روی ما را علی مزن به زمین!
علي اي منتهاي صبر و يقين
اي زبان خدا، خلاصه دين
روح سبز دعا، عبادتِ سرخ!
اي گلستان حق زتو رنگين
هر سحر پلک مي زند بر هم
در هواي تو، صبح مهرآيين
تا که در سايه ات شود روشن
چشمه آفتاب روشن بين
چيست گردون مگر عنايت تو
که بگردند آسمان و زمين
اي به پاي تو ايستاده فلک
کهکشان از تو گشته صدرنشين
برگي از نوبهار رأفت توست
سدره المنتهي، بهشت برين
اي شهادت به آبروي تو سرخ
اي به قاموس خون شهيدترين
کمترين بنده ات «جوانمردي» است
اي کريم اي خداي مرد گزين
مهر و مه وامدار مهر تواند
روشن از توست چشمه پروين
از نگاه سحر چنين پيداست
داغ عشق تو را زده به جبين
با تو در کام کودکانِ يتيم
تلخي روزگار شد شيرين
تا تو بودي علي، شبي نگذاشت
سر بي شام بر زمين، مسکين
نه خدايي تو نه فروتر از آن
نيست ادراک من فراتر از اين
به يقين بعد از آفرينش تو
آمد از جانب خدا تحسين!
چون توانم زچند و چون تو گفت
چند گويم تو را چنان و چنين
دلم از کوچه هاي شک برگشت
با تو رفتم به ماوراي يقين
شدم آماج تير عشق و جنون
تا برآمد کمان غم ز کمين
دل من بود و زخمهاي عميق
دل من بود و آتشي سنگين
يک شب آن شب که مي رسيد به عرش
از دلم ناله هاي زار و حزين
گفتم اي دل چه مي کني با غم
گفت حال مرا مپرس و مبين
زان که بيماري ام ز بيدردي است
درد و غم مي دهد مرا تسکين
غم عشق علي دواي من است
سرخوشم با غمي چنين شيرين
نام پاکش چو بر لب آوردم
شد مشامم ز دوست عطرآگين
اي علي جز تو کيست شافع خلق
نزد خالق به روز بازپسين
در همان روز ناگزير که هست
در کفم نامه اي سياه ترين
روز آتش، که عاشقان غمت
در پناه تواند سايه نشين
من چه دارم به جز عنایت تو؟!
روي ما را علي مزن به زمين
ناصر فیض's Blog
- ناصر فیض's profile
- 29 followers

