دانای کل > دانای کل's Quotes

Showing 1-13 of 13
sort by

  • #1
    Dave Eggers
    “وقتی بچه‌ها دعوای آن‌ها را می‌شنیدند، می‌گفت: «ما فقط داریم دلخوری می‌کنیم». دست کتی نبود. اهل سخنرانی بود. منظوری هم از حرف‌هایش نداشت. همان اوایل رابطه‌شان به عبدل گفته بود که با ذهنم حرف می‌زنم. زیتون هم شانه بالا انداخته بود که یعنی مشکلی نیست.”
    Dave Eggers, Zeitoun

  • #2
    Jerzy Kosiński
    “توی باغ، هر چیزی رشد می‌کند... اما قبل از آن پژمرده و خشک می‌شوند، درخت‌ها باید برگ‌هایشان را از دست بدهند تا برگ‌های جدید دربیاورند و ضخیم‌تر، قوی‌تر و بلندتر شوند.”
    Jerzy Kosiński, Being There

  • #3
    “در نظر من، این كودک بی‌چهره بود و اگر حتی چهره داشت، چهره او شبیه یک مشت گره‌كرده و گاهی شبیه یک سیب‌زمینی وارفته بود. یک بچه ناقص‌الخلقه، مثلا برادر، یا شاید حتی تنها برادر بنی‌عالمی كه به او محبت داشتم و با این حال هرگز دل دیدن چشم‌هایش را نداشتم.”
    حسین نوش‌آذر, سایه‌اش دیگر زمین را سیاه نخواهد کرد

  • #4
    Bernard Malamud
    “لسر با خود فکر کرد، ‌درست می‌نویسم ولی غلط به زبان می‌آورم. درست می‌نویسم چون چندین بار اصلاحش می‌کنم. چیزی که به زبان می‌آورم اصلاح نشده و اغلب اشتباه است. سپس با خود اندیشید، درباره عشق می‌نویسم چون چیز زیادی در موردش نمی‌دانم.”
    Bernard Malamud, The Tenants

  • #5
    “آن مرد شما را جوری بار آورد که به علم خود باشید. و شما گمان کردید به علم خود بودن یعنی به علم پدر نبودن، یعنی کندن از ریشه، یعنی خود را بدون عقبه شناختن. آیا شناخته‌اید؟ شما به پدر،‌ به اصل، به والد پشت کرده‌اید. شما به همه پشت کرده‌اید و تکفیر شده‌اید. از آن خانه گریختید، ‌اما به کجا؟ حالا هم می‌گریزید. به کجا؟ به خانه بگریزید، و قبلش خودتان را بشناسید. و قبل از آن، خودتان و کارهایتان را بپذیرید.”
    آیدا مرادی آهنی, شهرهای گمشده

  • #6
    Zakaria Tamer
    “قاضی گفت: «گفته‌های شاهدان ثابت کرد که اشعار عمر خیام نه تنها دعوت آشکار مردم به سوی شراب، بلکه دعوتی است که منجر به وارد کردن کالاهای بیگانه می‌شود. طرح مرموز و مشکوکی است که هدف آن برانگیختن آشوب است. گفته‌های شاهدان ثابت کرد که عمر خیام با غم همکاری می‌کند؛ غمی که برای محکمه،‌ روشن شده است که یکی از جاسوسان ستون پنجم به شمار می‌آید. آن را دشمنان ما به منظور برهم زدن امنیت و رواج تشویش به خدمت گرفته‌اند.»”
    Zakaria Tamer, الرعد

  • #7
    “هیچ‌کسی که حرف وجدانش را گوش کرده اشتباه نمی‌کند عالیجناب. ممکن است تبعاتش مطابق نیت و میل ما نباشد. شاید در طول زمان ثابت شود که خطا بوده است. اما معنایش این نیست که اشتباه کرده‌اید. تنها راهنمای کارهای آدمی برای ابد وجدان اوست. چون در وجدان است که واضح‌تر از هر جای دیگر صدای خداوند را می‌شنویم.”
    Robert Harris, Conclaaf

  • #8
    Richard Brautigan
    “هیچ چیز ویرانگرتر و رنج‌آورتر و بالاخره احمقانه‌تر از دعواهای خانوادگی نیست. با این همه واقعا سخت است که انسان به طریق عینی و به دور از عواطف ویرانگر به این گونه مسائل نگاه کند، با این قصد که آتش‌بس اعلام کند و از نو صلح و صفا برقرار شود.”
    Richard Brautigan, An Unfortunate Woman

  • #9
    “خاما: «شاعر نشدی خوبه خلیل!»
    خلیل: «تا تو کنارم هستی، شاعرم.»
    خاما: «اتفاقا باید بروم تا تو شاعر بشوی.»
    خلیل: «شعر بدون تو چه فایده داره؟»
    خاما: «شعر ماندگاره، من چی؟»
    خلیل: «شعر تو را ماندگار می‌کند.»”
    یوسف علیخانی, خاما

  • #10
    Peter Handke
    “شوهرم می‌گوید: «میشله قوی است.» در واقع او می‌خواهد من در کارهایی قوی باشم که خودش علاقه‌‌ای به انجام آن‌ها ندارد: نگهداری بچه، خانه‌داری و پرداخت مالیات‌ها. اما هر وقت نوبت کار مورد علاقه‌ من می‌رسد روزگارم را سیاه می‌کند. می‌گوید: «زن من خیالباف است.» اگر خیالبافی به این باشد که آدم بخواهد به آرزویش دست یابد، بله من خیالبافم”
    Peter Handke, The Left-Handed Woman

  • #11
    Jean Teulé
    “مادرش با یک سینی فلزی از آشپزخانه خارج شد. کیک تولدِ روی سینی به شکل تابوت بود. پدرش کنار میز گرد اتاق غذاخوری ایستاده بود. چوب‌پنبه بطری شامپاین را درآورد و اولین لیوان آن را به سلامتی دخترش بلند کرد. «تبریک می‌گم عزیزم، یک سال از عمرت کمتر شد.»”
    Jean Teulé, The Suicide Shop

  • #12
    Miranda July
    “زیر عنوان کتاب نوشته شده بود: زنده نگه داشتن عشق و دوستی در روابط متعهد و پایدار. من داشتم لغت‌به‌لغت روی کتاب کار می‌کردم. تا آن‌موقع بحث زنده نگه داشتن را خوانده بودم و تازه داشتم وارد بحث روابط متعهد و پایدار می‌شدم. از این نگران بودم که وقتی به بحث روابط متعهد و پایدار برسم راه‌های زنده نگه داشتن را فراموش کرده باشم.”
    Miranda July, No One Belongs Here More Than You

  • #13
    “بعدها هم پدرم مجموعه آثار برشت، شامل نمایشنامه‌ها و شعرهای او را از نشر ادبی «زورکامپ» به من هدیه داد. هدیه‌ای که از او گرفته بودم مثل پاره‌ای از قلب پدرم بود؛ او من را هم در عشق خود شریک کرد و با آن هدیه اعتمادش را به من و به اینکه من هم می‌توانم برشت بسیار گرامی را درک کنم و قدرش را بدانم، نشان داد. گویی پدرم از طریق کتاب‌های برشت من را به دنیای خودش برده بود.»”
    Ursula Priess, Sturz durch alle Spiegel



Rss