Gandom > Gandom's Quotes

Showing 1-13 of 13
sort by

  • #1
    Jalal ad-Din Muhammad ar-Rumi
    “عشق جان است
    عشقِ تو
    جان تر

    "مولوی”
    مولوی
    tags: poem

  • #2
    Albert Camus
    “Don’t walk in front of me… I may not follow
    Don’t walk behind me… I may not lead
    Walk beside me… just be my friend”
    Albert Camus

  • #3
    Mark Twain
    “If you tell the truth, you don't have to remember anything.”
    Mark Twain

  • #4
    گروس عبدالملکیان
    “دختران شهر
    به روستا فکر می کنند
    دختران روستا
    در آرزوی شهر می میرند
    مردان کوچک
    به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند
    مردان بزرگ
    در آرزوی آرامش مردان کوچک
    می میرند
    کدام پل
    در کجای جهان
    شکسته است
    که هیچکس به خانه اش نمی رسد”
    گروس عبدالملکیان

  • #5
    Shahriar Mandanipour
    “حالی داشتم مثل مستی در اندوه که می نوشی و می فهمی زیادی است و باز سر می کشی تا استفراغ”
    شهریار مندنی پور / Shahriar Mandanipoor, شرق بنفشه

  • #6
    Pablo Neruda
    “همیشه چیزهایی که نداشته‌ام را
    ،بسیار دوست داشته‌ام
    همچون تو
    که بسیار دوری
    ...که بسیار ندارمت”
    Pablo Neruda

  • #7
    مهدی اخوان ثالث
    “من اين مي گويم و دنباله دارد شب”
    مهدی اخوان ثالث, از این اوستا

  • #8
    عباس معروفی
    “همیشه یک جای دل تنگ است، غمی گوشه‌ی خنده‌ات کمین کرده مثل ابر سیاه دارد از یک سوی آسمان پیش می‌آید که ویرانت کند. نم اشکی گوشه‌ی چشم می‌ماند برای روز مبادا، یا می‌ماند که همیشه باشد.”
    عباس معروفی, فریدون سه پسر داشت

  • #9
    عباس معروفی
    “چقدر غم‌انگیز است که آدم به دیگران اجازه بدهد تا اعماق وجود و روحش را زیر و رو کنند و بعد با چهره فاتح پاشان را بر گردن مغلوب بفشارند و با دو تکان کار را تمام کنند.”
    عباس معروفی, تماماً مخصوص

  • #10
    Karin Slaughter
    “Reading is not just an escape. It is access to a better way of life.”
    Karin Slaughter

  • #11
    هوشنگ ابتهاج
    “گفتمش:
    ـ «شیرین‌ترین آواز چیست؟»
    چشم غمگینش به‌رویم خیره ماند،
    قطره‌قطره اشکش از مژگان چکید،
    لرزه افتادش به گیسوی بلند،
    زیر لب، غمناک خواند:
    ـ «نالۀ زنجیرها بر دست من!»
    گفتمش:
    ـ «آنگه که از هم بگسلند . . .»
    خندۀ تلخی به لب آورد و گفت:
    ـ «آرزویی دلکش است، اما دریغ
    بختِ شورم ره برین امید بست!
    و آن طلایی زورق خورشید را
    صخره‌های ساحل مغرب شکست! . . .»
    من به‌خود لرزیدم از دردی که تلخ
    در دل من با دل او می‌گریست.
    گفتمش:
    ـ «بنگر، درین دریای کور
    چشم هر اختر چراغ زورقی ست!»
    سر به سوی آسمان برداشت، گفت:
    ـ «چشم هر اختر چراغ زورقی‌ست،
    لیکن این شب نیز دریایی‌ست ژرف!
    ای دریغا شبروان! کز نیمه‌راه
    می‌کشد افسونِ شب در خوابشان . . .»
    گفتمش:
    ـ «فانوس ماه
    می‌دهد از چشم بیداری نشان . . .»
    گفت:
    ـ «اما، در شبی این‌گونه گُنگ
    هیچ آوایی نمی‌آید به‌گوش . . .»
    گفتمش:
    ـ «اما دل من می‌تپید.
    گوش کُن اینک صدای پای دوست!»
    گفت:
    ـ «ای افسوس! در این دام مرگ
    باز صید تازه‌ای را می‌برند،
    این صدای پای اوست . . .»
    گریه‌ای افتاد در من بی‌امان.
    در میان اشک‌ها، پرسیدمش:
    ـ «خوش‌ترین لبخند چیست؟»
    شعله‌ای در چشم تاریکش شکفت،
    جوش خون در گونه‌اش آتش فشاند،
    گفت:
    ـ «لبخندی که عشق سربلند
    وقت مُردن بر لبِ مردان نشاند!»
    من زجا برخاستم،
    بوسیدمش.”
    هوشنگ ابتهاج, آینه در آینه

  • #12
    Sherko Bekas
    “در سرزمین من
    روزنامه لال از مادر زاده میشود
    در سرزمین من
    رادیو ناشنوا از مادر زاده میشود
    در سرزمین من تلویزیون نابینا از مادر زاده میشود
    آنهایی که در سرزمین من بخواهند
    اینها سالم به دنیا بیایند
    لالشان میکنند و آنها را می کشند
    ناشنوایشان می کنند و آنها را می کشند
    کورشان می کنند و آنها را می کشند
    در سرزمین من!”
    شیرکو بیکس

  • #13
    مهدی سحابی
    “ ...اینکه می گویم مترجم نباید دیده شود وقتی به ترجمه ی ادبی می رسیم ممکن است حکم بی رحمانه ای باشد. شاید تسکین این درد این است که مترجم بداند در کار بسیار مهمی دخالت کرده است. او در تب و تاب و شور آفرینش با مؤلف و نویسنده وارد مشارکت شده است. مثل آهنکاری که در ساختن یک بنای فخیم معماری از او کمک بخواهیم اما بعد از اتمام کار دیگر تیرآهن ها را نمی بینیم. ترجمه به نظر من چنین سهمی از آفرینش می گیرد. یک چیزهایی از آفرینش در او هست... منتها اصل قضیه به نظر من این است که ترجمه آفرینش نیست. ترجمه مشارکت دورادور در اثری ست که قبلاً آفریده شده. اینجاست که بحث فنی آن پیش می آید. یعنی ترجمه یک کار بسیار دقیق فنی در انتقال یک اثر آفریده شده است. این امر دوقطبی بودن یا دولبه بودن کار ترجمه را نشان می دهد... یعنی شما از یک طرف در یک اثر آفرینشی دخالت دارید و از طرف دیگر باید هرچه کمتر دیده شوید. دلداری ای که به مترجم می شود داد این است که در یک کار بزرگ مشارکت دارد و دارد در کار سترگی دخالت می کند. بنابراین هرقدر فروتنی نشان بدهد باز هم از باد آن آفرینش اصلی چیزی به او می رسد.”
    مهدی سحابی



Rss