Elia’s Reviews > ورشو چندی پیش > Status Update
Elia
is on page 147 of 156
"عجیب اینکه هرروز صبح آن بادکنکها را با خود در خیابانهای شهر میگرداند تا بر لب رهگذرانی که میلی به لبخند ندارند بذر لبخند بکارد.
من نیز دوست داشتم همهی بادکنکها را بخرم و در فضا آزادشان کنم، اما هربار مطمئن بودم مالک الحورانی، که نام مستعارش بود و بیش از هرکس میشد به او اعتماد کرد، این بادکنکها را فقط به بچهها میدهد که معنای چیزها را قبل از آزاد کردنشان بهتر میفهمند."
— Jan 25, 2025 02:50AM
من نیز دوست داشتم همهی بادکنکها را بخرم و در فضا آزادشان کنم، اما هربار مطمئن بودم مالک الحورانی، که نام مستعارش بود و بیش از هرکس میشد به او اعتماد کرد، این بادکنکها را فقط به بچهها میدهد که معنای چیزها را قبل از آزاد کردنشان بهتر میفهمند."
3 likes · Like flag
Elia’s Previous Updates
Elia
is on page 140 of 156
"جنون" درِ پشتی نیست که هر رقیبی بهراحتی بتواند از آن عبور کند و پردهای نیست که بتوان گرههای واقعیت و خیال را در پسِ آن پنهان کرد.
مجنون موجودی تنها و حساس و بهشدت زودرنج است. ممکن است شلیک نگاه شیشهایِ نافذی او را در هم بشکند و چشمانش در ملا عام تکه تکه شوند اگر آن لحظه مجبور شود شاهد چیزی باشد که نمیخواهد.
مجنون کسی نیست که خودش بداند مجنون است."
— Jan 25, 2025 02:41AM
مجنون موجودی تنها و حساس و بهشدت زودرنج است. ممکن است شلیک نگاه شیشهایِ نافذی او را در هم بشکند و چشمانش در ملا عام تکه تکه شوند اگر آن لحظه مجبور شود شاهد چیزی باشد که نمیخواهد.
مجنون کسی نیست که خودش بداند مجنون است."
Elia
is on page 63 of 156
"اکنون و در این لحظه شهرم را بهگونهای ناشایست دفن میکنم. این واپسین وداع است. منتظر ماندم بلکه کسی نگاهم کند تا گریه کنم، اما کسی نگاه نکرد. کافی بود چشمهایم تنها به یک رهگذر برخورد کنند تا از اتوبوس پیاده شوم. آرزو کردم رهگذری، مرد یا زن یا کودکی، از آنجا بگذرد تا خودم را تسلیمش کنم. حتی اگر گنجشکی سرمازده از آنجا میگذشت، بهانهاش میکردم و پایین میرفتم، اما داشتم شهری مرده را ترک میکردم..."
— Jan 25, 2025 02:32AM
Elia
is on page 21 of 156
" بعد از هربار بیرون رفتن از خانه، برای بقای خودم به تمرین نیاز داشتم."
— Jan 25, 2025 02:26AM

