محسن > محسن's Quotes

Showing 1-14 of 14
sort by

  • #1
    سید حمیدرضا برقعی
    “خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن...
    پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد ازآن...
    خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن...
    شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن...

    در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچ کس
    شاعر کنار دفترش افتاد از نفس...”
    سید حمیدرضا برقعی, طوفان واژه‌ها

  • #2
    Muhammad Taqi Jafari
    “معمای حیات قابل حل نیست، مگر این که ابدیت در برابر آن باشد.”
    علامه جعفری

  • #3
    Muhammad Taqi Jafari
    “اساسی ترین عامل شکست انسانیت در دوران ما، به شوخی گرفتن و بی اعتنایی به تعهد است.”
    علامه جعفری

  • #4
    محمد باقر الصدر
    “أنا معك يا أخي وولدي السني بقدر ما أنا معك يا أخي وولدي الشيعي، انا معكما بقدر ما انتما مع الاسلام”
    محمد باقر الصدر

  • #5
    حبیبه جعفریان
    “یاد متنی افتادم که جایی خوانده بودم درباره‌ی اینکه اگر می خواهید خواننده‌ها شما و شجاعتتان را تحسین کنندو قوم‌و‌خویش‌ها بهتان فحش بدهند،خاطره بنویسید و اگر می خواهید محبوب همه، پدر و مادر و اقوام و خواننده ها، باشید کتاب آشپزی را امتحان کنید.”
    حبیبه جعفریان

  • #6
    Mulla Sadra
    “ساقیا یک ره میی در جام ریز
    کاین ستیزنده فلک دارد ستیز”
    ملاصدرا, مجموعه اشعار ملاصدرا

  • #7
    محمدرضا شفیعی کدکنی
    “آخرین برگ سفرنامه باران این است،
    که زمین چرکین است...”
    محمدرضا شفیعی کدکنی

  • #8
    Mahmoud Darwish
    “ذهب الذين تحبهم ذهبوا ،، فإما ان تكون أو لا تكون ..”
    محمود درويش, مديح الظل العالي

  • #9
    محمد صالح علا
    “..سینه ام دُکّان ِ عطاری ست
    !دردت چیست ؟”
    محمد صالح علا

  • #10
    Reza Amirkhani
    “آدمی که یک بار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئن تر است از آدمی که تا به حال پاش نلغزیده ...
    ....
    از آدم بی خظا می ترسم، از آدم دو خطا دوری می کنم، اما پای آدم تک خطا می ایستم”
    رضا امیرخانی, قیدار

  • #11
    حبیبه جعفریان
    “من دختری را می‌شناسم که دلش می‌خواست با یک فلفل دلمه‌ای ازدواج کند، با یکی از آن سبزهای خیلی درخشانش که وقتی انگشتت را به پوستش می کشی از فرط تردی و تمیزی قرچ می کند. این دختر کتاب خیلی داشت، هنوز هم خیلی دارد. یک بار به‌اش گفتم:«همه پولهایت را در همه دوره های زندگیت داده ای بالای کتاب، آره؟» و او با سر تایید کرد و گفت شاید روزی با یک فلفل دلمه ای ازدواج کند. وقتی این جمله را می‌گفت نخندید و هیچ چیز در ظاهر یا نگاهش تغییر نکرد. حتی به نظر نمی‌آمد احساسش این باشد که دارد جمله عجیب یا بی‌ربطی می‌گوید و من در یک لحظه کشف کردم که همه اینها به خاطر کتابهاست؛ این که دوست من آدم تنهایی است به خاطر کتابهاست؛ این که آدم خوشحالی نیست به خاطر کتابهاست و این که آدم عجیبی است که فکر می‌کند می‌تواند با یک فلفل دلمه‌ای ازدواج کند هم به خاطر کتابهاست. به نظرم کتاب‌ها سازنده و نابود کننده‌اند، خطرناک و ضروری‌اند، دشمن و دوستند. به نظرم کتابها از آن چیزهایی هستند که زندگی آدم ها به قبل و بعد از آنها تقسیم می‌شود؛ مثل ازدواجند، خطرناک و ضروری. نمی‌شود کسی را به آن توصیه کرد و نمی‌شود کسی را از آن نهی کرد. زندگی با وجود آن‌ها سخت و بدون آنها ساده، اما بی بو و خاصیت است...”
    حبیبه جعفریان

  • #12
    Nikos Kazantzakis
    “I hope nothing. I fear nothing. I am free.”
    Nikos Kazantzakis

  • #13
    “امروز كشف مهمي كردم. اين كشف محصول سه ماه تفكر تامل و مراقبه است. من به طرز غريبي كه اين كلمات هرزه نمي توانند بگويند چه قدر از اين كشف هيجان زده ام. آنقدر كه دلم مي خواهد بروم بالاي ساختمان و فرياد بكشم. من امروز دريافتم كه سرانجام همه بي گمان همه و بدون هيچ استثنايي خواهيم مرد. من امروز اين واقعيت را اين يقين يگانه و يكتا را كه بي ترديد و تا صد سال ديگر هيچ اثري از ما نخواهد بود از عمق جان دريافتم. من از اين حقيقت از اين عدالت محض از اين تنها عدالت مطلق هستي كه هيچ عدالتي به وضوح و شفافيت و شكوه و قطعيت و معناداري آن نيست از اين كه تنها تا صد سال فقط تا صد سال ديگر حتي يك نفر از ما شش ميليارد آدمي كه حالا مثل كرم روي اين تل خاكي در هم مي لوليم وجود نخواهيم داشت به طرز به شدت شكرآوري خوش حالم...”
    مصطفی مستور

  • #14
    نزار قباني
    “إن الحروف تموت حين تقال”
    نزار قباني, الرسم بالكلمات



Rss