فؤاد’s Reviews > Judith Butler > Status Update
فؤاد
is 15% done
هگل میگه «خود» در طول زمان سفری به سوی خودشناسی و دانش مطلق طی میکنه و محرّکش در این سفر «میل» به خوده. «خود» برای شناخت خودش، نیازمند یک «دیگری»ـه تا از طریق نفی دیگری بتونه خودش رو بشناسه. باتلر این ایده رو میگیره ولی میگه بر خلاف نظر هگل، این سفر پایان نهایی نداره، بلکه خودشناسی و شکلگیری خود پیوسته در جریانه بدون این که مقصدی داشته باشه.
— Jul 15, 2025 02:51PM
37 likes · Like flag
Comments Showing 1-8 of 8 (8 new)
date
newest »
newest »
فروید میگوید نوزاد در ابتدا به یکی از والدین خود میل جنسی دارد، اما در نهایت مجبور است از ترس مجازات از این میل خود دست بکشد. اما این میل دسترسناپذیر را درونی میکند و به بخشی از وجود خود تبدیل میکند. این درونی سازی میل به چیز از دست رفته، سبب افسردگی (ملانکولی) میشود و همین افسردگی است که «خود» ما را میسازد. بدین ترتیب خود ما ساخته شده از میل ما به چیزی از دست رفته.اما فروید مشخص نمیکند که چرا نوزاد به یکی از والدین به طور خاص میل جنسی دارد. باتلر میگوید این میل در اصل به سوی والد همجنس است و میل نخستین همۀ انسانها میل همجنسگرایانه است. این میل سپس به خاطر تابو بودن همجنسگرایی سرکوب میشود، در نتیجه کودک موضوع میل دسترسناپذیر خود را درونی میکند و با موضوع میلش اینهمانی مییابد: کودک مذکر هویت مردانه مییابد و کودک مؤنث هویت زنانه.
بدین ترتیب هویت دگرجنسگرایانه همواره افسرده (ملانکولیک) است، زیرا در نتیجۀ اینهمانی با موضوع میل از دست رفته (همجنس) پدید میآید.
نمیدونم این نظریات فروید یا باتلر چقدر صحیحند چون مبنایی که برای نظریات دارن رو نخوندم ولی اصلا منطقی به نظر نمیان افسردگی حتما نباید سرکوب جنسیتی باشه به نظرم سرکوب خیلی از مسائل میتونه افسردگی بیاره.
Leyla wrote: "نمیدونم این نظریات فروید یا باتلر چقدر صحیحند چون مبنایی که برای نظریات دارن رو نخوندم ولی اصلا منطقی به نظر نمیان افسردگی حتما نباید سرکوب جنسیتی باشه به نظرم سرکوب خیلی از مسائل میتونه افسردگی..."نمیگه افسردگی فقط به خاطر سرکوب جنسی به وجود میاد، میگه سرکوب جنسی موجب افسردگی میشه. گرچه ممکنه عوامل دیگه هم منجر به افسردگی بشن.
Sara wrote: "کاش میشد یه سری آپدیت ها رو بوک مارک کرد."خیلی کتاب خوبیه و کاش میشد ترجمه بشه. باقی کتابهای این مجموعه ترجمه شدن و مشخصه ترس از سانسور باعث شده مترجمها بیخیال این کتاب بشن.




ما این اعمال تکرارشونده را آگاهانه انتخاب و تکرار نمیکنیم، بلکه از پیش در فرهنگی متولد شدهایم که هویت جنسی ما و اعمالی که تعیین کنندۀ آن است را به ما تحمیل میکند. گرچه ما همواره با این فرهنگ در تعاملیم و آگاهانه یا ناآگاهانه هویت تحمیل شده بر خود را از طریق تکرار اعمال بازتولید میکنیم.
در نتیجه گرچه هویت جنسی ممکن است به نظر سخت و متصلب به نظر برسد، اما در واقع پیوسته در حال شکل گرفتن است: اعمالی که با انجام دادن پیوستهشان هویت جنسی شکل میگیرد، ممکن است روزی تغییر کنند و معنای زن بودن و مرد بودن نیز تغییر کند.
هویت جنسی همواره مسئلهای فرهنگی است نه طبیعی: بدن مؤنث و مذکر ارتباطی با هویت زنانه و مردانه ندارد. هویت از طریق فرهنگ شکل میگیرد نه بیولوژی.
باتلر به فمینیستهای پیشین همچون لوس ایریگاری انتقاد میکند که میکوشند زن بودن را به شکلی ذاتانگارانه تعریف و تحدید کنند، در حالی که تحدید ذاتانگارانۀ زن بودن خود منجر به طرد گروههای حاشیهای میشود که در این تعریف جای نمیگیرند.
باتلر میگوید فمینیستها نباید به دنبال آزاد سازی زن از ساختار قدرت باشند، چنان که گویی مقولۀ زن و هویت زنانه پیش از ساختار قدرت وجود دارد، بلکه باید در عوض به دنبال این باشند که نشان دهند ساختار قدرت چگونه و با چه اهداف سیاسی مقولۀ زن و هویت زنانه را ساخته است. این دنبالۀ تبارشناسی میشل فوکو است که میکوشد نشان دهد مقولات مختلف چگونه در درون گفتمانهای خاص پدید آمدهاند.
اما اگر خود و هویت ما توسط اعمالی تعریف میشود که فرهنگ و ساختار قدرت بر ما تحمیل کرده، اگر خود و هویت مجزایی پشت این اعمال وجود ندارد، ما چه عاملیتی میتوانیم داشته باشیم؟ باتلر میگوید عاملیت ما در این است که اعمالی که بر ما تحمیل میشود را دستکاری کنیم و معنای آن را تغییر دهیم.
این همان کاری است که درگ انجام میدهد که برای باتلر اهمیت زیادی دارد: مردی که لباس زنانه میپوشد و آرایش زنانه میکند. در نظر باتلر درگ با برجسته کردن ماهیت برساختۀ هویت جنسی، آن را به نقد میکشد و به شکلی ریشخندآمیز به یاد مخاطب میآورد که هویت جنسی به شکلی ضروری با جنسیت فیزیکی مرتبط نیست، بلکه برساختهای اجتماعی است.