مردمان هیچکجا
ما مردمان هیچکجا بودیم...ما هم جزو جامعه جهانی بودیم و هم نبودیم.
زمانی که جنگی درمیگرفت انگشت اتهام تمام دنیا به سوی ما دراز میشد و ما، متهم به تامین هزینه جنگهای مختلف در اقصی نقاط دنیا بودیم، جنگهای مذهبی، جنگ قدرت، کودتاهای موفق و ناموفق و هر نوع عملیات تروریستی یا خرابکارانه تقصیر ما بود...راستش تقصیر شخص ما نبود و همه میگفتند ما با مردم این کشور سر جنگ نداریم که دولتمردان این کشورند که آشوب بپا میکنند و با نفرت از کشور ما یاد میکردند.
ما مردمان هیچکجا بودیم...ما هم جزو جامعه جهانی بودیم و هم نبودیم.
زمانی که فاجعهای در کشور ما رخ میداد جامعه جهانی رویش را به سوی دیگری میچرخاند. جنگ، سیل، زلزله، فوران آتشفشان، برخورد شهابسنگی عظیم و هیچکدام از اینها برای جامعه جهانی کمترین اهمیتی نداشت...نخستوزیر کشوری دور دست که شاید به اندازه یکی از استانهای ما بود در نطقی بیاهمیت و بصورت تلویحی اشارهای به آن فاجعه میکرد و میگفت متاسف است...او متاسف بود که سیل نیمی از مردم ما را برده، متاسف بود که مردمان زیر آوار بودند و جان میدادند و متاسف بود که دارو نایاب شده بود و بیماران دسته دسته جان میدادند، او فقط متاسف بود...به همان اندازه که من الان برای مگسی که مرغ مینایم در هوا شکار کرد و بلعید احساس تاسف میکنم!
ما موظف بودیم قوانین جامعه جهانی را رعایت کنیم.
ما نباید سلاح میداشتیم.
نباید به فضا ماهواره میفرستادیم.
نباید با کشورهای دیگر مبادله میکردیم.
نباید کاری میکردیم.
نباید زنده میبودیم.
نفس نباید میکشیدیم و کشورهای دیگر آنقدر دلسوز ما بودند که هر لحظه بحال ما بیچارگانی که با طناب دولتمردانمان به چاه رفته بودیم احساس تاسف کنند و پشت پرده با همان دولتمردانی که شاید بدرستی باعث بدبختی ما بودند بخورند و بنوشند و مبادلات اقتصادی و تجاری کنند و از این مبادلات، تنها ظروف یکبار مصرف کیکی که به سلامتی این سود سرشار با نوشیدنیهای گرانقیمتشان خورده بودند نصیب ما میشد که نه برای اینکه تهش را، که هنوز اثری از کیک داشت بلیسیم و خرسند باشیم، که زبالههایشان را جمع کنیم تا با دیدن زباله احساس انزجار بهشان دست ندهد و در تمام این مدت بازهم برای ما متاسف بودند، خیلی متاسف بودند که این مردمان زحمتکش با تاریخ و فرهنگ چند هزارساله به این روزگار افتادهاند!
ما قادر به سفر به کشورهایشان نبودیم.
از ما بیزار بودند و حتی در سفارتهایشان که در خاک کشورمان قرار داشت برای ما جایی نداشتند.
ارز گران بود، هزینه بلیط هواپیما، صدور ویزا، بیمه مسافرتی، چرب کردن سبیل دلال و واسطه آژانسهای مسافرتی و سفارتخانهها گزاف بود و تنها عده محدودی از پس پرداخت هزینههایش برمیآمدند. پیرمردان و پیرزنانی که برای دیدار فرزندشان که در کشوری دور، مشغول سگدو زدن بود یک هفته یا یک ماه به آن کشور میرفتند، بیمارانی که برای مداوا به کشورهای دیگر میرفتند، دانشجویانی که به بدبختی بورسیه گرفته بودند و در کشور دیگری بطور موقت ساکن بودند یا کارگرانی که از مملکت خود ناامید شده و در کشور دیگری بجای کارگران فصلی فعالیت میکردند تا اندک پولی که دریافت میکنند برای خانواده خود بفرستند و از گرسنگی جان ندهند و تمام اینها از دید آن کشورها مزاحمانی بودند، که برای خراب کردن کشور عزیزشان میرفتند...پس راهشان نمیدادند، ممنوعالورودشان میکردند و در جواب اعتراضهایشان رو به سمت دیگری میکردند، رو به همان سمتی که کارمند سفارت خوشاخلاق مشغول تمدید ویزای فلان آقازاده یا فلان مسئول بود و دیگری با مسئولی که با پول، اقامت کشوری دیگر را خریده بود مشغول خوش و بش و تمام اینها، این مسئولین و آقازادگان مردمان خوبی بودند چون خوب میپوشیدند، خوب میخوردند و از همه بهتر خوب خرج میکردند پس چرا نباید فلان کشور خارجی سردسیر، آنها را با آغوش باز پذیرا میبود؟جنایتکار بودند؟دزدی کرده بودند؟مملکتی را به فنا داده بودند؟بالاخره انسان است دیگر، در زندگیاش اشتباهاتی میکند، باید به هر انسان شانس دوباره داد!
ما مردمان هیچکجا بودیم، ما در این جهان بودیم و نبودیم.
سایتهای اینترنتی نام کشور ما را در خود نداشتند، ما وجود خارجی نداشتیم، ما تنها روی نقشههای جغرافیایی لکهننگی بودیم بر دامن زمین و مردمان زمین و همه با نفرت از ما یاد میکردند و ما را کشوری کویری در آفریقا، جزیرهای دورافتاده در اقیانوس آرام، جایی گرم و خشک در عربستان یا حتی خود عربستان میدانستند و از این همه دانش و شعوری که داشتند بادی در غبغب میانداختند و از شترهای بیشمار ما، شنهای روان کویری که خیابانهایمان را مسدود میکند و حرمسراهای مردانمان میگفتند و فکر میکردند چقدر باهوشاند، چقدر میفهمند و بحال ما که در تمام عمرمان درختی ندیده بودیم تاسف میخوردند.
ما مردمان هیچکجا بودیم، بما دزد و سارق ادبی و فرهنگی میگفتند.
ما حق خرید قانونی هیچ فیلم، کتاب یا اثر هنری را نداشتیم، ما اگر کتابی را میخواستیم باید به هزینهای گزاف، بخاطر اختلاف قیمت دلار و پول کشورمان پول میدادیم، یا به ناچار آنرا دانلود میکردیم. کتاب، فیلم، عکس، مجله و ما دزد بودیم چون نیاز به خواندن و دیدن و لذتبردن از زندگی محدودمان داشتیم و آن بزرگواران کشورهای دیگر با تعجب میگفتند که چرا پس این چیزها را نمیخرید و زمانی که توضیح میدادیم ما حق مبادله با کشورهای دیگر را نداریم بازهم با تعجب میگفتند خوب از آمازون بخرید یا از ایبی یا هر سایت دیگری و هرچه ما توضیح میدادیم که حتی حیات ما، از دید آنها نامعقول و غیرالزامی است بازهم نمیفهمیدند...حق داشتند، ما خودمان هم درکی از جهنمی که در آن گرفتار شدهایم نداریم!
ما مردمان هیچکجا هستیم...
ما اینجا در خانههای خود نشستهایم، مشغول کارهایمان هستیم، مشغول زندگی، تولد، عاشق شدن، عشق ورزیدن و هرکار دیگری که انسانها میکنند اما از دید دیگران ما در لانههایی مخفی در شن نشستهایم، صورت خود را پوشاندهایم، گرسنه و تشنهایم و با چشمانی که نفرت مانند اشک، از آنها میچکد به نقشه جهانی که روی زیلوی بافته شده از درختان نخل صحراهایمان، قرار دارد نگاه میکنیم و فکر میکنیم به سراغ کدام کشور برویم؟کدام بازار را منفجر کنیم؟کدام کودک را قربانی کنیم و خون کدام یک از مردمان خوشبخت جهان را بریزیم؟
ما مردمان هیچکجا هستیم.
پدران و مادران ما اشتباهاتی کردهاند که ما به آتش آنها در حال سوختنیم، آنها اشباحی را از تاریخ بیرون کشیدهاند که جز خون و قدرت هیچ نمیدانند و این اشباح بر ما مستولی شده و قدرت گرفتهاند و برای مغلوب کردنشان نمیدانم به چه نیاز داریم، اما میدانم که ما آنها نیستیم و آنها مشخصا درکی از عذابی که ما میکشیم ندارند زیرا پول دارند و قدرت و این دو معجون جادویی که زبانی بینالمللی در تمام جهان ما و حتی کهکشانهای اطراف است موانع را برایشان به همین سادگی که من گردی را از روی میزم فوت کردم، برمیدارد و کسی به شخصه با آنها یا فرزندانشان مشکلی ندارد...مشکل ما هستیم، ما چند ده میلیون نفری که هنوز نفس میکشیم و میخواهیم که نفس بکشیم، مشکل ما هستیم، مشکل حیات ماست...مشکلی که میخواهند به زور آتش رفعش کنند و اگر روزی من نبودم که چیزی بنویسم این متن را بخوانید و بداند ما مشکل بودیم، وجود ما از همان ابتدا مشکل بود و امیدوارم پس از ما، مشکلات تمام دنیا، شما و آنهایی که صرفا از ما مردم بخاطر چیزی که هستیم بیزارند رفع شود و دوباره جهانی شاد داشته باشید...شاد، آزاد و بدون وجود نفرتانگیز ما!
زمانی که جنگی درمیگرفت انگشت اتهام تمام دنیا به سوی ما دراز میشد و ما، متهم به تامین هزینه جنگهای مختلف در اقصی نقاط دنیا بودیم، جنگهای مذهبی، جنگ قدرت، کودتاهای موفق و ناموفق و هر نوع عملیات تروریستی یا خرابکارانه تقصیر ما بود...راستش تقصیر شخص ما نبود و همه میگفتند ما با مردم این کشور سر جنگ نداریم که دولتمردان این کشورند که آشوب بپا میکنند و با نفرت از کشور ما یاد میکردند.
ما مردمان هیچکجا بودیم...ما هم جزو جامعه جهانی بودیم و هم نبودیم.
زمانی که فاجعهای در کشور ما رخ میداد جامعه جهانی رویش را به سوی دیگری میچرخاند. جنگ، سیل، زلزله، فوران آتشفشان، برخورد شهابسنگی عظیم و هیچکدام از اینها برای جامعه جهانی کمترین اهمیتی نداشت...نخستوزیر کشوری دور دست که شاید به اندازه یکی از استانهای ما بود در نطقی بیاهمیت و بصورت تلویحی اشارهای به آن فاجعه میکرد و میگفت متاسف است...او متاسف بود که سیل نیمی از مردم ما را برده، متاسف بود که مردمان زیر آوار بودند و جان میدادند و متاسف بود که دارو نایاب شده بود و بیماران دسته دسته جان میدادند، او فقط متاسف بود...به همان اندازه که من الان برای مگسی که مرغ مینایم در هوا شکار کرد و بلعید احساس تاسف میکنم!
ما موظف بودیم قوانین جامعه جهانی را رعایت کنیم.
ما نباید سلاح میداشتیم.
نباید به فضا ماهواره میفرستادیم.
نباید با کشورهای دیگر مبادله میکردیم.
نباید کاری میکردیم.
نباید زنده میبودیم.
نفس نباید میکشیدیم و کشورهای دیگر آنقدر دلسوز ما بودند که هر لحظه بحال ما بیچارگانی که با طناب دولتمردانمان به چاه رفته بودیم احساس تاسف کنند و پشت پرده با همان دولتمردانی که شاید بدرستی باعث بدبختی ما بودند بخورند و بنوشند و مبادلات اقتصادی و تجاری کنند و از این مبادلات، تنها ظروف یکبار مصرف کیکی که به سلامتی این سود سرشار با نوشیدنیهای گرانقیمتشان خورده بودند نصیب ما میشد که نه برای اینکه تهش را، که هنوز اثری از کیک داشت بلیسیم و خرسند باشیم، که زبالههایشان را جمع کنیم تا با دیدن زباله احساس انزجار بهشان دست ندهد و در تمام این مدت بازهم برای ما متاسف بودند، خیلی متاسف بودند که این مردمان زحمتکش با تاریخ و فرهنگ چند هزارساله به این روزگار افتادهاند!
ما قادر به سفر به کشورهایشان نبودیم.
از ما بیزار بودند و حتی در سفارتهایشان که در خاک کشورمان قرار داشت برای ما جایی نداشتند.
ارز گران بود، هزینه بلیط هواپیما، صدور ویزا، بیمه مسافرتی، چرب کردن سبیل دلال و واسطه آژانسهای مسافرتی و سفارتخانهها گزاف بود و تنها عده محدودی از پس پرداخت هزینههایش برمیآمدند. پیرمردان و پیرزنانی که برای دیدار فرزندشان که در کشوری دور، مشغول سگدو زدن بود یک هفته یا یک ماه به آن کشور میرفتند، بیمارانی که برای مداوا به کشورهای دیگر میرفتند، دانشجویانی که به بدبختی بورسیه گرفته بودند و در کشور دیگری بطور موقت ساکن بودند یا کارگرانی که از مملکت خود ناامید شده و در کشور دیگری بجای کارگران فصلی فعالیت میکردند تا اندک پولی که دریافت میکنند برای خانواده خود بفرستند و از گرسنگی جان ندهند و تمام اینها از دید آن کشورها مزاحمانی بودند، که برای خراب کردن کشور عزیزشان میرفتند...پس راهشان نمیدادند، ممنوعالورودشان میکردند و در جواب اعتراضهایشان رو به سمت دیگری میکردند، رو به همان سمتی که کارمند سفارت خوشاخلاق مشغول تمدید ویزای فلان آقازاده یا فلان مسئول بود و دیگری با مسئولی که با پول، اقامت کشوری دیگر را خریده بود مشغول خوش و بش و تمام اینها، این مسئولین و آقازادگان مردمان خوبی بودند چون خوب میپوشیدند، خوب میخوردند و از همه بهتر خوب خرج میکردند پس چرا نباید فلان کشور خارجی سردسیر، آنها را با آغوش باز پذیرا میبود؟جنایتکار بودند؟دزدی کرده بودند؟مملکتی را به فنا داده بودند؟بالاخره انسان است دیگر، در زندگیاش اشتباهاتی میکند، باید به هر انسان شانس دوباره داد!
ما مردمان هیچکجا بودیم، ما در این جهان بودیم و نبودیم.
سایتهای اینترنتی نام کشور ما را در خود نداشتند، ما وجود خارجی نداشتیم، ما تنها روی نقشههای جغرافیایی لکهننگی بودیم بر دامن زمین و مردمان زمین و همه با نفرت از ما یاد میکردند و ما را کشوری کویری در آفریقا، جزیرهای دورافتاده در اقیانوس آرام، جایی گرم و خشک در عربستان یا حتی خود عربستان میدانستند و از این همه دانش و شعوری که داشتند بادی در غبغب میانداختند و از شترهای بیشمار ما، شنهای روان کویری که خیابانهایمان را مسدود میکند و حرمسراهای مردانمان میگفتند و فکر میکردند چقدر باهوشاند، چقدر میفهمند و بحال ما که در تمام عمرمان درختی ندیده بودیم تاسف میخوردند.
ما مردمان هیچکجا بودیم، بما دزد و سارق ادبی و فرهنگی میگفتند.
ما حق خرید قانونی هیچ فیلم، کتاب یا اثر هنری را نداشتیم، ما اگر کتابی را میخواستیم باید به هزینهای گزاف، بخاطر اختلاف قیمت دلار و پول کشورمان پول میدادیم، یا به ناچار آنرا دانلود میکردیم. کتاب، فیلم، عکس، مجله و ما دزد بودیم چون نیاز به خواندن و دیدن و لذتبردن از زندگی محدودمان داشتیم و آن بزرگواران کشورهای دیگر با تعجب میگفتند که چرا پس این چیزها را نمیخرید و زمانی که توضیح میدادیم ما حق مبادله با کشورهای دیگر را نداریم بازهم با تعجب میگفتند خوب از آمازون بخرید یا از ایبی یا هر سایت دیگری و هرچه ما توضیح میدادیم که حتی حیات ما، از دید آنها نامعقول و غیرالزامی است بازهم نمیفهمیدند...حق داشتند، ما خودمان هم درکی از جهنمی که در آن گرفتار شدهایم نداریم!
ما مردمان هیچکجا هستیم...
ما اینجا در خانههای خود نشستهایم، مشغول کارهایمان هستیم، مشغول زندگی، تولد، عاشق شدن، عشق ورزیدن و هرکار دیگری که انسانها میکنند اما از دید دیگران ما در لانههایی مخفی در شن نشستهایم، صورت خود را پوشاندهایم، گرسنه و تشنهایم و با چشمانی که نفرت مانند اشک، از آنها میچکد به نقشه جهانی که روی زیلوی بافته شده از درختان نخل صحراهایمان، قرار دارد نگاه میکنیم و فکر میکنیم به سراغ کدام کشور برویم؟کدام بازار را منفجر کنیم؟کدام کودک را قربانی کنیم و خون کدام یک از مردمان خوشبخت جهان را بریزیم؟
ما مردمان هیچکجا هستیم.
پدران و مادران ما اشتباهاتی کردهاند که ما به آتش آنها در حال سوختنیم، آنها اشباحی را از تاریخ بیرون کشیدهاند که جز خون و قدرت هیچ نمیدانند و این اشباح بر ما مستولی شده و قدرت گرفتهاند و برای مغلوب کردنشان نمیدانم به چه نیاز داریم، اما میدانم که ما آنها نیستیم و آنها مشخصا درکی از عذابی که ما میکشیم ندارند زیرا پول دارند و قدرت و این دو معجون جادویی که زبانی بینالمللی در تمام جهان ما و حتی کهکشانهای اطراف است موانع را برایشان به همین سادگی که من گردی را از روی میزم فوت کردم، برمیدارد و کسی به شخصه با آنها یا فرزندانشان مشکلی ندارد...مشکل ما هستیم، ما چند ده میلیون نفری که هنوز نفس میکشیم و میخواهیم که نفس بکشیم، مشکل ما هستیم، مشکل حیات ماست...مشکلی که میخواهند به زور آتش رفعش کنند و اگر روزی من نبودم که چیزی بنویسم این متن را بخوانید و بداند ما مشکل بودیم، وجود ما از همان ابتدا مشکل بود و امیدوارم پس از ما، مشکلات تمام دنیا، شما و آنهایی که صرفا از ما مردم بخاطر چیزی که هستیم بیزارند رفع شود و دوباره جهانی شاد داشته باشید...شاد، آزاد و بدون وجود نفرتانگیز ما!
Published on May 09, 2019 06:26
•
Tags:
دل-نوشت-جنگ-افسردگی-جهان
No comments have been added yet.


