Susan > Recent Status Updates

"Fear raised its head, like a jagged, ominous rock exposed by the
receding tide."
What a description!

Reading in tears

اولای خوندن شگفت زده م کرد و باعث شد فکر کنم شاید در قضاوتای قبلی درباره داستایفسکی تند رفته باشم حالا که وسطاشم برگشتم به موضع قبلی
معمولیه و حتی پیش پا افتاده. اینجا وارد میکنم که وادار شم تمومش کنم
+از ترجمه راضیم

کنار دکان ارزاق فروشی ایستاده بودم. از این دکان فقط کسانی اجازه ی خرید داشتند که جرمشان کیفری بود و از "دوستان خلق" و تبهکاران و سارقان سابقه دار بودند، نه ما که مجرم سیاسی و "دشمنان خلق" بودیم

کنار دکان ارزاق فروشی ایستاده بودم. از این دکان فقط کسانی اجازه ی خرید داشتند که جرمشان کیفری بود و از "دوستان خلق" و تبهکاران و سارقان سابقه دار بودند، نه ما که مجرم سیاسی و "دشمنان خلق" بودیم

کسانی که می‌گویند چنین نظامی آنقدر بیرحم و سرکوبگر است که سرپا نمیماند، خودشان را فریب می‌دهند.نظام شوروی طوری بنا نشده که خودش به خودش تداوم ببخشد اما مسلما خودش هم خودش را نابود نمیکند. حکومت با قدرت مطلق شاید ظالم و بی‌اعتنا و بسیار فاسد باشد اما فقط خوش خیالی با چاشنی نفرت و نه مشاهده تجربی یا تجربه تاریخی باعث میشود بعضی پیشگویی کنند که چنین خشونتهایی خود به خود توان حفظ قدرت را از صاحبانش میگیرد.

حالا که هیچکس را نیافته بود که به او گمان بد ببرد،‌ ناگزیر بود به همه بدگمان شود

The inevitable consequence of lazy reading and long gaps is re-reading pages I've already read and don't remember

چند وقته گودریدز نیومدم که اینو جزو داراییام ثبت نکرده بودم؟
-با بعضیا بهتره آدم سلام علیکی نداشته باشه. شنیدی اون مرده طفلی پیرزنه رو تو دوبلین کشته؟ اصلا هم نمی شناختش. با این آدما بهتره اصلا سلام علیک هم نکنی. از این آدما باید کاملا دوری کرد.
-آره. این دقیقا از اون آدماس که من دوست دارم ببینمش. بعدم دعوتش کنم بیاد اینجا دیدن تو اگه دوست داره پیرزن بکشه

چالش های یکسان مهاجران نسل دوم روی زمین و روی ماه!
"بله، من از نظر حقوقی شهروند عربستان سعودیم. ولی آخرین باری که آنجا بودم شش سالم بود. بعضی از اخلاقهایم به پدرم رفته ولی الان هرجای زمین که بروم وصله ی ناجور حساب می‌شوم و اصلا به درد زندگی روی زمین نمی‌خورم. من آرتمیسی هستم."

"رهرو به هر شهری که وارد می‌شود دوباره گذشته‌ای از خویشتن را کشف می‌کند که خودش هم از وجودش خبر نداشته."
ترجمه تا اینجا عالی بود. سواد فارسی مترجم در انتخاب کلمات و جمله بندی ها به خوبی خودشو نشون داده.

بخش بسیار شیرین هشت سال گذشته را صرف ساخت و پرداخت انواع موقعیت ها و شخصیت ها در بابل کرده بودم، بدبختانه تا حدی که به بهای از دست دادن زندگی واقعی‌ام، همانی که داشتم، تمام شده بود.

استر نیلسون گفت: اگر بمبها را کسانی روی سر آدم بریزند که دولت منتخب دموکراتیکی آنها را فرستاده معنایش این نیست که آدم راحتتر و خوشایندتر لت و پار می‌شود.

"هر قدر تو بیشتر سکوت کنی، من بیشتر حرف می زنم. این شیوه ای هگلی است."
غوغاست. واکاوی هوشمندانه ی عشق بی آنکه ذره ای از کلیشه ها استفاده کند.

شروع کردنش با منه، تموم کردنش با خداس

بالاخره طلسم یواشکی از لای در اینجا سرک کشیدن و قفل بر دهان زدن رو شکستم. ذهنم پریشان و شکسته است و عمیقا از اتفاقات این روزها غمگینم، شاید که دنبال مفری بودم و فعلا دستم به اینجا رسیده.

حقیقتا غوغاست. برلین جادوگر واژه هاست!

پی بردم علت قتل او دفاع از خودم‌ نیست، بلکه تنها به این دلیل دست به کشتن او زده بودم که از این کار لذت می‌بردم. آگاهی وحشت آور، آگاهی بسیار‌ وحشت آوری بود.

دانستن سه تا زبان توی چنین شهری در حکم تجملّات بی فایده است. درواقع نه تنها جز تجملّات است، بلکه اصلا دردسر بیخود است... یک چیزی مثل انگشت ششم. ما خیلی چیزها می دانیم که فایده ای ندارد.

چطور داستانی و شخصیتی می‌توانند اینقدر خوب باشند؟ بیخود نیست که ورتر بر قله ی ادبیات جهان ایستاده و دیگران را یاری نزدیک شدن به او نیست.