Peace’s Reviews > پنج حکایت از ویلیام شکسپیر > Status Update

سرانجام زندگانی را از این خبر محنت اثر، گریزی نیست. همه روز بر شماره ایام عمر رفته می افزاید، و هر فردایی به دیروز ملحق می شود، تا آنکه ناگهان بانگی برآید و خبر مردن ما را اعلام نماید. آنگاه سراسر روزهای گذشته در دل خاک مدفون گردد! عمر چون شمعی است که لهیبی بر سر دارد و همان شعله او را اندک اندک تباه و خاکستر سازد ! یا درخشی که لمحه ای در فضای تاریک عالم وجود، پرتو افکند و ناپدید شود !
مکبث شاهکار بود.

دارم مکبث رو میخونم و فقط میتونم بگم واو ! خیلی خوبه

با اتللو شروع کردم و انقدر که فکرش رو میکردم دوسش نداشتم. شاید اگه نمایشنامش رو میخوندم یا فیلمشو می دیدم احساس بهتری داشتم.
چند تا حکایت دیگه بخونم میفهمم که ایراد از چیه
ولی از شکسپیر بیشتر توقع داشتم😬
شکسپیر عزیز لطفا من رو ببخش. حس عذاب وجدان گرفتم😐

آروم آروم میخونمش و از صفحه به صفحش لذت میبرم.