Dandelion - قاصدک discussion
شماوداستانتان
>
پدر-امیرشایان
date
newest »


در ضمن داستان در عین سادگی بسیار تاثیرگذار بود. من که واقعا متاثر شدم دوست عزیزم

واي نميدونم چي بگم تا چند لحظه شوكه بودم
واقعا تاثير گذار و پند آموز بود
ممنون آقا امير
منم به نوبه ي خودم خوش آمد ميگم بهتون


و اما در خصوص انتقال پيام
به نظرم زيبا انتقال داده شده بود
پدرخانواده با مشقت فراوان کار می کرد و درامدی اندک داشت بعد از چندین سال زندگی کردن توانستند اتومبیلی قدیمی خریداری کنند تا با آن کار کنند تا خرج خانه را در بیارند
یک روز هنگامی که پدر داشت ماشینش را تعمیر و تمییز میکرد متوجه شد که پسر کوچکش دارد با تکه سنگی روی ماشین خط می کشد بی اختیار عصبانی شد و بر روی دست پسر چندین مرتبه کوبید پدر دید فقط پسرکوچکش اشک میریزد و حتی جیغ هم نمی زند پدر فراموش کرده بود آچار فلزی را که در دستش بود کنار بگذارد و با آچار بردست کوچک پسرش زده بود پسر را به بیمارستان برد و دکترها گفتند که شکستگی بالاست و دست پسرت باید قطع شود و پسر کوچکش فقط اورا نگاه می کرد
پدر آمد خانه و نشست جلوی ماشین ناگهان به خط خطی های پسرش روی اتومبیل خود افتاد
(پدر دوستت دارم پسر کوچکت)4