افتاده بود روی زمین. زنی که مرده و یخ بسته از ته رود کارون پیداش کرده بودند.
کسی گفت جادوگر پیر سه سال پیش است.کسی که از دهات لب مرز آمده بود در ازای خوراک روزانه بخت جوان ها را باز میکرد و ناگهان گم شده بود.
کسی گفت شاید اصلا زن نباشد ! برای کسری از ثانیه همه ی نگاه ها به جنازه دقیق شد.
پاسبان سیگارش را داد کسی برایش آتش کند.با نوک چکمه مرده را تکان داد و گفت هرکی هست کشته اندش!
و بعد که رغبت جمعیت را دید انگار که آدم مهمی شده باشد لبخند زد و گفت بهش یک عمود آهنی وصل بود که ته رود بماند.بدنش پوسیده و از عمود جدا شده و بالا آمده!غواصها دارند دنبال رد و نشان می گردند!
کسی دستی به ریشش کشید و گفت معصیت آقا معصیت!
جمعیت غمگین رو برگرداندند سمت صورت جنازه.
کسی گفت تکان خورد تکان خورد! و بعد همه ناگهان عقب رفتند.پاسبان با تردید به جنازه خیره شد.هیچ تکانی در کار نبود.
سلام دوست خوبم با اینکه نه مقدمه و نه موخره ای براش نگذاشته بودی ولی لحن داستانگویی آدم رو کنجکاو میکرد که داستان این جنازه یا...؟؟چی بوده. روایت خوبی بود و عنوان هم خیلی مناسب انتخاب شده هنوز منتظرم ببینم سرنوشت قصه چه خواهد بود
کسی گفت جادوگر پیر سه سال پیش است.کسی که از دهات لب مرز آمده بود در ازای خوراک روزانه بخت جوان ها را باز میکرد و ناگهان گم شده بود.
کسی گفت شاید اصلا زن نباشد ! برای کسری از ثانیه همه ی نگاه ها به جنازه دقیق شد.
پاسبان سیگارش را داد کسی برایش آتش کند.با نوک چکمه مرده را تکان داد و گفت هرکی هست کشته اندش!
و بعد که رغبت جمعیت را دید انگار که آدم مهمی شده باشد لبخند زد و گفت بهش یک عمود آهنی وصل بود که ته رود بماند.بدنش پوسیده و از عمود جدا شده و بالا آمده!غواصها دارند دنبال رد و نشان می گردند!
کسی دستی به ریشش کشید و گفت معصیت آقا معصیت!
جمعیت غمگین رو برگرداندند سمت صورت جنازه.
کسی گفت تکان خورد تکان خورد!
و بعد همه ناگهان عقب رفتند.پاسبان با تردید به جنازه خیره شد.هیچ تکانی در کار نبود.