Just Sana > Recent Status Updates

از آنجا که بشر خودبسنده نیست و بنابراین همواره به چیزی بیرون از خودش میل دارد، مسئله کیستی او را تنها با متعلقِ میل او میتوان حل کرد: «هر کس چنان است که عشقش». به بیان دقیق، آن کس که اصلا عشق نمی‌ورزد و میلی ندارد هیچ‌کس است.

«در سازمانی که به انضباط سفت و سخت و بی‌چون و چرا تکیه دارد،‌میانمایگی و ناتوانی از استقلال فکری برترین فضیلت ها خواهد بود. در نظر این‌ها، نظام تمامیت‌خواه نظامی آرمانی است‌ حکومت و حزب به جایشان فکر می‌کنند و هوایشان را دارند. وفاداری به حزب، خوش خدمتی و فرمان‌برداری به خوبی خلأ هوش و ابتکار و صداقت را پر می‌کنند.»

«با خودش گفت، اگر سرطان حمله‌ای تروریستی از آسمان نیست، پس چیست؟
اگر خدا با این کار در اعتراض به مسئله‌ای چنان پیچیده و ماورائی که خارج از فهم و درک‌مان است هراس‌افکنی نمی‌کند، پس دارد چه می‌کند؟»
انقد خوبه که کم کم میخونمش تموم نشه...

«تا امروز فکر می‌کردند جنون یک جزیره تک‌افتاده میان اقیانوس سلامت عقل است. من کم‌کم دارم به این نتیجه می‌رسم که جنون به‌هیچ‌وجه جزیره نیست، یک قاره‌ی درست و حسابی است.»

داستان روانکاو رو از این مجموعه خوندم و بخش پست‌مدرنیسمی شخصیتم راضی بود ازش :))
ترجمش خیلی ترازِ🤌🏼
شدیدا درگیر دوران امتحاناتم و نمیذاره کتاب بخونم:(

" بین او و زندگی سودایی در کار بود و در این سودا او در یک سو قرار داشت و زندگی در سوی دیگر؛ آنگاه که تنها می‌نشست با هم به مذاکره می‌پرداختند؛ به‌ خاطر می‌آورد که صحنه های آشتی در بین آنان برقرار می‌شد؛ ولی عجیب این بود که بیشتر اوقات باید اقرار می‌کرد که در نظرش این چیزی که آن را زندگی می‌نامید وحشت‌بار و ناسازگار می‌آمد و اگر به آن مجال می‌دادی بر گرده‌ات سوار می‌شد. "

مقدمه مترجمو نخونین!!! درسته کتابِ اسپویل‌ناپذیریه ولی بازم اسپویل شد⁦:⁠,⁠-⁠)⁩
نمیدونم چرا درس عبرت نمیشه برام

"چه اهمیتی دارد که من به دنیا آمده‌ام یا نه، زندگی کرده‌ام یا نه، مرده‌ام یا صرفا در حال مردنم، به‌هرحال، باید راهم را همان‌گونه ادامه دهم که تا پیش از این داده‌ام، بی‌آنکه بدانم چگونه ادامه می‌دهم، یا این‌که چه کسی هستم، یا کجا هستم، یا اساسا هستم یا نیستم. "

تا شب تموم میشه :(

این علاقه وافر بکت به مرغ خاکستری ناشی از چیه؟ :)))))))))

"مشکل از سر است. به‌حتم دیگر تحمل ندارد. در نتیجه می‌گویی، این‌بار از پسش برمی‌آیم، بعد شاید یک‌بار دیگر، بعد شاید بار آخر، بعد دیگر هیچ."

من عاشق ژانر جاده ایم. چه تو فیلم و چه تو کتاب.مدام بهت یادآوری میکنه هبچی جز ابهام وجود نداره.
کل کتاب ابهام و استعارست واسه همین هی گیجت میکنه. ترجمه به شدت بده ولی داستان انقد گیراس که مجبور میشی ادامه بدی.

ترجمش به دلم نمیشینه :(
فک کنم نشر ثالث بهتر باشه

عقل به شیوه خاص خود به من می‌گوید که این دنیا پوچ است. اگرچه منطق کور، که متضاد آن است ادعا می‌کند که همه چیز واضح ایت باز انتظار دارم دلایلی برای اثبات آن عرضه بدارد و آرزو می‌کنم که حق داشته باشد. اما به رغم این همه قرن های سرشار از ادعا و با وجود این همه مردانی که بیانی فصیح و متقاعدکننده داشته‌اند، می‌دانم که این موضوع صحت ندارد.

انگار آلبر کامو وارد ذهن من شده و داره جهان بینی منو توضیح میده.

مثل کابوسیه که رفته رفته وحشتناک تر میشه ولی نمیخوای از خواب بیدار شی

خیلی جذابه...
میخوام به تدریج بخونمش ولی نمیتونم بزارمش کنار🥲