(?)
Quotes are added by the Goodreads community and are not verified by Goodreads. (Learn more)
Kahlil Gibran

“این داستان من است برای هر کسی که دوست دارد بداند چگونه دیوانه شدم :
در روزهای بسیار دور و پیش از آنکه بسیاری از خدایان متولد شوند، از خواب عمیقی بر خواستم
و در یافتم که همه نقابهایم دزدیده شده است
آن هفت نقابی که خود بافته بودم و در هفت دوره زندگانی بر روی زمین بر چهره زدم .
لذا بی هیچ نقابی در خیابان های شلوغ شروع به دویدن کردم و فریاد زدم:
دزدها ! دزدها! دزدهای لعنتی !
مردها و زنها به من خندیدند و برخی از آنان نیز به وحشت افتادند و به سوی خانه هایشان گریختند.
چون به میدان شهر رسیدم، ناگهان جوانی که بر بام یکی از خانه ها ایستاده بود فریاد بر آورد :
ای مردم ! این مرد دیوانه است !
سرم را بالا بردم تا او را ببینم اما خورشید برای نخستین بار بر چهره بی نقابم بوسه زد و این برای
نخستین بار بود که خورشید چهره بی نقاب مرا بوسید ، پس جانم در محبت خورشید ملتهب شد
و دریافتم که دیگر نیازی به نقابهایم ندارم و گویی در حالت بی هوشی فریاد بر آوردم و گفتم :
مبارک باد ! مبارک باد آن دزدانی که نقابهایم را دزدیدند!
این چنین بود که دیوانه شدم اما آزادی و نجات را در این دیوانگی با هم یافتم :
آزادی در تنهایی و نجات از اینکه مردم از ذات من آگاهی یابند زیرا آنان که از ذات و درون ما آگاه شوند،
می کوشند تا ما را به بندگی کشند امانباید برای نجاتم بسیار مفتخر شوم زیرا دزد اگر بخواهد از
دزدان دیگر امنیت یابد باید در زندان باشد !ا”

جبران خليل جبران
tags: 1
Read more quotes from Kahlil Gibran


Share this quote:
Share on Twitter

Friends Who Liked This Quote

To see what your friends thought of this quote, please sign up!



Browse By Tag