Dandelion - قاصدک discussion

13 views
شماوداستانتان > پدر-امیرشایان

Comments Showing 1-8 of 8 (8 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by Amir (new)

Amir Shayan | 19 comments یک خانواده فقیر سه نفره در یک روستای قدیمی زندگی میکردند
پدرخانواده با مشقت فراوان کار می کرد و درامدی اندک داشت بعد از چندین سال زندگی کردن توانستند اتومبیلی قدیمی خریداری کنند تا با آن کار کنند تا خرج خانه را در بیارند
یک روز هنگامی که پدر داشت ماشینش را تعمیر و تمییز میکرد متوجه شد که پسر کوچکش دارد با تکه سنگی روی ماشین خط می کشد بی اختیار عصبانی شد و بر روی دست پسر چندین مرتبه کوبید پدر دید فقط پسرکوچکش اشک میریزد و حتی جیغ هم نمی زند پدر فراموش کرده بود آچار فلزی را که در دستش بود کنار بگذارد و با آچار بردست کوچک پسرش زده بود پسر را به بیمارستان برد و دکترها گفتند که شکستگی بالاست و دست پسرت باید قطع شود و پسر کوچکش فقط اورا نگاه می کرد
پدر آمد خانه و نشست جلوی ماشین ناگهان به خط خطی های پسرش روی اتومبیل خود افتاد
(پدر دوستت دارم پسر کوچکت)4


message 2: by Farhad Taheri (new)

Farhad Taheri (FarhadTaheri) امیرخان شایان من تا حالا افتخار خوندن مطالب شما نصیبم نشده پس با تاخیر بهتون خوش آمد میگم

در ضمن داستان در عین سادگی بسیار تاثیرگذار بود. من که واقعا متاثر شدم دوست عزیزم


(setareh).ساینا ستاره (sainaahmadigmailcom) | 687 comments آخييييييي
واي نميدونم چي بگم تا چند لحظه شوكه بودم
واقعا تاثير گذار و پند آموز بود
ممنون آقا امير
منم به نوبه ي خودم خوش آمد ميگم بهتون


message 4: by Siavash (new)

Siavash (siavashb) امیر خان اگر داستان برای خودتونه باید بگم سعی شما فقط تحت تاثیر قرار دادن عده ایی بوده و بس...حتی به واقعیت هم نزدیک نبود و جز داستانهای سمبلیک خوب هم نبود چون از نمادها به خوبی استفاده نشده بود.پیام کلی داستان که بسیار هم نخ نماست با سمبلهای نا مناسب از دست رفته...من رو به خاطر صراحتم ببخشید...فکر کنم نظرات صادقانه قابل اطمینانتر باشند.


message 5: by Amir (new)

Amir Shayan | 19 comments متشکرم
نه داستان من نیست
قبلا به خاطر نمیارم کجا خواندمش


message 6: by Farhad Taheri (new)

Farhad Taheri (FarhadTaheri) اولا خوش اومدی سیاوش خان

دوما من هیچ وقت غیر صادقانه حرفی نمیزنم

من واقعا خوشم اومد


(setareh).ساینا ستاره (sainaahmadigmailcom) | 687 comments البته سياوش عزيز اين مطلب و نميشه به عنوان يك داستان قبول كرد شايد براي همين شما نتونستي جزء داستانها قرارش بدي
و اما در خصوص انتقال پيام
به نظرم زيبا انتقال داده شده بود


message 8: by Siavash (new)

Siavash (siavashb) منظورم شما نبودی فرهاد جان ، خودم رو گفتم که امیر از من ناراحت نشه، و شما مختار هستید از متنی خوشتون بیاد یا نه . اما ساینا جان این متن درسته که چند خطی بیشتر نمی شد اما یک داستان کوتاه محسوب میشه چون راوی ماجرای پدر و فرزندی رو روایت می کنه.که کمی جنبه اخلاقی و سانتی مانتال پیدا کرده...


back to top