فروغ مه و مهر
وه ازين آتش روشن كه به جان من و توست


message 6: by Ecstasy (new)

Ecstasy | 6 comments Mod
باغ جهان پرگلست فرصت چیدن کجاست
دشت و چمن سبز سبز بال پریدن کجاست
دوست صلا می زند همت دیدار کو
کعبه ز ما دور نیست پای دویدن کجاست
عالم از او پر صداست گوش تو بیگانه است
در همه جا نقش اوست قدرت دیدن کجاست
مدرسه عشق را نعمت استاد هست
ای دل مکتب گریز میل شنیدن کجاست
دانه ی ذوق و هنر در دل ما کاشتند
لیک به فصل خزان شوق دمیدن کجاست
یار فروشد به جان گلشن فردوس را
بی خردان را بگو ذوق خریدن کجاست
ناله ی جانسو هست خلوت دلخواه نیست
لرزش اشک مرا جای چکیدن کجاست
پیر شدی شوق وصل از دل سکن گریخت
ای دل بی انتظار حال تپیدن کجاست


message 7: by Jamal (new)

Jamal ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر
بر من منگر تاب نگاه تو ندارم
بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه
در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم
ای رفته ز دل ، راست بگو ! بهر چه امشب
با خاطره ها آمدهای باز به سویم؟
گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه
من او نیم او مرده و من سایه ی اویم
من او نیم آخر دل من سرد و سیاه است
او در دل سودازده از عشق شرر داشت
او در همه جا با همه کس در همه احوال
سودای تو را ای بت بی مهر ! به سر داشت
من او نیم این دیده ی من گنگ و خموش است
در دیده ی او آن همه گفتار ، نهان بود
وان عشق غم آلوده در آن نرگس شبرنگ
مرموزتر از تیرگی ی شامگهان بود
من او نیم آری ، لب من این لب بی رنگ
دیری ست که با خنده یی از عشق تو نشکفت
اما به لب او همه دم خنده ی جان بخش
مهتاب صفت بر گل شبنم زده می خفت
بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم
آن کس که تو می خواهیش از من به خدا مرد
او در تن من بود و ، ندانم که به ناگاه
چون دید و چها کرد و کجا رفت و چرا مرد
من گور ویم ، گور ویم ، بر تن گرمش
افسردگی و سردی ی کافور نهادم
او مرده و در سینه ی من ، این دل بی مهر
سنگی ست که من بر سر آن گور نهادم






back to top