داستان كوتاه discussion

26 views
نوشته هاي كوتاه > کفش ها حنجره دارند...

Comments Showing 1-5 of 5 (5 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by محراب (new)

محراب رادمهر (dooshize) | 4 comments خوابت را دیدم چند وقت پیش.همان ژاکت کهنه ی موروثی ات را پوشیده بودی.آبی روشن با حاشیه های نفتی و کاراملی.قهوه مزخرفی خوردیم....
قهوه ترک می خواهم.غلیظ با سه دانه شکر و یک قطره شیر.شاید انقلاب داشته باشد.انقلاب؟؟؟شاید بازار .نمیدانم انتهای خط.دنبال یک پیرمرد ارمنی میگردم . بهتر قهوه را می شناسد.تا بحال ندیدم.باید تو پیر شوی تا یک پیر مرد ارمنی را ببینم آرمن! بین این همه پیر مرد حتما تو را می شناسم با موهای جو گندمی و پوست سفید و چشم های روشن.شاید هم با دست هایی لرزان.لرزان....آناجا ن 65 ساله بود که دست هایش می لرزید یک بار هم فادیز را فالش زد. برای همیشه پیانو را ترک کرد.
واگن خانوادگی مزخرف است.مردها غصب کرده اند....
کتانی , ورنی نوک تیز, گیوه ,پوتین ,بوت. پوتین ها گلی اند.ورنی ها برق میزنند و گیوه چرک است اما بوت....بوت چیز دیگری ست.عمر چرمش قد نمیداد وگرنه فکر میکردم آن هم موروثی است.
_شیخ الرئیس
پوتین ها می خندیدند.خنده که نه نعره می زدند.
_ کل ننداز با من دفه بعدی بجا مارس گلابیت میکنم.
مارس؟؟؟تخته می زدند.؟.کری خواندش گرفته بود.نراد نبود.نراد های واقعی بلوف نمی زنند. هرچه لفظ بیاورند همان می نشیند.به نظرم او فقط مار پله را جفت 6 می آورد.
_کله رو کی میدی؟
بوت به جمع ما اضافه شد.نعره ی پوتین ها خفه شد.لبخند داشت.از این پایین فقط چال لپش را دیدم.کلاهش را تا انحنای بینی پایین کشیده بود.نه بوی واکس نه چرم.عطر مردانه که با دود سیگاری چیزی مخلوط شده باشد.ریه ها را باید این جور مواقع پر کرد. فاستونی فاق کوتاهی رویشان را پوشانده بود.فاقش را چطور دیدم نمیدانم.آستین های سفید و آهار خورده و یک ژاکت آبی روشن با حاشیه های نفتی و کاراملی. ژاکت موروثی ات را هم برده بودی؟؟؟ یادم نیست.انگشتانش را زیر بارانی اش پنهان کرده بود.سفید بودند و کشیده مثل کلاویه های پیانو.
_مسافرین محترم ایستگاه پایانی میباشد مسافرینی که قصد ادامه مسیر به سمت.....
واگن خالی شد. پوتین ها رفتند.من و بوت آخر از همه. آهسته و موقر راه می رفت.آرمن...آرمن بایست...آرمن...
_بله
بوت کلاهش را برداشت.خیره نگاهم میکرد.نه بی تفاوت بود نه کلافه.کاش عصبانی میشد.به چشم های نافذ شرقی اش می آمد.آرمن نبود.ژاکتش را روی شانه هایم انداخت.
_ سردتان می شود.چیزی نپوشیدین.
لبخند زد.
_ترک بدون شکر. تلخ تلخ..
دستورالعمل آرمن انگار کهنه شده بود.ترک تلخ هم می تواند خوب باشد.
قهوه را باید با یک بوت خورد آن هم اول صبح.این کشف امروزم بود...


message 2: by mohammad (new)

mohammad (irani_1313) | 1523 comments سیال ذهنی که توی نوشته به کار رفته بود خوب از آب در اومده.
اما مجهول ماندن مشغولیات ذهنی راوی چیزی نیست که نویسنده توقع داشته باشه که لازم نیست برای خواننده معلوم بشه.
شخصیتهای مجهول
خاطرات مجهول و
...


message 3: by محراب (new)

محراب رادمهر (dooshize) | 4 comments همیشه سوال شما رو به چالش میکشه یا جواب؟
مجهول ماندن غالبا جذاب تر است.!البت این نتیجه اییه که خودم با خودم گرفتم.بقیه هم نظرشون محترمه


message 4: by banafshe (new)

banafshe (banafshe65) | 550 comments به نظر من خوب بود
خب جاشم البته توی نوشته های کوتاهه خیلی نمی شه ازش انتظارات داستان رو داشت

بعد از رسیدن به ته نوشته مجبور شدم دوباره برگردم و از اول بخونم که بفهمم چی نوشتی

و این یعنی مجهول بودن زیادی ام مث خامه ی زیاد روی شیرینی می مونه ، کمش کنی خورده می شه اما زیاد باشه معمولا دور ریخته می شه

یه جاهایی باید اشاره کنی که منظورت از واگن متروعه

کلمات و جملاتت قویه
سهل نمی شه ازشون گذشت

هدرشون نده
:)


message 5: by Yekdoost (new)

Yekdoost | 42 comments انگار زیر باران بودی
بارانی که مثل قصه می بارید
وتو تنها مشتی کلمه جمع کردی و در کاغذ چکانده ای
چه کسی تا بحال توانسته تمام باران را جمع کند؟
بهتر نیست با چتر زیر باران بروی؟
باران کلمات


back to top