Sheida > Sheida's Quotes

Showing 1-25 of 25
sort by

  • #1
    Bernard M. Baruch
    “Be who you are and say what you feel, because those who mind don't matter, and those who matter don't mind.”
    Bernard M. Baruch

  • #2
    Mahatma Gandhi
    “Be the change that you wish to see in the world.”
    Mahatma Gandhi

  • #3
    Albert Einstein
    “Two things are infinite: the universe and human stupidity; and I'm not sure about the universe.”
    Albert Einstein

  • #4
    Marcus Tullius Cicero
    “A room without books is like a body without a soul.”
    Marcus Tullius Cicero

  • #5
    Mark Twain
    “If you tell the truth, you don't have to remember anything.”
    Mark Twain

  • #6
    “Insanity is doing the same thing, over and over again, but expecting different results.”
    Narcotics Anonymous

  • #7
    Frank Zappa
    “So many books, so little time.”
    Frank Zappa

  • #8
    Albert Camus
    “Don’t walk in front of me… I may not follow
    Don’t walk behind me… I may not lead
    Walk beside me… just be my friend”
    Albert Camus

  • #9
    Maurice Switzer
    “It is better to remain silent at the risk of being thought a fool, than to talk and remove all doubt of it.”
    Maurice Switzer, Mrs. Goose, Her Book

  • #10
    I'm selfish, impatient and a little insecure. I make mistakes, I am out of control
    “I'm selfish, impatient and a little insecure. I make mistakes, I am out of control and at times hard to handle. But if you can't handle me at my worst, then you sure as hell don't deserve me at my best.”
    Marilyn Monroe

  • #11
    احمد شاملو
    “همه
    لرزش دست و دلم
    از آن بود که
    که عشق
    پناهی گردد،
    پروازی نه
    گریز گاهی گردد.

    ای عشق ای عشق
    چهره آبیت پیدا نیست
    ***
    و خنکای مرحمی
    بر شعله زخمی
    نه شور شعله
    بر سرمای درون

    ای عشق ای عشق
    چهره سرخت پیدا نیست.
    ***
    غبار تیره تسکینی
    بر حضور ِ وهن
    و دنج ِ رهائی
    بر گریز حضور.
    سیاهی
    بر آرامش آبی
    و سبزه برگچه
    بر ارغوان
    ای عشق ای عشق
    رنگ آشنایت
    پیدا نیست”
    احمد شاملو / Ahmad Shamlou

  • #12
    احمد شاملو
    “مرا
    تو
    بی سببی
    نيستی.
    به راستی
    صلت کدام قصيده ای
    ای غزل؟
    ستاره باران جواب کدام سلامی
    به آفتاب
    از دريچه ی تاريک؟

    کلام از نگاه تو شکل می بندد.
    خوشا نظر بازيا که تو آغازمی کنی!”
    احمد شاملو, ابراهیم در آتش

  • #13
    احمد شاملو
    “مرگ را ديده‌ام من.



    در ديدار غمناك،

    من مرگ را به دست

    سوده‌ام.



    من مرگ را زيسته‌ام

    با آوازي غمناك

    غمناك

    و به عمري سخت دراز و سخت فرساينده”
    احمد شاملو

  • #14
    “اگر دریچه ی دانستن رو مسدود کنیم رستگار میشیم”
    مصطفی مستور

  • #15
    Albert Camus
    “You will never be happy if you continue to search for what happiness consists of. You will never live if you are looking for the meaning of life.”
    Albert Camus

  • #17
    الیاس علوی
    “نمی‌توان به لبخندی قانع بود
    نمی‌شود موهایت را دید
    و به باد حسودی نکرد
    گونه‌هایت را دید
    و به گناه نیاندیشید
    و نمی‌شود به تو رسید
    که پاهایت نوجوانند
    و دیوارهایت بلند...

    «من گرگ خیالبافی هستم»”
    الیاس علوی

  • #18
    الیاس علوی
    “دستانت را گرفتند
    و دهانت را خرد كردند
    به همین سادگی تمام شدی

    از من نخواه در مرگ تو غزل بنويسم
    كلماتم را بشويم
    آنطور كه خون لبهايت را شستند
    و خون لبهايت بند نمي آمد

    تو را شهيد نمي خوانم
    تو كشته ي تاريكي هستي
    كشته ي تاريكي
    اين شعر نيست
    چشمان كوچك توست
    كه در تاريكي ترسيده است
    در تنهايي
    گريه كرده
    اعتراف كرده است

    نمي‌خواهم از تو فرشته‌اي بسازم با بالهاي نامرئي
    تو نيز بي وفا بودي
    بی پروا می خندیدی
    گاهي دروغ مي گفتي
    تو فرشته نبودي
    اما آنكه سينه ات را سوخته به بهشت می رود
    با حوریان شیرین هماغوشی می کند
    با بزرگان محشور می شود
    تو بزرگ نبودي
    مال همين پائين شهر بودي

    اين شعر نيست
    خون دهان توست كه بند نمي آيد”
    الیاس علوی

  • #19
    الیاس علوی
    “با تو حرف مي زنم

    كه مقتول توام.



    تمام آن لحظه ها به تو خيره شدم

    نمي توانستي به چشمانم نگاه كني

    گفتي صورتم را بچرخانم

    تا تازيانه ات بي پروا بتازد

    "چقدر شرمگيني تو"



    هيچ كس نمي داند

    به گردنم خيره شدي

    و هوسي دور در دلت ريشه كرد

    امّا آيه هاي روشني را از بر بودي

    " اعوذ بالله من الشيطان الرجيم"

    " اعوذ بالله من الشيطان الرجيم"

    و شيطان گريخته بود

    و باز من ماندم و تو

    "چقدر شبيه مني تو".



    " انگشتانت را مي شناسم

    ما فرزند يك آدميم "

    اين آخرين جمله‌ام بود

    پيش از آنكه انگشتانت با رگهاي گردنم بياميزد.

    مرا ببخش

    كاش مي توانستم

    ناله زيباتري بكشم

    تا هر شب اينگونه نترسي

    كاش يك صبح از خواب برخيزي

    و يادت برود كه قاتل مني.



    آن باد پنهان شاخه ها

    آن پرنده ي ناشناس بر كلكين

    آن سايه آرام همراهت

    اين صداي موهوم در ذهنت منم

    دست خودم نيست

    حرفهای بسیاری دارم.



    ما هر دو مردگانيم

    تنها تو نفس مي كشي و من نمي‌توانم

    اما وقتي دستهايت را در آب مي‌شويي

    نفست بند مي آيد

    با من حرف بزن

    كه مقتول توام.”
    الیاس علوی

  • #20
    فروغ فرخزاد
    “همه می‌ترسند
    همه می‌ترسند
    اما من و تو
    به چراغ و آب و آینه پیوستیم و نترسیدیم”
    فروغ فرخزاد, تولدی‌ دیگر

  • #21
    John Lennon
    “The more I see, the less I know for sure.”
    John Lennon

  • #22
    Victor Hugo
    “An intelligent hell would be better than a stupid paradise.”
    Victor Hugo, Ninety-Three

  • #23
    Bertrand Russell
    “Most people would sooner die than think; in fact, they do so.”
    Bertrand Russell

  • #24
    Sadegh Hedayat
    “اگر مرگ نبود همه ارزویش میکردند”
    صادق هدایت

  • #25
    الیاس علوی
    “لحظاتی هست استخوانهای اشیا می پوسد
    و فرسودگی از در و دیوار میبارد
    لحظاتی هست نه آواز گنجشک فروردین
    نه صدای صمیمی از آن طرف سیم
    و نه نگاه مادر در قاب قانعت نمیکند
    زندگی قانعت نمیکند
    و تو به اندکی مرگ احتیاج داری”
    الیاس علوی

  • #26
    “آدم‌ها می‌آیند
    زندگی می‌کنند
    می‌میرند
    و می‌روند
    اما
    فاجعه‌ی زندگی تو
    آن هنگام آغاز می‌شود
    که آدمی می‌ميرد
    اما
    نمی‌رود
    می‌ماند
    و نبودنش در بودن تو
    چنان ته ‌نشین می‌شود
    که تو می‌میری در حالی که زنده­‌ای
    و او زنده می‌شود در حالی که مرده است

    از مزار که بازگشتی
    قبرستان را به خانه نیاور”
    آزاده طاهايي / Azadeh Tahaei



Rss