Eli > Eli's Quotes

Showing 1-22 of 22
sort by

  • #1
    Forough Farrokhzad
    “و اینک این منم!زنی تنها در آستانه ی فصلی سرد!”
    فروغ فرخزاد

  • #2
    Mark Twain
    “The right word may be effective, but no word was ever as effective as a rightly timed pause.”
    Mark Twain

  • #3
    Zoya Pirzad
    “نه با کسی بحث کن، نه از کسی انتقاد کن.
    هرکی هرچی گفت بگو حق با شماست و خودت را خلاص کن.
    آدم‌ها عقیده‌ات را که می‌پرسند نظرت را نمی‌خواهند.
    می‌خواهند با عقیده‌ی خودشان موافقت کنی.
    بحث کردن با آدمها بی‌فایده است.”
    زویا پیرزاد, چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم

  • #4
    Zoya Pirzad
    “گلی به زمین افتاده
    به شاخه بازگشت:
    وه! یک پروانه!”
    زویا پيرزاد / Zoya Pirzad, آوای جهیدن غوک

  • #5
    Zoya Pirzad
    “کنار جاده،
    آنجا که می جوشد چشمه های روشن،
    در سایه ی بیدها گفتم: "لختی چند" و
    نرفته ام هنوز”
    زویا پيرزاد / Zoya Pirzad, آوای جهیدن غوک

  • #6
    Sadegh Hedayat
    “تقلید عیب نیست، دزدی و چاپیدن عیب است”
    صادق هدایت

  • #7
    Sohrab Sepehri
    “زندگی رسم خوشایندی است
    زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
    پرشی دارد اندازه عشق
    زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمن و تو برود
    زندگی جذبه دستی است که می چیند
    زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است
    زندگی بعد درخت است به چشم حشره
    زندگی تجربه شب پره در تاریکی است
    زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
    زندگی سوت قطاری است که درخواب پلی می پیچد
    زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست
    خبر رفتن موشک به فضا
    لمس تنهایی ماه
    فکر بوییدن گل در کره ای دیگر
    زندگی شستن یک بشقاب است
    زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است
    زندگی مجذور اینه است
    زندگی گل به توان ابدیت
    زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما
    زندگی هندسه ساده و یکسان نفسهاست”
    سهراب سپهری

  • #8
    Sohrab Sepehri
    “چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب
    اسب در حسرت خوابیدن گاریچی
    مرد گاریچی در حسرت مرگ”
    سهراب سپهری / Sohrab Sepehri

  • #9
    Sohrab Sepehri
    “من به آمار زمین مشکوکم اگر این سطح پر از آدمهاست پس چرا این همه آدم تنهاست.؟”
    سهراب سپهری

  • #10
    Sohrab Sepehri
    “جای مردان سیاست بنشانید درخت / تا هوا تازه شود”
    سهراب سپهری

  • #11
    Sohrab Sepehri
    “به سراغ من اگر می آیید
    نرم و آهسته بیایید
    تا مبادا که ترک بردارد
    چینی نازک تنهائی من”
    سهراب سپهری

  • #12
    Sohrab Sepehri
    “خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
    و دست منبسط نور روی شانه آنهاست
    همیشه فاصله ای هست
    همیشه فاصله ای هست
    دچار باید بود
    وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف
    حرام خواهد شد ”
    سهراب سپهری / Sohrab Sepehri

  • #13
    Sohrab Sepehri
    “انتظاری نوسان داشت
    نگاهی در راه مانده بود
    و صدایی در تنهایی می گریست”
    سهراب سپهری / Sohrab Sepehri

  • #14
    Sohrab Sepehri
    “زندگی سوت قطاریست که در خواب پلی می پیچد.”
    سهراب سپهری / Sohrab Sepehri

  • #15
    Sohrab Sepehri
    “زندگي يعني: يك سار پريد.
    از چه دلتنگ شدي؟
    دلخوشي‌ها كم نيست: مثلا اين خورشيد،
    كودك پس‌فردا،
    كفتر آن هفته.

    يك نفر ديشب مرد
    وهنوز، نان گندم خوب است.
    وهنوز، آب مي‌ريزد پايين، اسب‌ها مي‌نوشند.”
    سهراب سپهری, حجم سبز

  • #16
    Sohrab Sepehri
    “من در اين تاريكي
    فكر يك بره‌ي روشن هستم
    كه بيايد علف خستگي‌ام را بچرد.

    من در اين تاريكي
    امتداد تر بازوهايم را
    زير باراني مي‌بينم
    كه دعاهاي نخستين بشر را تر كرد.

    من در اين تاريكي
    در گشودم به چمن‌هاي قديم،
    به طلايي‌هايي، كه به ديوار اساطير تماشا كرديم.

    من در اين تاريكي
    ريشه‌ها را ديدم
    و براي بته‌ي نورس مرگ، آب را معني كردم.”
    سهراب سپهري

  • #17
    Sohrab Sepehri
    “چرا گرفته دلت
    مثل آنکه تنهایی
    چقدر هم تنها
    خیال می کنم
    دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی
    دچار یعنی عاشق”
    سهراب سپهری / Sohrab Sepehri, مسافر - هشت کتاب

  • #18
    Sohrab Sepehri
    “Sohrab Sepehri
    این تن، بی شب و روز
    پشت باغ سراشیب ارقام
    مثل اسطوره می خفت

    فکر من از شکاف تجرد به او دست می زد
    هوش من پشت چشمان او آب می شد

    روی پیشانی مطلق او
    وقت از دست می رفت

    پشت شمشاد ها کاغذ جمعه ها را
    انس اندازه ها پاره می کرد

    این حراج صداقت
    مثل یک شاخه تمر هندی
    در میان من و تلخی شنبه ها سایه می ریخت
    یا شبیه هجومی لطیف،
    قلعه ترس های مرا می گرفت

    دست او مثل یک امتداد فراغت
    در کنار تکالیف من محو می شد

    واقعیت کجا تازه تر بود؟
    من که مجذوب یک حجم بی درد بودم
    گاه در سینی فقر خانه
    میوه های فروزان الهام را دیده بودم
    در نزول زبان، خوشه های تکلم صدادارتر بود
    در فساد گل و گوشت
    نبض احساس من تند می شد
    از پریشانی اطلسی ها
    روی وجدان من جذبه می ریخت
    شبنم ابتکار حیات
    روی خاشاک برق می زد

    یک نفر باید از این حضور شکیبا
    با سفر های تدریجی باغ چیزی بگوید
    یک نفر باید این حجم کم را بفهمد
    دست او را برای تپش های اطراف معنی کند
    قطره ای وقت
    روی این صورت بی مخاطب بپاشد

    یک نفر باید این نقطه محض را
    در مدار شعور عناصر بگرداند
    یک نفر باید از پشت درهای روشن بیاید
    گوش کن یک نفر می دود روی پلک حوادث
    کودکی رو به این سمت می آید...

    هشت کتاب / دفتر "ما هیچ ما نگاه" / شعر "بی روزها عروسک”
    سهراب سپهری, هشت کتاب

  • #19
    Sohrab Sepehri
    “هر کجا هستم،باشم
    آسمان مال من است.
    پنجره،فکر،هوا،عشق،زمین مال من است.
    چه اهمیت دارد؟
    گاه اگر می رویند
    قارچ های غربت؟
    من نمی دانم
    که چرامیگویند:اسب حیوان نجیبی است،کبوترزیباست؟
    وچرادرقفس هیچ کسی کرکس نیست؟
    گل شبدرچه کم ازلاله ی قرمزدارد؟
    چشمهارابایدشست،جوردیگربایددید.
    واژه ها رابایدشست.
    واژه بایدخودباد،واژه بایدخودباران باشد.
    چترهارابایدبست،
    زیرباران بایدرفت”
    سهراب سپهری, صدای پای آب

  • #20
    Sohrab Sepehri
    “روح من درجهت تازه ی اشیا جاری است.
    روح من کم سال است.
    روح من گاهی از شوق سرفه اش میگیرد.
    روح من بیکار است:
    قطره های باران را،درز آجرها را،میشمارد.
    روح من گاهی مثل یک سنگ سر راه،حقیقت دارد”
    سهراب سپهری, صدای پای آب

  • #21
    Sohrab Sepehri
    “چشمانم را در ویرانه خوابم گشودم:
    نیلوفر به همه زندگی ام پیچیده بود.
    در رگ هایش من بودم که می دویدم!
    هستی اش در من ریشه داشت٫ همه من بود!
    کدامین باد بی پروا دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟”
    سهراب سپهری

  • #22
    Sohrab Sepehri
    “زندگی وزن نگاهی است که درخاطره ها میماند
    شایداین حسرت بیهوده که بردل داری،شعله ی امیدتوراخواهدکشت
    زندگی درک همین اکنون است
    زندگی شوق رسیدن به همان فردایی است که نخواهدآمد
    تو نه دردیروزی ونه درفردایی،ظرف امروز پر ازبودن توست
    *زندگی شایدآن لبخندی است که دریغش کردیم”
    سهراب سپهری



Rss