f_shirazi_’s Reviews > سیری در سیره نبوی > Status Update

کتاب از چیزی که فکر می کردم خیلی بهتره . درواقع باید بگم پیامبر صلی الله علیه و آله از چیزی که در ذهنم بود ، خیلی عظیم تر هستند ...

حدود سال دهم هجرت که شهرت پیغمبر صلی الله علیه و آله همه جا پیچیده است یک عرب بیابانی می آید خدمت پیغمبر . وقتی که می خواهد حرف بزند ، روی آن چیزهایی که شنیده رعب پیغمبر او را می گیرد ، زبانش به لکنت می افتد . پیغمبر ناراحت می شود: از دیدن من زبانش به لکنت افتاد؟!
فورا او را بغل می گیرد و می فشارد که بدنش بدن او را لمس بکند : برادر! آسان بگو ، از چه می ترسی؟ من از آن جبابره ای که تو خیال کرده ای نیستم ...