حکایت عشقی بی‌قاف بی‌شین بی‌نقطه Quotes

Rate this book
Clear rating
حکایت عشقی بی‌قاف بی‌شین بی‌نقطه حکایت عشقی بی‌قاف بی‌شین بی‌نقطه by مصطفی مستور
2,567 ratings, 3.03 average rating, 148 reviews
حکایت عشقی بی‌قاف بی‌شین بی‌نقطه Quotes Showing 1-3 of 3
“حالا من دور خواهم شد. تا آنجا که از افق مکالمه ی نیرومند او در کسی یا چیزی پناه بگیرم.من دور خواهم شد و باز فرو خواهم رفت و همه ی زیبایی های فهمیدن هایش را برای کسانی رها خواهم کرد که او را هرگز درنخواهند یافت. نه، هرگز در نخواهند یافت. حتی ذره ای در نخواهند یافت. و خوب می دانم جز من، جز این من از نفس افتاده، هیچ روحی نمی تواند او را آنچنان که هست، آنچنان که نیازی به تا کردن و کوچک کردن و مچاله کردن اش نباشد، ادراک کند. و این، این گذاشتن ناگهانی نقطه در دل کلمه، این سلاخی و کشتار کلمه، پرمعناترین و بزرگ ترین و غم بارترین و غریب ترین و تلخ ترین و عمیق ترین تراژدی روح انسانی است”
مصطفی مستور, حکایت عشقی بی‌قاف بی‌شین بی‌نقطه
“حرف که میزنی
من از هراس طوفان
زل میزنم به میز
به زیرسیگاری
به خودکار
تا باد مرا نبرد به آسمان
لبخند که میزنی
من-عین هالوها- زل میزنم به دست هات
به ساعت مچی طلایی ات
به آستین پیراهنت
تا فرو نروم در زمین.
دیشب مادرم گفتت تو از دیروز فرو رفته ای
در کلمه ای انگار
در عین
در شین
در قاف
در نقطه ها...”
مصطفی مستور, حکایت عشقی بی‌قاف بی‌شین بی‌نقطه
“هستی: اون روزها حس می کردم مثل بیماری پخش شده ای توی بدنم. انگار توی تک تک سلول هام منتشر شده بودی.
هستی: تا حالا توی کسی منتشر شدی؟
هستی: پرسیدم تا حالا حس کرده ای توی کسی، توی روح کسی منتشر شده باشی؟
هستی: کجایی؟”
Mostafa Mastoor, حکایت عشقی بی‌قاف بی‌شین بی‌نقطه