داستان كوتاه discussion
نوشته هاي كوتاه
>
گریه کن و بخند!
date
newest »


همیشه خنده رو لبمه..
هیچکس قدرت ناراحت کردنمو نداره...
سرمو گرفتم بالا...
دارم میرم جلوتر...
همه چی عالیه...
عالی تر از اینکه...
اینکه...
دروغ گفتم:)
ناراحتم...
دلم گرفته...
خیلی تنهام...
سرمو میذارم رو دیوار...
یاد گرفتم خوب تظاهر کنم...
ولی اخرش که میرسه گند میزنم...
سرشار از غم،سرشار از بی دلیلی،سرشار از تهی
اشکهای زیادی برای ریختن دارم ولی...
ولی این روزها خالی شده ام از تمام اشکهایم...
و این درد بزرگیست که نتوانی گریه کنی..!
گریه نه فقط برای اینکه برای دردهایت غم بگیری،نه
گریه برای اینکه دلت را خالی کنی
و پاک کنی دلت را از دردهای همیشه تکراری
و در پس آن اشکهای زیبا
لبخند بزنی به دردهایت به دلیل بودنهایت
بخندی از ته دل به غمهایت! به بهانه هایت برای نوشتن...
و بخندی به بی دلیل بودنت، به حس گنگ زیستنت
و بخندی به تمام احساس های تا همیشه ناتمامت
و بخندی
بخندی از ته دل....
و باز گریه کنی
تا تعادل برقرار شود بین شادیها و غمهایت..!!
( یک دلنوشته قدیمی از خودم)