روزی روزگاری یه بچه بود به اسم کسپر . دوستای کسپر راجع به بچه ی چاقی که پایین خیابون بود یه نظر داشتن .همه ازش متنفر بودن. کسپر که می خواست با همه بچه ها دوست بمونه بی خودی از بچه ی چاق متنفر شد.بعد یه روز صبح کسپر از خواب بیدار شد ودید مغرش گندیده و بعد مغرش اروم اروم راه افتاد پایین و به شکل دردناکی دفع شد. حیوونکی کسپر خیلی بهش سخت گذشت.
— Sep 11, 2016 06:42AM
Add a comment