Sadaf > Recent Status Updates

سال ۱۹۸۸ در سفر به آلمان شرقی با یک تاریخدان خودشیفته که گردنبند مروارید میندازه خط چشم آبی می‌کشه و بایسکوالشه.
( این کتابی خیلی ناگهانی تو غرفه کتاب دانشگاه سرراهم قرار گرفت . تا الان که راضیم 🤌)

هر فصلش مثل یک تیکه پازل میمونه. پازلی که مثل طرح سیرک سیاه و سفیده. تو نمیدونی طرح اصلی پازل چیه فقط با هر خوندن هر فصل یک تیکه دیگه از پازل سرجای خودش قرار میگیره

من فکر می کردم قراره با یه داستان عاشقانه فانتزی معمولی رو به رو بشم ولی داستان خیلی جالب تر از این حرفاست😁
توصیفات کتاب ها رو خیلی دوست دارم و با توجه به حجمش و تا اینجا که خوندم مترجم خیلی ریز سانسور رو دور زده 😂
در حال حاضر راضیم 🤌

داره جالب میشه 😁

من این کتاب رو تموم میکنم ولی این کتاب هم منو تموم می‌کنه 🫠🥲

بعد از چندین تلاش ناموفق گذشته، دوباره دارم سعی می کنم با سبک ویرجینیا وولف ارتباط بگیرم. تا الان که خوب پیش رفته 😅

کتابی که با زبانی شیرین داره منو از ریدینگ اسلامپ نجات میده 🥲🤌

زندگی اصیل ایرانی، خانواده، شجاعت، عشق همش تو یک کتابی که دلت میخواد توش زندگی کنی و خونت باشه🙂