علی مؤذنی

علی مؤذنی’s Followers (30)

member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo

علی مؤذنی


Born
Tehran, Iran
Genre


علی مؤذنی متولد سال ۱۳۳۷ در تهران و فارغ‌التحصیل رشته ادبیات نمایشی از دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران است. مؤذنی در زمینه‌های داستان‌نویسی نمایشنامه‌نویسی و فیلمنامه‌نویسی فعالیت دارد.

Average rating: 3.34 · 625 ratings · 170 reviews · 23 distinct worksSimilar authors
احضاریه

3.16 avg rating — 155 ratings — published 2018
Rate this book
Clear rating
نه آبی نه خاکی

3.89 avg rating — 121 ratings
Rate this book
Clear rating
دوازدهم

3.44 avg rating — 85 ratings — published 2014 — 2 editions
Rate this book
Clear rating
ملاقات در شب آفتابی

3.58 avg rating — 72 ratings — published 2000 — 2 editions
Rate this book
Clear rating
خوش نشین

3.09 avg rating — 32 ratings — published 2013
Rate this book
Clear rating
ظهور

3.59 avg rating — 22 ratings — published 2006
Rate this book
Clear rating
مأمور

3.17 avg rating — 23 ratings — published 2009 — 3 editions
Rate this book
Clear rating
ارتباط ایرانی

2.65 avg rating — 23 ratings
Rate this book
Clear rating
شعر به انتظار تو

2.94 avg rating — 18 ratings
Rate this book
Clear rating
آپارتمان روباز

2.82 avg rating — 17 ratings2 editions
Rate this book
Clear rating
More books by علی مؤذنی…
Quotes by علی مؤذنی  (?)
Quotes are added by the Goodreads community and are not verified by Goodreads. (Learn more)

“گفت: «عشق دو طرفه مثل سربازی تو ولایت خودی است و عشق یک طرفه سربازی کردن در ولایت غربت است، یک جایی مثل لب مرز در زمان جنگ.»


علی موذنی, آپارتمان روباز
tags: عشق

“ملیکا و فاطمه از پس پرده حیاط را نگاه می کردند. فاطمه گفت: «نمی گویم جعفر، می گویم قابیل! با پدرم، با برادرم ، با مادرم و با ما چه ها که نکرده است!»
ملیکا گفت: «به نظر سوگوار نمی آید.»
فاطمه گفت: «فکر می کند آب گل آلود شده است. می خواهد ماهی درشت بگیرد. اما کور خوانده. اگر مادرم نیست جلویش را بگیرد، من که هستم!»
و به ملیکا نگاه کرد و انگار متوجه شود که در حضور او حرف خوبی نزده، با تأكيد گفت: «ما!»
ملیکا لبخند زد و سر تکان داد. فاطمه گفت: «برویم!»
ملیکا به آسمان نگاه کرد. صدای امام در گوشش پیچید: «جدم، موسی ابن جعفر که سلام بر او باد، فرموده است هرگاه از زمین و زمینیان دل تنگ شدی، به آسمان نگاه کن و سه بار بگو: بسم الله الرحمان الرحيم.»

رمان دوازدهم - ص100”
علی مؤذنی, دوازدهم



Is this you? Let us know. If not, help out and invite علی to Goodreads.