زنده بهگور Quotes
زنده بهگور
by
صادق هدایت5,752 ratings, 3.88 average rating, 377 reviews
زنده بهگور Quotes
Showing 1-12 of 12
“هرچه قضاوت آنها درباره من سخت بوده باشد نمیدانند که من پیشتر خودم را سختتر قضاوت کردهام”
― زنده بهگور
― زنده بهگور
“همه از مرگ می ترسند، من از زندگی سمج خودم”
― زنده بهگور
― زنده بهگور
“خوب بود می توانستم کاسه ی سر خودم را باز بکنم و همه ی این توده ی نرم خاکستری پیچ پیچ کله ی خودم را در آورده بیندازم دور، بیندازم جلو سگ”
― زنده بهگور
― زنده بهگور
“حالا میدانم که خدا با یک زهرمار دیگری در ستمگری بی پایان خودش دو دسته مخلوق آفریده: خوشبخت و بدبخت. از اولیها پشتیبانی میکند و بر آزار و شکنجه دسته دوم به دست خودشان میافزاید. حالا باور میکنم که یک قوای درنده و پستی، یک فرشته بدبختی با بعضیها هست”
― زنده بهگور
― زنده بهگور
“نه، کسی تصمیم خودکشی را نمیگرد، خودکشی با بعضیها هست. در خمیره و در سرشت آنهاست، نمیتوانند از دستش بگریزند”
― زنده بهگور
― زنده بهگور
“Çıplak tenimi soğuğa teslim etmiş, kendi kendime dolanıyordum. İşte bu sırada delirdiğim düşüncesi aklıma geldi. Kendime, bu yaşama gülüyordum. Biliyordum ki dünyanın bu büyük tiyatrosunda, herkes, ölüm gelip çatana dek bir tür oyun oynar.”
― زنده بهگور
― زنده بهگور
“Birkaç kez gözlerimi kapayıp kendimi bir otomobilin önüne atmayı, üzerimden tekerleklerin geçmesini düşündüm. Ama ölmek güçtü. Sonra nerede rahata kavuşacaktım? Belki yine yaşardım.”
― زنده بهگور
― زنده بهگور
“Tanrı başka bir yılan zehriyle kendi sonsuz cefasında iki grup mahluk yaratmış: Mutlu ve mutsuz. Birincileri destekliyor. İkinci grubun üzerindeki azap ve işkenceyi onların elleriyle arttırıyor.”
― زنده بهگور
― زنده بهگور
“همه گمان میکنند بچه خوشبخت است. نه خوب یادم است آن وقت بیشتر حساس بودم. آن وقت هم مقلد و آب زیرکاه بودم. شاید ظاهرا میخندیدم یا بازی میکردم. ولی در باطن کمترین زخم زبان یا کوچکترین پیشامد ناگوار و بیهوده ساعتهای دراز فکر مرا به خود مشغول میداشت و خودم خودم را میخوردم”
― زنده بهگور
― زنده بهگور
“خوب بود میتوانستم کاسه سر خودم را باز بکنم و همه این توده نرم خاکستری پیچ پیچ کله خودم را در آورده بیندازم دور، بیندازم جلو سگ”
― زنده بهگور
― زنده بهگور
“نمیدانم چه مینویسم. تیکوتاک ساعت همینطور بغل گوشم صدا میدهد. میخواهم آنرا بردارم از پنجره پرت بکنم بیرون، این صدای هولناک که گذشتن زمان را در کله ام با چکش میکوبید.”
― زنده بهگور
― زنده بهگور
“پستی, پستی زندگی که نمیتوانند از دستش بگریزند, نمیتوانند فریاد بکشند, نمیتوانند نبرد بکنند, زندگی احمق.”
― زنده بهگور
― زنده بهگور
