Marzieh Torabi’s Reviews > سر کوه بلند > Status Update
Marzieh Torabi
is on page 157 of 272
با من بمان ای تو خوب، ای یگانه
برخیز، برخیز، برخیز
با من بیا ای تو از خود گریزان
من بیتو گم میکنم راهِ خانه.
با من سخن سرکن ای ساکتِ پر فسانه
آیینهی بیکرانه.
میترسم ای سایه، میترسم ای دوست،
میپرسم آخر بگو تا بدانم
نفرین و خشمِ کدامین سگِ صرعیِ مست
این ظلمتِ غرقِ خون و لجن را
چونین پر از هول و تشویش کردهست؟
ای کاش میشد بدانیم
ناگه غروبِ کدامین ستاره
ژرفای شب را چنین بیش کردهست؟
— Jun 06, 2017 03:38PM
برخیز، برخیز، برخیز
با من بیا ای تو از خود گریزان
من بیتو گم میکنم راهِ خانه.
با من سخن سرکن ای ساکتِ پر فسانه
آیینهی بیکرانه.
میترسم ای سایه، میترسم ای دوست،
میپرسم آخر بگو تا بدانم
نفرین و خشمِ کدامین سگِ صرعیِ مست
این ظلمتِ غرقِ خون و لجن را
چونین پر از هول و تشویش کردهست؟
ای کاش میشد بدانیم
ناگه غروبِ کدامین ستاره
ژرفای شب را چنین بیش کردهست؟
Like flag
Marzieh’s Previous Updates
Marzieh Torabi
is on page 264 of 272
...
سر کوه بلند ابر است و باران.
زمین غرق گل و سبزهی بهاران.
گل و سبزهی بهاران خاک و خشت است
برای آن که دور افتد ز یاران.
سر کوه بلند آهوی خسته
شکسته دست و پا، غمگین نشسته.
شکست دست و پا درد است، اما
نه چون درد دلش کز غم شکسته.
سر کوه بلند افتان و خیزان،
چکان خونش از دهان زخم و ریزان،
نمیگوید پلنگ پیر مغرور
که پیروز آید از ره، یا گریزان.
...
— Jun 15, 2017 05:47AM
سر کوه بلند ابر است و باران.
زمین غرق گل و سبزهی بهاران.
گل و سبزهی بهاران خاک و خشت است
برای آن که دور افتد ز یاران.
سر کوه بلند آهوی خسته
شکسته دست و پا، غمگین نشسته.
شکست دست و پا درد است، اما
نه چون درد دلش کز غم شکسته.
سر کوه بلند افتان و خیزان،
چکان خونش از دهان زخم و ریزان،
نمیگوید پلنگ پیر مغرور
که پیروز آید از ره، یا گریزان.
...
Marzieh Torabi
is on page 194 of 272
درون سینه عمری آتش عشق تو پروردم
ولی هرگز ندیدم ذرهای مهر از تو ماه من
هنوزت دوست میدارم چو شبنم بوسهی گل را
نگاه دردناک و آرزومندم گواه من
نمیدانی، نمیدانی، چه مشتاق و چه محرومم
نمیدانم؛ نمیدانم؛ چه بود آخر گناه من
***
چه کرد، ای مهربان ترسای پیر میفروش، امشب
می گرم و سپیدت با دل سرد و سیاه من،
که چون آتش به مجمر سوزم و چون می به خم جوشم
پرند از آشیان دل کبوتهای آه من
— Jun 10, 2017 05:04AM
ولی هرگز ندیدم ذرهای مهر از تو ماه من
هنوزت دوست میدارم چو شبنم بوسهی گل را
نگاه دردناک و آرزومندم گواه من
نمیدانی، نمیدانی، چه مشتاق و چه محرومم
نمیدانم؛ نمیدانم؛ چه بود آخر گناه من
***
چه کرد، ای مهربان ترسای پیر میفروش، امشب
می گرم و سپیدت با دل سرد و سیاه من،
که چون آتش به مجمر سوزم و چون می به خم جوشم
پرند از آشیان دل کبوتهای آه من
Marzieh Torabi
is on page 157 of 272
هشدار ای سایه ره تیرهتر شد
دیگر نه دست و نه دیوار
دیگر نه دیوار نه دوست
دیگر به من تکیه کن، ای من، ای دوست، امّا
هشدار کاینسو کمینگاه وحشت
وآن سو هیولای هول است
وز هیچیک هیچ مهری نه بر ما
ای سایه، ناگه دلم ریخت، افسرد، افسرد
ای کاش میشد بدانیم
ناگه کدامین ستاره فرو مرد؟
— Jun 06, 2017 03:41PM
دیگر نه دست و نه دیوار
دیگر نه دیوار نه دوست
دیگر به من تکیه کن، ای من، ای دوست، امّا
هشدار کاینسو کمینگاه وحشت
وآن سو هیولای هول است
وز هیچیک هیچ مهری نه بر ما
ای سایه، ناگه دلم ریخت، افسرد، افسرد
ای کاش میشد بدانیم
ناگه کدامین ستاره فرو مرد؟
Marzieh Torabi
is on page 109 of 272
- «... غم دل با تو گویم، غار!
بگو آیا مرا دیگر امید رستگاری نیست؟»
صدا نالنده پاسخ داد:
«... ــآری نیست؟»
— Jun 03, 2017 02:15PM
بگو آیا مرا دیگر امید رستگاری نیست؟»
صدا نالنده پاسخ داد:
«... ــآری نیست؟»
Marzieh Torabi
is on page 92 of 272
...
برو آنجا که ترا منتظرند.
قاصدک!
در دل من همه کورند و کرند.
دست بردار از این در وطنِ خویش غریب.
قاصد تجربههای همه تلخ،
با دلم میگوید
که دروغی تو، دروغ؛
که فریبی تو، فریب.
قاصدک! هان، ولی... آخر... ایوای!
راستی آیا رفتی با باد؟
با توام، آی! کجا رفتی؟ آی...!
راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمی، جایی؟
در اجاقی- طمع شعله نمیبندم - خردک شرری هست هنوز؟
قاصدک!
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم میگریند.
— Jun 02, 2017 02:38AM
برو آنجا که ترا منتظرند.
قاصدک!
در دل من همه کورند و کرند.
دست بردار از این در وطنِ خویش غریب.
قاصد تجربههای همه تلخ،
با دلم میگوید
که دروغی تو، دروغ؛
که فریبی تو، فریب.
قاصدک! هان، ولی... آخر... ایوای!
راستی آیا رفتی با باد؟
با توام، آی! کجا رفتی؟ آی...!
راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمی، جایی؟
در اجاقی- طمع شعله نمیبندم - خردک شرری هست هنوز؟
قاصدک!
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم میگریند.
Marzieh Torabi
is on page 86 of 272
خامش، ای آواز خوان! خامش،
در كدامین پرده میگویی؟
وز كدامین شور یا بیداد؟
با كدامین دلنشین گلبانگ، میخواهی
این شكسته خاطر پژمرده را از غم كنی آزاد؟
— Jun 01, 2017 02:44AM
در كدامین پرده میگویی؟
وز كدامین شور یا بیداد؟
با كدامین دلنشین گلبانگ، میخواهی
این شكسته خاطر پژمرده را از غم كنی آزاد؟
Marzieh Torabi
is on page 79 of 272
میفشاندم گاه -بی قصدی-
در صفای برکه مشتی ریگ خاک آلود.
و زلال سادهی آیینهوارش را
با کدورت یار میکردم.
و بدین اندیشه لختی میسپردم دل
که زلالی چیست پس، گر نیست تنهایی؟
باز با مشتی دگر تنهاییاش را همچنان بیمار میکردم.
...
من نمیدانم کدامین دیو
به نهانگاه کدامین بیشهی افسون،
در کنار برکهی جادو، پرم در آتش افکندهست.
لیک میدانم دلم چون پیر مرغی کور و سرگردان
از ملال و و حشت و اندوه آکندهست.
— Jun 01, 2017 02:13AM
در صفای برکه مشتی ریگ خاک آلود.
و زلال سادهی آیینهوارش را
با کدورت یار میکردم.
و بدین اندیشه لختی میسپردم دل
که زلالی چیست پس، گر نیست تنهایی؟
باز با مشتی دگر تنهاییاش را همچنان بیمار میکردم.
...
من نمیدانم کدامین دیو
به نهانگاه کدامین بیشهی افسون،
در کنار برکهی جادو، پرم در آتش افکندهست.
لیک میدانم دلم چون پیر مرغی کور و سرگردان
از ملال و و حشت و اندوه آکندهست.
Marzieh Torabi
is on page 68 of 272
چون درختی در زمستانم،
بی که پندارد بهاری بود و خواهد بود.
دیگر اکنون هیچ مرغ پیر یا کوری
در چنین عریانی انبوهم آیا لانه خواهد بست؟
دیگر آیا زخمه های هیچ پیرایش،
با امید روزهای سبز آینده؛
خواهدم این سوی و آن سو خست؟
— May 31, 2017 06:10AM
بی که پندارد بهاری بود و خواهد بود.
دیگر اکنون هیچ مرغ پیر یا کوری
در چنین عریانی انبوهم آیا لانه خواهد بست؟
دیگر آیا زخمه های هیچ پیرایش،
با امید روزهای سبز آینده؛
خواهدم این سوی و آن سو خست؟
Marzieh Torabi
is on page 51 of 272
ما چون دو دریچه، روبهروی هم،
آگاه ز هر بگومگوی هم.
هر روز سلام و پرسش و خنده،
هر روز قرار روز آینده.
عمر آینهی بهشت، اما... آه
بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه
اکنون دل من شکسته و خستهست،
زیرا یکی از دریچهها بستهست.
نه مهر فسون، نه ماه جادو کرد،
نفرین به سفر، که هرچه کرد او کرد.
— May 30, 2017 12:25PM
آگاه ز هر بگومگوی هم.
هر روز سلام و پرسش و خنده،
هر روز قرار روز آینده.
عمر آینهی بهشت، اما... آه
بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه
اکنون دل من شکسته و خستهست،
زیرا یکی از دریچهها بستهست.
نه مهر فسون، نه ماه جادو کرد،
نفرین به سفر، که هرچه کرد او کرد.

