Bobby > Recent Status Updates

"اوضاع طبقه بی‌شباهت به اوضاع کشوری بعد از انقلاب نبود. دار و دسته‌ی کلانتر به قدرت رسیده بود، سید فراری شده بود و من هم، مثل فرمانده‌ای معزول، خانه‌نشین."😂😂

"این چنین رفیقی را تیغ آفتاب که به فرق سر بکوبد رهاش می‌کنی بسوزد؟ میبینی هی مچاله می‌شود در خود. میبینی به پات می‌افتد. راه می‌دهی که از زیر ناخن پاها نشت کند در تو.
طبیعتت شده که این کمترین کار توست در قبال او. خوب که به قالب تنت در تو نشست تیغ آفتاب هزیمت کرده است. پس آرام آرام از زیر ناخن پاها خودش را می‌کشد بیرون. اما اگر نکشید؟"

شما چیکار داری می‌کنی آقای قاسمی؟!

تا اینجا خیلی خوب بوده و بخش محبوبم از کتاب، سوز دل در کلبه هستش.
جواب افسر ظلم دیده به پیشنهاد مالی آلیوشا من رو یاد سکانس مشابه از فیلم خواب زمستانی بیلگه جیلان انداخت( حس میکنم جیلان وقتی این قسمت رو می‌نوشته و کارگردانی می‌کرده این قسمت از کتاب براش الهام‌بخش بوده).
خیلی گفته میشه که کتاب راوی اصیل‌تر از تصویر و فیلمه ولی در اون سکانس خاص، حسی( حقارت) که قلم نمیتونست کامل منتقل کنه تصویر به حد کمال ادا کرده.

تا وسطای کتاب که خوندم، دوسش داشتم و بهم اضافه کرده ولی باید بگم که واقعا ترجمه کتاب خوب نیست و مبهمه بعضی جاها و اصل امانتداری رعایت نشده مثل پاراگراف ۵ از فصل ۱۵ که نویسنده سوال بسیار مهمی رو مطرح میکنه و پاسخ خودش رو هم میگه ولی نمیدونم چرا ترجمه نشده؟!
اگر میتونید به زبون اصلی بخونید تا تو ذوقتون نخوره و حلاوت اثر حفظ بشه.