bayan > bayan 's Quotes

Showing 1-30 of 47
« previous 1
sort by

  • #1
    احمدرضا احمدی
    “شتاب مکن
    که ابر بر خانه‌ات ببارد
    و عشق
    در تکه‌ای نان گم شود
    هرگز نتوان
    آدمی را به خانه آورد
    آدمی در سقوط کلمات
    سقوط می‌کند
    و هنگام که از زمین برخیزد
    کلمات نارس را
    به عابران تعارف می‌کند
    آدمی را توانایی
    عشق نیست
    در عشق می‌شکند و می‌میرد ”
    Ahmad Reza Ahmadi / احمدرضا احمدی

  • #2
    احمدرضا احمدی
    “آن كس مي‌تواند از عشق سخن بگويد
    كه قوس و قزح را
    يك‌بار هم شده
    معني كرده باشد
    اكنون كسي را
    در روشنايي پس از باران
    از دار فرود مي‌آرند

    هزار پله به دريا مانده‌ست
    كه من از عمر خود چنين مي‌گويم
    فقط مي‌خواستيم ميان گندم‌زارها بدويم
    حرف بزنيم و عاشق باشيم
    اما گم‌شدن دل‌هامان را حدس زدند و اكنون
    در انتهاي كوچه‌ي انبوه از لاله عباسي
    كسي را از دار فرود مي‌آرند


    نه باغی معلق، نه بویی از پونه، و نه نقشی بر گلیم
    شهر در مذهب خود فرومیرود
    و ستون مساجد
    در گرد و خاک و مه صبحگاهی میلرزد
    او خفته است و در ستون فقراتش
    خط سرخی به سوی افق سر باز میکند

    گل لاله سرد میشود و یخ میزند
    دخیل ها فرومیریزند
    و لاله ی خسته
    عبور سیاره ها را در ریشه های خود تکرار میکند”
    احمدرضا احمدی

  • #3
    Sohrab Sepehri
    “چرا گرفته دلت
    مثل آنکه تنهایی
    چقدر هم تنها
    خیال می کنم
    دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی
    دچار یعنی عاشق”
    سهراب سپهری / Sohrab Sepehri, مسافر - هشت کتاب

  • #4
    “باور نکن تنهاییت را
    من در تو پنهانم تو در من
    ازمن به من نزدیکتر تو
    ازتو به تو نزدیکتر من

    باور نکن تنهاییت را
    تا یک دلو یک درد داری
    تا در عبور از کوچه ی عشق
    بر دوش هم سر می گذاری

    دل تاب تنهایی ندارد
    باور نکن تنهاییت را
    هرجای ای دنیا که باشی
    من با توئم تنهای تنها

    من با توئم هر جا که هستی
    حتی اگر با هم نباشیم
    حتی اگر یک لحظه یک روز
    با هم در این عالم نباشیم

    حتی اگر یک لحظه یک روز
    با هم در این عالم نباشیم

    این خانه را بگذار و بگذر
    با من بیا تا کعبه ی دل
    باور نکن تنهاییت را
    من با توئم منزل به منزل”
    اهورا ایمان

  • #5
    Jalal ad-Din Muhammad ar-Rumi
    “چنان مستم چنان مستم من امروز که از چنبر برون جستم من امروز
    چنان چیزی که در خاطر نیابد چنانستم چنانستم من امروز
    به جان با آسمان عشق رفتم به صورت گر در این پستم من امروز
    گرفتم گوش عقل و گفتم ای عقل برون رو کز تو وارستم من امروز
    بشوی ای عقل دست خویش از من که در مجنون بپیوستم من امروز
    به دستم داد آن یوسف ترنجی که هر دو دست خود خستم من امروز
    چنانم کرد آن ابریق پرمی که چندین خنب بشکستم من امروز
    نمی‌دانم کجایم لیک فرخ مقامی کاندر و هستم من امروز
    بیامد بر درم اقبال نازان ز مستی در بر او بستم من امروز
    چو واگشت او پی او می‌دویدم دمی از پای ننشستم من امروز
    چو نحن اقربم معلوم آمد دگر خود را بنپرستم من امروز
    مبند آن زلف شمس الدین تبریز که چون ماهی در این شستم من امروز”
    مولانا جلاالدین محمد بلخی / Mowlana Jalaledin Mohammad Balkhi, گزیده‌ی غزلیات شمس

  • #6
    محمدرضا شفیعی کدکنی
    “در روزهای آخر اسفند
    کوچ بنفشه‌های مهاجر
    زيباست
    در نيم‌روز روشن اسفند
    وقتی بنفشه ها را از سايه های سرد
    در اطلس شميم بهاران
    با خاک و ريشه
    - ميهن سيارشان –
    از جعبه‌های کوچک و چوبی
    در گوشه‌ی خيابان می‌آورند
    جوی هزار زمزمه در من
    می‌جوشد:
    ای کاش
    ای کاش، آدمی وطنش را
    مثل بنفشه‌ها
    (در جعبه‌های خاک)
    يک روز می‌توانست
    هم‌راه خويشتن ببرد هر کجا که خواست
    در روشنای باران
    در آفتاب پاک”
    محمد رضا شفيعي كدكني

  • #7
    الیاس علوی
    “نمی‌توان به لبخندی قانع بود
    نمی‌شود موهایت را دید
    و به باد حسودی نکرد
    گونه‌هایت را دید
    و به گناه نیاندیشید
    و نمی‌شود به تو رسید
    که پاهایت نوجوانند
    و دیوارهایت بلند...

    «من گرگ خیالبافی هستم»”
    الیاس علوی

  • #9
    مهدی اخوان ثالث
    “لحظه ی دیدار نزدیک است
    باز من دیوانه ام ، مستم
    باز می لرزد ، دلم ، دستم
    باز گویی در جهان دیگری هستم
    های ! نخراشی به غفلت گونه ام را ، تیغ
    های ، نپریشی صفای زلفکم را ، دست
    و آبرویم را نریزی ، دل
    ای نخورده مست
    لحظه ی دیدار نزدیک است”
    مهدی اخوان ثالث / Mehdi Akhavan Sales

  • #10
    مهدی اخوان ثالث
    “قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
    از کجا وز که خبر آوردی ؟
    خوش خبر باشی ، اما ،‌اما
    گرد بام و در من
    بی ثمر می گردی
    انتظار خبری نیست مرا
    نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
    برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
    برو آنجا که تو را منتظرند
    قاصدک
    در دل من همه کورند و کرند
    دست بردار ازین در وطن خویش غریب
    قاصد تجربه های همه تلخ
    با دلم می گوید
    که دروغی تو ، دروغ
    که فریبی تو. ، فریب
    قاصدک 1 هان ، ولی ... آخر ... ای وای
    راستی ایا رفتی با باد ؟
    با توام ، ای! کجا رفتی ؟ ای
    راستی ایا جایی خبری هست هنوز ؟
    مانده خکستر گرمی ، جایی ؟
    در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟
    قاصدک
    ابرهای همه عالم شب و روز
    در دلم می گریند”
    مهدی اخوان ثالث / Mehdi Akhavan Sales

  • #11
    حسین پناهی
    “معنای این همه سکوت چیست؟
    من گم شدم در تو؟
    یا تو گم شدی در من ای زمان؟
    کاش هرگز آن روز
    از درخت انجیر
    پایین نیامده بودم.”
    حسین پناهی

  • #12
    فروغ فرخزاد
    “همه می‌ترسند
    همه می‌ترسند
    اما من و تو
    به چراغ و آب و آینه پیوستیم و نترسیدیم”
    فروغ فرخزاد, تولدی‌ دیگر

  • #13
    سیدعلی صالحی
    “سنگین از نگفتنم

    بگوی
    در خانه شما
    چراغ زمزمه یعنی چه؟”
    سید علی صالحی

  • #14
    Forough Farrokhzad
    “حلقه
    دخترک خنده کنان گفت که چیست
    راز این حلقه ی زر
    راز این حلقه که انگشت مرا
    این چنین تنگ گرفته ست به بر
    راز این حلقه که در چهره ی او
    این همه تابش و رخشندگی است
    مرد حیران شد و گفت:
    (حلقه ی خوشبختی است ،حلقه ی زندگی است)
    همه گفتند :مبارک باشد
    دخترک گفت دریغا که مرا
    باز در معنی آن شک باشد
    سالها رفت و شبی
    زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه ی زر
    دید در نقش فروزنده ی او
    روز هایی که به امید وفای شوهر
    به هدر رفته ،هدر
    زن پریشان شد و نالید که وای
    وای،این حلقه که در چهره ی او
    باز هم تابش و رخشندگی است
    حلقه ی بردگی و بندگی است”
    فروغ فرّخ‌زاد

  • #15
    سیدعلی صالحی
    “هرچه هست، جز تقدیری که منش می شناسم، نیست!
    دست هایم را برای دست های تو آفریده اند
    لبانم را برای یادآوری بوسه، به وقت آرامش.
    هی بانو! سادگی، آوازی نیست که در ازدحام این زندگان
    زمزمه اش کنیم.


    هرچه بود، جز نقدیری که تو را بازت به من می شناسد،
    نشانی نیست!
    رخسار باکره در پیاله آب، وسوسه لبریز آفرینه نور،
    و من که آموخته ام تا چون ماه را
    در سایه سار پسین نظاره کنم.


    هی بانو...!”
    سید علی صالحی / Ali Salehi, عاشق شدن در دی ماه، مردن به وقت شهریور

  • #16
    سیدعلی صالحی
    “به خدا
    جای ستاره در اين پياله‌ی پُر گريه نيست
    جای شقايق تشنه
    اين خاک خسته و اين گلدان شکسته نيست
    بگو کجا فالِ‌ بوسه و
    فهم روشنِ آغوشِ‌ آدمی می‌فروشند ”
    سید علی صالحی / Ali Salehi, دعای زنی در راه که تنها می‌رفت

  • #17
    عباس صفاری
    “در تنهايی بود كه پی برديم
    چقدر تنها
    و بی‌كس و كاريم
    نه جگرگوشه‌ای
    نه دوستی
    نه همدمی
    نه خويشاوندی كه كوتاه كند
    جمعه‌های طاقت فرسايمان را”
    عباس صفاری, حکایت ما

  • #18
    “بهار بود
    که آستانه کفش‌های تو را پوشید
    حالا تو با ستاره‌هایی که
    ریشه در خون من دارند
    به خانه آمده‌ای
    می‌خواهی
    برف این همه سال را
    در دلم آب کنی
    که چه؟
    من به رویاهای بلورین عادت کرده‌ام



    فریاد ناصری

  • #19
    “سرت را بالا بگیر
    که سیر همدیگر را نگاه کنیم

    معلوم که نمی‌شود
    شاید تا پاییز دیگر این خیابان
    دلش خواست
    که بزرگ‌تر شود

    گنجشک‌ها روی برف راه می‌روند”
    فریاد ناصری

  • #20
    حسین پناهی
    “و رسالت من این خواهد بود
    تا دو استکان چای داغ را
    از میان دویست جنگ خونین
    به سلامت بگذرانم
    تا در شبی بارانی
    آن ها را
    با خدای خویش
    چشم در چشم هم نوش کنیم”
    حسین پناهی

  • #21
    Ali Shariati
    “ می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
    ستایش کردم ، گفتند خرافات است
    عاشق شدم ، گفتند دروغ است
    گریستم ، گفتند بهانه است
    خندیدم ، گفتند دیوانه است
    دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم”
    علي شريعتي

  • #22
    Ali Shariati
    “نامم را پدرم انتخاب کرد، نام خانوادگي ام را يکي از اجدادم! ديگر بس است! راهم را خودم انتخاب خواهم کرد.”
    دکتر علی شریعتی

  • #23
    Ali Shariati
    “اگر تنها ترین تنهاها شوم ، باز خدا هست ، او جانشین همه نداشتن هاست
    نفرین و آفرین ها بی ثمر است
    اگر تمامی خلق گرگهای هار شوند و از آسمان ، هول وکینه بر سرم بارد تو مهربان جاودان آسیب ناپذیر من هستی
    ای پناهگاه ابدی! تو می توانی جانشین همه بی پناهی ها شوی”
    Dr. Ali Shariati

  • #24
    فریدون مشیری
    “من نمي دانم
    _ و همين درد مرا سخت مي آزارد_
    كه چرا انسان اين دانا
    اين پيغمبر
    :در تكاپوهايش
    _چيزي از معجزه آن سو تر_
    ره نبرده ست به اعجاز محبت
    چه دليلي دارد؟
    *
    چه دليلي دارد
    كه هنوز
    مهرباني را نشناخته است؟
    و نمي داند در يك لبخند
    !چه شگفتي هايي پنهان است
    *
    من بر آنم كه درين دنيا
    _خوب بودن _به خدا
    سهل ترين كارست
    و نمي دانم
    كه چرا انسان
    تا اين حد
    با خوبي
    .بيگانه است
    !و همين درد مرا سخت مي آزارد”
    فریدون مشیری

  • #25
    احمد شاملو
    “گر بدین سان زیست باید پست
    من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوائی نیاویزم
    بر بلند کاج خشک کوچه بن بست

    گر بدین سان زیست باید پاک
    من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود، چون کوه
    یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک!”
    احمد شاملو

  • #26
    احمد شاملو
    “راست است که صاحبان دل های حساس نمی میرند...بی هنگام ناپدید میشوند”
    احمد شاملو / Ahmad Shamloo

  • #27
    احمد شاملو
    “از مهتابی به کوچه خم می شوم
    و به جای همه محرومان زمین
    می گریم
    آه...من حرام شده ام”
    احمد شاملو / Ahmad Shamloo

  • #28
    احمد شاملو
    “از مرگ....
    هرگز از مرگ نهراسيده ام
    اگرچه دستانش از ابتذال شكننده تر بود.
    هراس من -باري - همه مردن در سرزميني ست...
    كه مزد گوركن
    از بهاي آزادي آدمي افزون باشد.”
    احمد شاملو / Ahmad Shamlou, آیدا در آینه

  • #29
    Ali Shariati
    “چه خیال انگیز و جان بخش است اینجا نبودن!”
    دکتر علی شریعتی

  • #30
    Ali Shariati
    “Oh My Lord! grant me the serenity to accept the things I can not change, the courage to change the things that I can, and wisdom to know the difference.

    خداوندا به من آرامشی عطا کن که بپذیرم آنچه نمی‌توانم تغییر دهم و جراتی که تغییر دهم آنچه را که می‌توانم و علمی که تفاوت این دو را دریابم”
    Ali Shariati

  • #31
    Ali Shariati
    “هرگز نبودن به تلخی فراموش کردن یک بودن نیست”
    علی شریعتی



Rss
« previous 1