Bita > Recent Status Updates

توضیح و تفضیل، توضیح و تفضیل، توضیح و تفضیل
آخه بگو چرا انگلیسیشو گرفتی این وسط ؟؟
تموم نمیشه چرا ؟!
:دی

به این نتیجه رسیده ام که تنها راه موفق در زندگی ، سخت کار کردن است.در ذهنم اینطور حک شده بود.نمیتوانستم تن آسایی کنم و همیشه از دست آدمهایی که استعدادشان را به این بهانه هدر میدادند که نمیتوانند برای کار وقت بگذارند ، عصبانی میشدم .وقتی بدانی داری نهایت تلاش است را میکنی احساس رضایت داری و وقتی که تلاش های ات نتیجه میدهند ، این احساس رضایت بیشتر هم میشود .

ولی وقتی آدم مجبور میشود تنها کسی را به خاک بسپارد که همیشه درکش میکرده ، چیزی در وجودش میشکند .زخمی برمیدارد که هیچ وقت خوب نمیشود .

همیشه معتقدیم برای انجام کاری برای دیگران هنوز وقت داریم .معتقدیم برای گفتن حرفی به دیگران هنوز وقت داریم و سپس اتفاقی میافتد که ناگهان سرجایمان می ایستیم و با خود فکر میکنیم "کی" .

از تموم شدنش خوشحال نیستم ! اصلا خوشحال نیستم ...

تا به اینجا همش توضیح و تفضیل و جزئیاته !!! کمی حوصله م رو سرمیبره اینهمه توصیف

رباشف فكر كرد كه همه اين وقايع شوخي خيلي مسخره ايست، همه اين شعبده ها با "فلسفه انقلابي" در اصل فقط وسيله اي براي تحكيم حكومت ديكتاتوري بود كه هر چند پديده اي بسيار تاسف بار بود، ولي به نظر ميرسيد كه از ضرورتي تاريخي خبر ميدهد.بدا به حال كسي كه اين شوخي را جدي ميگرفت و فقط آنچيزي را ميديد كه روي صحنه ميگذشت،نه نظامي را كه در پس آن وجود داشت.سابق بر اين ،تصميم گيري درباره خط مشي انقلابي در كنگره هاي

از تنهايي ميترسيدم.از اين ميترسيدم كه راز همه چيز را بفهمم و يك عمر اين راز را براي كسانيكه اصلا نميخواهند از آن سر در بياورند تعريف كنم و مسخره به نظر آيم و آخر سر متوجه شوم كه دنيا از آنچه كه فكر ميكردم هم ظالم تر است.

گردونه اروپا صدسال هر روز بیشتر در سپهرهای آزادی خواهی و دموکراسی اوج گرفته بود.ولی رفته رفته از سرعتش کاسته شد، گردونه به اوج و نقطه عطف گردش خود نزدیک شد ، آنگاه ، پس از لحظه ای سکون، بازگشت به عقب را با سرعتی فزاینده آغاز کرد.با همان نیرویی که اوج میگرفت ، مسافرانش را ازآزادی به استبداد بازگرداند.هرکس که گردونه را محکم نگرفته و در عوض به آسمان خیره شده بود، سرش به دوار افتاد و به بیرون پرتاب شد.

چه باید بکنم تا بفهمند برای دیدن شمس تبریزی لازم است با چشم مجنون نگاه کنند ، نه با چشمی که از قبل داوری خود را کرده است.
اگر پاک کردن قلبت را نمیدانی بیهوده وضو نگیر !

صوفی میگوید به جای آنکه درباره دیگران داوری کنم و حکم بدهم ، درون خودم را مینگرم.نادان میگوید همه نقص های دیگران را پیدا میکنم .
به تو چه مرد! سرت تو کار خودت باشد ! تو به راه خود برو ، من هم به راه خودم .آخر سر هم تشخیص این که راه تو درست بوده یا راه من،نه وظیفه من است نه وظیفه تو
طوفان و موج برای صوفی ضرری ندارد.مگر برای مرغابی مهم است که سیل همه جا را بگیرد.
صوفی عیب نمیبیند، عیب را میپوشاند.

زیر لب گفتم : نمیفهمم چرا خوردن شراب گناه است.اگر بد است، چرا در بهشت هم هست ؟اگر در بهشت هست ، چرا اینجا حرام شده ؟
خریستوس چشمهایش را گرد کرد.وای ، دوباره شروع نکن.مگر مجبوری اینهمه سوال کنی؟
بله که مجبورم ، اگر فکر نکنیم و سوال نپرسیم، آن وقت فرقمان با خیار و کلم چیست ؟ این عقل را به ما داده اند تا فکر بکنیم .

پدرم بدان كه اين پسرت از تخمي متفاوت با خواهر و برادرانش بيرون آمده ، اگر دلت ميخواهد من را جوجه اردكي فرض كن كه مرغ ها بزرگش ميكنند.مطمئن باش كه عمرم را در مرغداني نخواهم گذراند.در آبي كه از وارد شدن به آن ميترسيد ، من جان ميگيرم .چون برخلاف شما ميتوانم شنا كنم. مسكن من درياهاست.اگر با منيد شما هم به دريا آييد.وگرنه دخالت نكنيد و در لانه تان بمانيد.
من آن طوفانم كه در جهتي مي وزد كه خود بخواهد .

راستي ، خاموشي را ميشود شنيد ؟

هيچ چيز در سراسر جان ، تظير درد ، رنج آور و زجر دهنده نبود و همانطور كه روي كف اتاق به خود ميپيچيد و بدون نتيجه دست مضروبش را در دست گرفته بود ، فكر كرد كه در مقابل درد هيچكس نميتواند قهرمان بماند، هيچكس ...

میگفت زندگی بسیار ساده است .انسان میخواهد تفریح کند و لذت ببرد و آنها یعنی حزب میخواهند مانع بشوند و انسان ناچار تا آنجا که میتواند دست به قانون شکنی و عدم امتنا به مقررات میزند، به نظر او خیلی طبیعی می آمد که انها برای از میان بردن لذت زندگی و بی روح ساختن آن کوشش کنند و افراد نیز سعی نمایند که در این دام گرفتار نشوند .

وینستن ناگهان با یک اعتقاد قطعی فکر کرد که در همین روزها سایم بخار خواهد شد.به نظرش رسید که سایم بیش از حد احتیاج حزب باهوش است، روشن میبیند و ساده صحبت میکند و حزب این چنین اشخاص را نمیپسندد و ناچار او روزی ناپدید خواهد شد.وینستن این آینده را در قیافه وی به خوبی خواند.

جنايت فكري به مرگ منتهي نميشود: جنايت فكري خود مرگ است .

"اگر نتواني در اوضاع و احوال معمولي هشيار و حاضر باشي ، قادر نخواهي بود در شرايطي هشياري خود را حفظ كني كه با دشواري يا مصيبتي جدي روبرو شده اي.در اين مواقع ، خود را به واكنشهاي خود ميسپاري؛ واكنشهايي كه چيزي نيستند ، مگر شكلهاي گوناگون ترس.
چالشها و دشواريهاي زندگي آزموني براي تو هستند، كيفيتِ برخوردِ تو با دشواري هاي زندگيست كه ميزان آگاهي تو را نشان ميدهد."

خانه ها با هم فرقي ندارند:آنچه اهميت دارد اينست كه بدانيم در جهنم ساخته شده است يا در بهشت.

شبي كه بالاخره در آن چهره خود را ديد،شبي كه بالاخره در آن نام خود را شنيد.يا بهتر است بگوييم يك لحظه آن شب ، يك عمل آن شب؛ زيرا اعمال مظهر ما هستند،هر سرنوشتي هر چقدر كه ميخواهد طولاني و پيچيده باشد، در واقع شامل تنها يك لحظه است. لحظه اي كه در آن انسان براي ابد ميداند كه كيست.

هر انساني با فضيلت هاي گذشته و آينده اش سزاوار هر كار نيكي است و هر انساني با بي آبرويي هاي گذشته و آينده اش در خور هر خيانتي. هيچكس كسي نيست، يك انسان جاودانه تمام انسانهاست .

شما هر دو دست و پاي من بخواهيد بريدن،و گونه ي مردم از خون سرخ باشد، و چون خون از تن برود، روي زرد شود.هر كه را دست و پاهاي ببرنذ خون در تن وي نماند.من روي خويش به خون سرخ كردم تا چون خون از تنم بيرون شود ،نگويند كه از بيم و ترس رويش زرد شد. سياست نامه ، خروج بابك