تخت ناخوشایند گی دو ماپاسان برگردان: زهرا نیچین یک بار در پاییز به کاخ ییلاقی پیکاردی رفتم تا فصل شکار رو با دوستام بگذرونم. این دوستای من مثل همهی دوستام به شوخیهای عملی علاقهمند بودند. اهمیتی نمیدم که آدم های دیگه چه جورین. وقتی رسیدم مثل یه شاهزاده ازم پذیرایی کردند، و همین باعث شد که احساس بدگمانی به یکباره از سینهام برآید. چند تیراندازی عالی داشتیم. اونا بغلم کردن و چاپلوسیمو کردن، انگار که قرار بود به قیمت من سرگرمی بزرگی داشته باشند.
Published on October 30, 2012 12:10