از خون سیاوش Quotes
از خون سیاوش: منتخب سیزده دفتر شعر
by
سیاوش کسرایی126 ratings, 3.52 average rating, 6 reviews
از خون سیاوش Quotes
Showing 1-2 of 2
“برای همه متولدین زمستان:
"پشتگرمی به چه بودت که شکفتی گل یخ؟
وندر آن عرصه که سرما کمر سرو شکست
نازکانه تن خود را ننهفتی، گل یخ!
سرکشی های تبارت را ای ریشه به خاک
تو چه زیبا به زمستان ها گفتی گل یخ!
تا سر از سنگ برآوردی، دلتنگ به شاخ
از کلاغان سیه بال چه دیدی و شنفتی؟ گل یخ!
آمدی، عطر وفا آوردی
همه افسانه بی برگ و بری ها را رُفتی، گل یخ!
چه شنفتی تو در این غمزده باغ؟
که چو گل ها همه خفتند، تو بیدار نخفتی، گل یخ!
راستی را که چه جانبخش به سرمای سیاه
شعله گون، در نگه دوست شکفتی گل یخ!"
”
― از خون سیاوش: منتخب سیزده دفتر شعر
"پشتگرمی به چه بودت که شکفتی گل یخ؟
وندر آن عرصه که سرما کمر سرو شکست
نازکانه تن خود را ننهفتی، گل یخ!
سرکشی های تبارت را ای ریشه به خاک
تو چه زیبا به زمستان ها گفتی گل یخ!
تا سر از سنگ برآوردی، دلتنگ به شاخ
از کلاغان سیه بال چه دیدی و شنفتی؟ گل یخ!
آمدی، عطر وفا آوردی
همه افسانه بی برگ و بری ها را رُفتی، گل یخ!
چه شنفتی تو در این غمزده باغ؟
که چو گل ها همه خفتند، تو بیدار نخفتی، گل یخ!
راستی را که چه جانبخش به سرمای سیاه
شعله گون، در نگه دوست شکفتی گل یخ!"
”
― از خون سیاوش: منتخب سیزده دفتر شعر
“از این سوی با خزر
دریا! دوباره دیدمت، افسوس بی نفس
پوشانده چشم سبز
در زیر خار و خس
دامنکشان به ساحلِ بیرون ز دسترس!
دریا! دوباره دیدمت، آرام و بیکلام
دلتنگ و تلخکام
در جامهٔ کبود سراپا نگاه و بس.
ابریست چشم تو
ابریست روی تو
تا ژرفنای خاطر تو ابریست.
خورشید گوییا
در عمقِ آبهای تو مدفون است
اما به هر دمی که چو سالیست در گذر
من آفتاب طالع
من آسمانِ سبزِ تو را میکنم هوس!
موجت کجاست تا به شکنهای کاکلش
عطری ز خاک و خانهٔ خود جستجو کنم
موجت کجاست تا که پیامی به صدقِ دل
بر ساکنان ساحلِ دیگر
همراه او کنم:
کاینجا غریب مانده پراکنده خاطریست
دلبستهٔ شما و به امّید هیچکس!
دریا! متاب روی
با من سخن بگوی
تو مادر منی، به مَحَبّت مرا ببوی
گرد غریبی از سر و رخسار من بشوی
دریا! مرا دوباره بگیر و بکن ز جای
بگذار همچو موج
بار دیگر ز دامن تو سر برآورم
در تندخیر حادثه فانوس برکشم
دستی به دادخواهی دلها درآوردم
دریا! ممان مرا و مخواهم چنین عبث!
در پشتِ سر مخاطره، در پیشِ رو هلاک
مرغِ هوا گرفته و پابستگی به خاک
بر اشتیاق جان
سدّی ز پیش و پس!
باری
من موجِ رفتهام
اما تو، ای طپنده به خود، تازه کن نفس
بشکف چو گردباد و گلِ رستخیر باش
با صد هزار شاخهٔ فریاد سر برآر
مرغ باند بال!
طوفانِ در قفس!
باکو، اردیبهشت ۱۳۶۸”
― از خون سیاوش: منتخب سیزده دفتر شعر
دریا! دوباره دیدمت، افسوس بی نفس
پوشانده چشم سبز
در زیر خار و خس
دامنکشان به ساحلِ بیرون ز دسترس!
دریا! دوباره دیدمت، آرام و بیکلام
دلتنگ و تلخکام
در جامهٔ کبود سراپا نگاه و بس.
ابریست چشم تو
ابریست روی تو
تا ژرفنای خاطر تو ابریست.
خورشید گوییا
در عمقِ آبهای تو مدفون است
اما به هر دمی که چو سالیست در گذر
من آفتاب طالع
من آسمانِ سبزِ تو را میکنم هوس!
موجت کجاست تا به شکنهای کاکلش
عطری ز خاک و خانهٔ خود جستجو کنم
موجت کجاست تا که پیامی به صدقِ دل
بر ساکنان ساحلِ دیگر
همراه او کنم:
کاینجا غریب مانده پراکنده خاطریست
دلبستهٔ شما و به امّید هیچکس!
دریا! متاب روی
با من سخن بگوی
تو مادر منی، به مَحَبّت مرا ببوی
گرد غریبی از سر و رخسار من بشوی
دریا! مرا دوباره بگیر و بکن ز جای
بگذار همچو موج
بار دیگر ز دامن تو سر برآورم
در تندخیر حادثه فانوس برکشم
دستی به دادخواهی دلها درآوردم
دریا! ممان مرا و مخواهم چنین عبث!
در پشتِ سر مخاطره، در پیشِ رو هلاک
مرغِ هوا گرفته و پابستگی به خاک
بر اشتیاق جان
سدّی ز پیش و پس!
باری
من موجِ رفتهام
اما تو، ای طپنده به خود، تازه کن نفس
بشکف چو گردباد و گلِ رستخیر باش
با صد هزار شاخهٔ فریاد سر برآر
مرغ باند بال!
طوفانِ در قفس!
باکو، اردیبهشت ۱۳۶۸”
― از خون سیاوش: منتخب سیزده دفتر شعر
