Edita Morris

Edita Morris’s Followers (9)

member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo

Edita Morris


Born
in Örebro, Sweden
March 05, 1902

Died
March 15, 1988

Genre


Edita Morris started her literary career with short stories published in the Atlantic Monthly, Harper's Bazaar and other publications. In 1943 she published her first novel, My darling from the Lions. During the 1930s and until his death in 1943 in New York she shared much of her life with the Swedish painter Nils von Dardel. ...more

Average rating: 4.06 · 1,252 ratings · 130 reviews · 20 distinct worksSimilar authors
The Flowers of Hiroshima

4.03 avg rating — 1,079 ratings — published 1959 — 61 editions
Rate this book
Clear rating
Είμαι καλά, το αυτό επιθυμώ...

by
4.17 avg rating — 70 ratings — published 1975
Rate this book
Clear rating
Seeds of Hiroshima

3.83 avg rating — 46 ratings — published 1965 — 10 editions
Rate this book
Clear rating
Love to Vietnam

4.35 avg rating — 34 ratings — published 1968 — 5 editions
Rate this book
Clear rating
Nasıl mısın İyi misin?

4.40 avg rating — 25 ratings — published 1974 — 3 editions
Rate this book
Clear rating
Blómin í ánni

4.25 avg rating — 4 ratings
Rate this book
Clear rating
Life, wonderful life!

it was amazing 5.00 avg rating — 3 ratings — published 1971
Rate this book
Clear rating
My Darling from the lions

3.67 avg rating — 3 ratings — published 1944 — 4 editions
Rate this book
Clear rating
Three Who Loved

it was amazing 5.00 avg rating — 1 rating — published 1945 — 2 editions
Rate this book
Clear rating
Straitjacket: Autobiography

really liked it 4.00 avg rating — 1 rating — published 1978
Rate this book
Clear rating
More books by Edita Morris…
Quotes by Edita Morris  (?)
Quotes are added by the Goodreads community and are not verified by Goodreads. (Learn more)

“[...] شهر هیروشیما در میان شعله‌ها. به او از دویدن توی خیابان‌ها همراه مادرم در آن روز می‌گویم، و خاله ماتسُوی، و اوهاتسو -کودکی سه‌ساله که پشت مادرم را محکم گرفته بود. انفجار تقریبا همه لباس‌های‌مان را پاره کرده بود؛ تقریبا لخت بودیم. گلوله‌های آتش هم‌چنان از هوا شلیک می‌شد. پروانه‌های شعله‌ور به هر چیزی که برخورد می‌کردند آن را می‌بلعیدند: درخت‌ها، خانه‌ها، و مردم در حال فرار. خیابان‌ها آن‌قدر داغ بودند که آسفالت کف می‌کرد و می‌جوشید و سگ‌های بی‌نوای بسیاری زنده‌زنده کباب شدند، چون نمی‌توانستند پنجه‌های‌شان را بیرون بکشند. آه، یادم می‌آید که چه‌طور از وحشت فریاد می‌کشیدند -آن سگ‌ها-؛ و مادر هم لابد قبل از آن‌که توی آب بپرد، فریاد کشیده بود...
[...]
«خاله ماتسُوی می‌گوید که نمی‌تواند آن فریادها را فراموش کند. هیچ‌وقت نمی‌توانست بوی زننده گوشت سوخته را از یاد ببرد. او بود که اوهاتسو را از ساحل رودخانه قاپید، وقتی مادر پرتش کرده بود. مادر فریادی مأیوسانه کشیده و سپس توی آب پریده بود. آن‌جا که میان بقیه افتاده بود، صورت زیبای جوانش را برای آخرین نگاه به سمت اوهاتسو برگرداند. پیش از غرق شدن نام اوهاتسو را صدا کرد. درست در نقطه‌ای که شما گل‌ها را می‌بینید. گل‌های او...»
نمی‌توانم ادامه دهم. نمی‌توانم. آه. ماماسان... چهره سیاه‌شده‌ات، از میان آب خاکستری‌رنگ به دخترت دوخته شده. هاله‌ای دور سرت است: موهای آتش‌گرفته‌ات! قسم می‌خورم ماماسان؛ به صورت سیاه‌شده‌ات قسم می‌خورم؛ به موهای آتش‌گرفته‌ات؛ که بقیه عمرم را برای این صرف کنم تا دیگر چنین اتفاقی نیفتد. آه، ماماسان! داری به من لبخند می‌زنی؟ این چیزی بود که از دخترت می‌خواستی؟ قولش را؟ تعهدش به این وظیفه؟ خب، قول را گرفتی؟ من عهدی بسته‌ام. حالا صورت زجردیده‌ات زیر موج‌ها پنهان شده و به جایش دسته‌گل کوچک اوهاتسو شنناور است. سرانجام به آرامش رسیدی. ماماسان! در آرامش هستی عزیز من؟”
Edita Morris, The Flowers of Hiroshima

“[...]
- تا پیش از ششم آگوست ۱۹۴۵، هیروشیما بندری پررونق با سیصدوشصت‌هزار نفر جمعیت بود؛ اما در صبحگاه آن روز، شهر بزرگ از صحنه روزگار محو شد...
خدای من! نقش یک راهنما سخت‌تر از آن است که توقعش را داشتم. توی دفترچه نوشته که در عرض یک دقیقه، بین ساعت هشت و پانزده دقیقه تا هشت و شانزده دقیقه، شصت‌هزار خانه تبدیل به خاکستر شدند و صدهزار نفر سوختند یا زیر آوار ماندند و مردند. از آمار متنفرم! گویی از پشت هر رقم صورت آدم‌های دردمند به من زل زده‌اند...”
Edita Morris, The Flowers of Hiroshima

“[...] در چشم‌های من آن هراس بی‌نامی را می‌خواند که در همه بازماندگان هیروشیما پنهان شده است. مگر من و اوهاتسو هر دوی‌مان در معرض تشعشعات رادیواکتیو نبودیم که چهارده سال پیش تا مغز استخوان‌مان نفوذ کرد؟ خدایا! ما کودکان آن بمب هستیم و فرزندان ما نیز کودکان بمب هستند،‌ چون داغش می‌تواند از نسلی به نسل دیگر مننتقل شود. آیا این سرنوشت میچیکوی من، تادئوی تپل‌مپل من، اوهاتسوی قشنگ من است، که کودکانی... به دنیا بیاورند...”
Edita Morris, The Flowers of Hiroshima