داستان كوتاه discussion
چگونه مي توانم داستان بنويسم - مهدي بهروزي
date
newest »
newest »
ادامه...
---------
كسب تجربه
به هر حال هر نويسنده اي در داستانش موقعيتي را به خواننده نشان مي دهد. پس بايد يا خود اين موقعيت را تجربه كرده باشد و يا اينكه از تجربه ديگران براي شرح و بسط آن موقعيت مطلع باشد. براي اين كار بايد به همه تجربه هايي كه از بدو تولد با آنها برخورد داشته باشد با ديد يك روايتگر دست به ياد آوري بزند و در كنار آن همواره با مردم و دنياي اطرافش در تعامل باشد. به نوع نگاه اطرافيان به موضوعات مختلف دقيق شود. در سير تحول مسائل پيراموني مطالعه كند و در نوشتن داستان هايي كه نياز به تصوير كشيدن تجربياتي دارد كه تخصيي هستند يا مربوط به قومي ديگر و يا جنسيتي ديگر هستند نويسنده بايد اطلاعات كاملي را پيرامون آن موضوع از طرق مختلف بدست بياورد اين بدست آوردن اطلاعات مي تواند از راههايي نظير خواندن كتابها و جزوات و متون مربوطه باشد و يا گفتگو با آدم هايي كه بر آن موضوع (ـات) تسلط كافي دارند و در آن صاحب نظر و يا صاحب تجربه هستند.
انتخاب زبان و لحن مناسب
براي نوشتن يك داستان بايد توجه داشت كه لحن مناسب فضاي داستان استفاده كرد. بايد طوري داستان را نوشت كه اولا زبان روايتگر با موضوع داستان و صحنه و مكان ها همخواني داشته باشد و از طرفي انتخاب زبان روايت براي خواننده از پيچيدگي هاي گمراه كننده برخوردار نباشد. در حقيقت ضمن آنكه بايد توجه كرد كه لحن با فضاي كلي و فضاهاي مقطعي ناهمگوني كلامي نداشته باشد همچنين بايد در نظر داشت كه تكلف هاي بيجا خواننده اثر را به دردسر نياندازد. اگر داستان براي مخاطبان عام نوشته مي شود سادگي و رواني زبان و لحن از نقاط قوت آن نوشته خواهد بود.
زمان ها و مكان ها
در ابتدا بايد توجه كرد كه نوشته قرار است در چه زمان ها و چه مكان هايي رخ دهد. بر همين اساس بايد توجه كرد كه جملات دراري فعلهايي باشند كه روايتگر زمان مورد نظر نويسنده باشند. داستان بايد در زماني و يا زمان هايي روايت شود كه شخصيت و يا شخصيت هاي داستان در آن حضور دارند كما اينكه مي توان براي جذاب شدن داستان از تو رفتگي هاي زماني هم بهره برد اما بايد توجه داشت كه افعال با زماني كه در حال روايت است همخواني نگارشي و مكاني نيز داشته باشد.
تصوير سازي ها نيز بايد با نوع نمايش و مواجهه با مكان ها نيز همخواني داشته باشد.
راوي
روايتگر يك داستان راوي آن است. نويسنده بايد فكر كند كه چه كسي قرار است داستان را روايت كند. بر اساس اينكه چه كسي داستان را روايت مي كند بايد از نوع نگارش مخصوص به آن هم بهره گرفت. اگر داستان را سوم شخص روايت مي كند تمامي فضا سازي ها از ديد سوم شخص است و اگر اول شخص بيان كننده و پيش برنده داستان است بايد نوع تعاريف و تصوير سازي ها منطبق با ديد اول سشخص باشد. هركدام از اين موضوعات نوع نگاه منحصر به خودش را مي طلبد كه من به عنوان نويسنده داستان بايد آن را در نظر بگيرم.
البته داستان هايي نيز وجود دارند كه هم توسط اول شخص و هم توسط سوم شخص روايت مي شوند كه اين به هنر نويسنده در بكار گيري جملات و زمان سازي ها و مكان سازي ها و تصويرسازي ها برمي گردد.
ادامه در كامنت بعد....
---------
كسب تجربه
به هر حال هر نويسنده اي در داستانش موقعيتي را به خواننده نشان مي دهد. پس بايد يا خود اين موقعيت را تجربه كرده باشد و يا اينكه از تجربه ديگران براي شرح و بسط آن موقعيت مطلع باشد. براي اين كار بايد به همه تجربه هايي كه از بدو تولد با آنها برخورد داشته باشد با ديد يك روايتگر دست به ياد آوري بزند و در كنار آن همواره با مردم و دنياي اطرافش در تعامل باشد. به نوع نگاه اطرافيان به موضوعات مختلف دقيق شود. در سير تحول مسائل پيراموني مطالعه كند و در نوشتن داستان هايي كه نياز به تصوير كشيدن تجربياتي دارد كه تخصيي هستند يا مربوط به قومي ديگر و يا جنسيتي ديگر هستند نويسنده بايد اطلاعات كاملي را پيرامون آن موضوع از طرق مختلف بدست بياورد اين بدست آوردن اطلاعات مي تواند از راههايي نظير خواندن كتابها و جزوات و متون مربوطه باشد و يا گفتگو با آدم هايي كه بر آن موضوع (ـات) تسلط كافي دارند و در آن صاحب نظر و يا صاحب تجربه هستند.
انتخاب زبان و لحن مناسب
براي نوشتن يك داستان بايد توجه داشت كه لحن مناسب فضاي داستان استفاده كرد. بايد طوري داستان را نوشت كه اولا زبان روايتگر با موضوع داستان و صحنه و مكان ها همخواني داشته باشد و از طرفي انتخاب زبان روايت براي خواننده از پيچيدگي هاي گمراه كننده برخوردار نباشد. در حقيقت ضمن آنكه بايد توجه كرد كه لحن با فضاي كلي و فضاهاي مقطعي ناهمگوني كلامي نداشته باشد همچنين بايد در نظر داشت كه تكلف هاي بيجا خواننده اثر را به دردسر نياندازد. اگر داستان براي مخاطبان عام نوشته مي شود سادگي و رواني زبان و لحن از نقاط قوت آن نوشته خواهد بود.
زمان ها و مكان ها
در ابتدا بايد توجه كرد كه نوشته قرار است در چه زمان ها و چه مكان هايي رخ دهد. بر همين اساس بايد توجه كرد كه جملات دراري فعلهايي باشند كه روايتگر زمان مورد نظر نويسنده باشند. داستان بايد در زماني و يا زمان هايي روايت شود كه شخصيت و يا شخصيت هاي داستان در آن حضور دارند كما اينكه مي توان براي جذاب شدن داستان از تو رفتگي هاي زماني هم بهره برد اما بايد توجه داشت كه افعال با زماني كه در حال روايت است همخواني نگارشي و مكاني نيز داشته باشد.
تصوير سازي ها نيز بايد با نوع نمايش و مواجهه با مكان ها نيز همخواني داشته باشد.
راوي
روايتگر يك داستان راوي آن است. نويسنده بايد فكر كند كه چه كسي قرار است داستان را روايت كند. بر اساس اينكه چه كسي داستان را روايت مي كند بايد از نوع نگارش مخصوص به آن هم بهره گرفت. اگر داستان را سوم شخص روايت مي كند تمامي فضا سازي ها از ديد سوم شخص است و اگر اول شخص بيان كننده و پيش برنده داستان است بايد نوع تعاريف و تصوير سازي ها منطبق با ديد اول سشخص باشد. هركدام از اين موضوعات نوع نگاه منحصر به خودش را مي طلبد كه من به عنوان نويسنده داستان بايد آن را در نظر بگيرم.
البته داستان هايي نيز وجود دارند كه هم توسط اول شخص و هم توسط سوم شخص روايت مي شوند كه اين به هنر نويسنده در بكار گيري جملات و زمان سازي ها و مكان سازي ها و تصويرسازي ها برمي گردد.
ادامه در كامنت بعد....
ادامه...
---------
عناصر و اجزاء
براي نوشتن يك داستان بايد عناصر و اجزاي درگير در داستان را از ابتدا در نظر بگيريم و به مرور و با توجه به پيشرفت داستان آن را با چينشي مناسب و منطقي وارد داستان كنيم. اين عناصر و اجزا شامل اجسام، موقعيت ها و مكان ها و همچنين شخصيت هاي مختلف هستند. داستاني موفق خواهد بود كه ورود عناصر و اجزا در داستان به صورتي هوشمندانه و با برنامه ريزي همراه باشد.
شروع داستان
شروع داستان مهمترين بخش داستان است. داستان هاي درخشان معمولا شروعي درخشان داشته اند. بايد از تصويرسازي هاي بديع و روح نواز براي شروع داستان استفاده كنيم. يك گره اساسي كه خواننده را تا آخر داستان درگير خود كند و يا يك گفت و شنود استثنايي از عواملي است كه خواننده را به پيگيري داستان ترغيب مي كند. پس هر چه انرژي داريد در ابتداي داستان به كار بگيريد تا خواننده را از همان ابتدا به داستانتان جذب كنيد.
گره و گره گشايي
اصولا خوانندگان داستان مي خوانند تا با چيزي آشنا شوند كه تا كنون نسبت به آن اطلاعي نداشته اند و يا اينكه داستاني را مي خوانند كه در آن بتوانند به فكر كردن بپردازند. ايجاد گره و گره گشايي به موقع در داستان، لذت خواندن را به خواننده القاء مي كند. البته بايد توجه داشت كه گره ها در خدمت داستان باشند و گره گشايي ها نيز در زمان و مكان مناسب انجام شود. به عبارت ديگر داستاني موفق است كه معمايي (هايي) را در ذهن خواننده ايجاد كند. اين نكته باعث مي شود تا خواننده براي ادامه داستان حدس هايي بزند. حال ممكن است حدس هايش درست از آب در بيايد و يا نيايد.
ايجاز
داستاني موفق است كه از اطاله كلام خودداري كند. براي اين منظور من نويسنده بايد تمام خلاقيتم را براي ايجاز و خلاصه گويي مناسب و موفق به كار بگيرم. ايجاز به ضرب آهنگ حركتي داستان كمك مي كند. البته بايد توجه داشت ضرباهنگ داستان نه بايد تند باشد و نه كند، بلكه روند توالي اتفاق هاي داستان بايد از ضرباهنگي مناسب و متناسب برخوردار باشد. نه خواننده را در پيگيري خسته كند و نه اينكه آنچنان تند باشد كه خواننده اصلا متوجه رويدادها نشود.
پايان
همانگونه كه شروع داستان مهم است، پايان آن نيز اهميت فوق العاده اي برخوردار است. اينكه برخي اعتقاد دارند پايان داستان بايد خلاصه باشد را زياد قبول ندارم اما به اين اعتقاد دارم كه ايان داستان بايد در خدمت اتفاقات داستان باشد، حال اين نويسنده است كه بايد تصميم بگير پايان داستانش را خلاصه و مفيد عرضه كند و يا طولاني و با تصويرسازي هاي زياد.
يادآوري دوم
همواره بعد از نوشتن داستان بايد داستان را دوباره و چند باره خواند. مطمئنا بعد از پايان گرفتن نوشتن داستان با خواندن مجدد آن به نكاتي برمي خورم كه بايد اصلاح شود. اين اصلاحات بايد در خدمت داستان باشد. گاهي نياز است جملات را حذف كرد. گاهي بايد جملاتي را به داستان اضافه كرد و گاهي نيز نياز است افعال و جملات را ويرايش كرد. داستان موفق داستاني است كه دوباره خواني شده و ضعفهايش برطرف گردد.
تذكر
در پايان بايد متذكر شوم اين نوشته برگرفته از هيچ مقاله و يا متن خاصي نيست بلكه يادآوري هاي بنده از اساتيد گرانقدرم در كلاس هاي قصه نويسي و متن هايي است كه به صورت پراكنده مطالعه كرده ام. قطعا اين نوشته راهنمايي دقيق براي نوشتن داستان نيست بلكه راهنمايي است كلي كه مي تواند در نوشتن يك داستان تا حدودي موثر باشد.
پايان
---------
عناصر و اجزاء
براي نوشتن يك داستان بايد عناصر و اجزاي درگير در داستان را از ابتدا در نظر بگيريم و به مرور و با توجه به پيشرفت داستان آن را با چينشي مناسب و منطقي وارد داستان كنيم. اين عناصر و اجزا شامل اجسام، موقعيت ها و مكان ها و همچنين شخصيت هاي مختلف هستند. داستاني موفق خواهد بود كه ورود عناصر و اجزا در داستان به صورتي هوشمندانه و با برنامه ريزي همراه باشد.
شروع داستان
شروع داستان مهمترين بخش داستان است. داستان هاي درخشان معمولا شروعي درخشان داشته اند. بايد از تصويرسازي هاي بديع و روح نواز براي شروع داستان استفاده كنيم. يك گره اساسي كه خواننده را تا آخر داستان درگير خود كند و يا يك گفت و شنود استثنايي از عواملي است كه خواننده را به پيگيري داستان ترغيب مي كند. پس هر چه انرژي داريد در ابتداي داستان به كار بگيريد تا خواننده را از همان ابتدا به داستانتان جذب كنيد.
گره و گره گشايي
اصولا خوانندگان داستان مي خوانند تا با چيزي آشنا شوند كه تا كنون نسبت به آن اطلاعي نداشته اند و يا اينكه داستاني را مي خوانند كه در آن بتوانند به فكر كردن بپردازند. ايجاد گره و گره گشايي به موقع در داستان، لذت خواندن را به خواننده القاء مي كند. البته بايد توجه داشت كه گره ها در خدمت داستان باشند و گره گشايي ها نيز در زمان و مكان مناسب انجام شود. به عبارت ديگر داستاني موفق است كه معمايي (هايي) را در ذهن خواننده ايجاد كند. اين نكته باعث مي شود تا خواننده براي ادامه داستان حدس هايي بزند. حال ممكن است حدس هايش درست از آب در بيايد و يا نيايد.
ايجاز
داستاني موفق است كه از اطاله كلام خودداري كند. براي اين منظور من نويسنده بايد تمام خلاقيتم را براي ايجاز و خلاصه گويي مناسب و موفق به كار بگيرم. ايجاز به ضرب آهنگ حركتي داستان كمك مي كند. البته بايد توجه داشت ضرباهنگ داستان نه بايد تند باشد و نه كند، بلكه روند توالي اتفاق هاي داستان بايد از ضرباهنگي مناسب و متناسب برخوردار باشد. نه خواننده را در پيگيري خسته كند و نه اينكه آنچنان تند باشد كه خواننده اصلا متوجه رويدادها نشود.
پايان
همانگونه كه شروع داستان مهم است، پايان آن نيز اهميت فوق العاده اي برخوردار است. اينكه برخي اعتقاد دارند پايان داستان بايد خلاصه باشد را زياد قبول ندارم اما به اين اعتقاد دارم كه ايان داستان بايد در خدمت اتفاقات داستان باشد، حال اين نويسنده است كه بايد تصميم بگير پايان داستانش را خلاصه و مفيد عرضه كند و يا طولاني و با تصويرسازي هاي زياد.
يادآوري دوم
همواره بعد از نوشتن داستان بايد داستان را دوباره و چند باره خواند. مطمئنا بعد از پايان گرفتن نوشتن داستان با خواندن مجدد آن به نكاتي برمي خورم كه بايد اصلاح شود. اين اصلاحات بايد در خدمت داستان باشد. گاهي نياز است جملات را حذف كرد. گاهي بايد جملاتي را به داستان اضافه كرد و گاهي نيز نياز است افعال و جملات را ويرايش كرد. داستان موفق داستاني است كه دوباره خواني شده و ضعفهايش برطرف گردد.
تذكر
در پايان بايد متذكر شوم اين نوشته برگرفته از هيچ مقاله و يا متن خاصي نيست بلكه يادآوري هاي بنده از اساتيد گرانقدرم در كلاس هاي قصه نويسي و متن هايي است كه به صورت پراكنده مطالعه كرده ام. قطعا اين نوشته راهنمايي دقيق براي نوشتن داستان نيست بلكه راهنمايي است كلي كه مي تواند در نوشتن يك داستان تا حدودي موثر باشد.
پايان
خواهش مي كنم حميد جان.
البته اون مطلب آكادميك تر بود و اين بيشتر تجربيه.
اميدوارم مورد استفاده دوستان قرار بگيرد.
البته اون مطلب آكادميك تر بود و اين بيشتر تجربيه.
اميدوارم مورد استفاده دوستان قرار بگيرد.
سلاممن چند تا سوال داشتم: ـ
اول اینکه حداقل و حداکثر طول برای یک داستان چقدره تا بهش بگن داستان کوتاه؟دوم اینکه هر داستانی رو میشه در قالب داستان کوتاه در آورد... مثلا آیا داستان کوتاه علمی-تخیلی یا جنایی هم داریم؟
درمورد سوال اول شما :شماركلمات داستان كوتاه معمولا بين دو تا چهارهزار كلمه است
البته داستان هايي هزار كلمه و دو هزار كلمه هم داريم
توصيه مي شود براي نويسنده تازه كار بيش تر از چهارهزار كلمه نشود
.
.
موفق باشيد
سلام آرزوی عزیزاز لطفت ممنون
اینکه می گی بهتره از چهار هزار کلمه بیشتر نشه یعنی می تونه بیشتر از اینهم باشه؟
میخوام بدونم آیا یه استاندارد وجود داره که اگه ازش خارج بشی از قالب داستان کوتاه خارج شده باشی؟
بله بيشتر مي تونه باشه
وقتي آدم هنوز در نوشتن پخته نيست
همش شاخ و برگ اضافي مي ده و توصيف مي كنه
به ديالوگ هايي اضافي وارد ميشه
به همين خاطر تاكيد مي كنند كه از چهار هزار كلمه بيشتر نباشه
ولي براي يك نويسنده ء به قول معروف سرشناس فكر نكنم محدويتي باشه
البته حدي بين داستان كوتاه و رمان بايد باشد
موفق باشيد
آقای بهروزی من خیلی دوست دارم یک نفر بهم کمک کنه تا بتونم مشکلاتم توی نوشتن رو حل کنم، خوشحال می شم اگه به من کمک کنید، من اینجا تازه واردم و زیاد با راه و روش های ارتباطیش آشنا نیستم، ببخشید که به صورت عمومی کامنت رو گذاشتم اینجا
جالبه دنبال این بودم که آیا داستان کوتاه واقعاً احتیاج به دیالوگ داره یا نهدیدم جایی همچین چیزی ننوشته شده
یکی از انتقاد های وارده به دومین داستانی بود که تو قسمت داستان کوتاه گذاشتم
Arezo.... wrote: "درمورد سوال اول شما :شماركلمات داستان كوتاه معمولا بين دو تا چهارهزار كلمه است
البته داستان هايي هزار كلمه و دو هزار كلمه هم داريم
توصيه مي شود براي نويسنده تازه كار بيش تر از چهارهزار كلمه نشو..."
سوال دارم
اگه داستان کوتاه مقیاسش بین دو تا چهار کلمه هست! پس اون چیز هایی که استاد جمال زاده نوشته و پدرش حساب میشه چین؟
Hamid wrote: "Ali wrote: "Arezo.... wrote: "درمورد سوال اول شما :شماركلمات داستان كوتاه معمولا بين دو تا چهارهزار كلمه است
البته داستان هايي هزار كلمه و دو هزار كلمه هم داريم
توصيه مي شود براي نويسنده تازه كار ..."
اوه شرمنده منظورم
همون دو تا چهار هزار کلمه بود :دی
اشتباه تایپی بود
ولی خوب پدر داستان کوتاه هرکی دلش می خواهد باشه با اون کاری ندارم
من منظورم این بود که احیانا اسم دیگه ای به نوشته های جمال زاده و امثال اون ها می دن؟ آخه من که هرچی داستان کوتاه خوندم بالای هفت هشت هزار کلمه بوده
(البت من کنتور نداشتم ها)
یه سوال دیگه هم الان به ذهنم رسید! دهخدا مگه داستان کوتاه هم می نوشت؟
ممنون
دوست گرامیعلی آقا
هرچند که آقای سلطان آبادی با توضیح و معرفی کتاب بسیار مفید فوق، برایتان پاسخ دادند،من هم باب سوال مطرح شده ءشما چند نکته را اضافه کنم:
بطور دلخواه،یک داستان کوتاه می تواند تا هر قدر که لازم است ادامه پیدا کند یعنی همانقدر کلمه لازم است که برای گفتن داستان به بهترین شکل ممکن نیاز است.
با این حال عقاید زیادی که باز بر می گردد به سلیقه نویسندگان و منتقدان وجود دارد که اگر از مقدار 20000 کلمه یا چیزی بیشتر برویم در واقع حد و مرز داستان کوتاه را پشت سر گذاشته و به محدوده رمان کوتاه نزدیک شده ایم .
و یا نوشته بالا که برای شما سوال ایجاد کرده بود عقیده دیمون نایت از کتاب داستان نویسی نوین بو د که من نوشته بودم و یا ابراهیم یونسی در کتاب هنر داستان نویسی نوشته است به نویسنده تازه کار توصیه می شود از چهار هزار کلمه فراتر نرود
من خودم،وقتی داستان می نویسم متوجه نیستم چه اندازه محدویت دارم و می نویسم و همین ایجاد مشکل می کند
بهرحال
راهی ست طولانی اول باید پیش رو بزرگان بود بعد سبکی مجزا آفرید
و در آغازین باید مقید شد به اصول آنچه بزرگانی چون جمالزداه یا دهخدا یادیمون نایت می گویند
امیدوارم موفق باشید
Arezo.... wrote: "دوست گرامیعلی آقا
هرچند که آقای سلطان آبادی با توضیح و معرفی کتاب بسیار مفید فوق، برایتان پاسخ دادند،من هم باب سوال مطرح شده ءشما چند نکته را اضافه کنم:
بطور دلخواه،یک داستان کوتاه می تواند تا ه..."
.....................
ممنون از پاسخ کاملتون
من هنوز رو داستان نویس بودن دهخدا شبه دارم ، ایشالله اون کتاب رو می خونم و شبه ام برطرف میشه
من چون اکثر بزرگان بیشتر از چهار هزار کلمه نوشته بودن این سوال رو پرسیده بود
باز هم تشکر بابت جوابتون
من تازه به اینجا اومدم ، اطلاعاتم هم خیلی کمه! ایشالله که کنار دوستان و بزرگان چیز هایی رو یاد بگیرم
چرا کسی مانند فاکنر که رمانهای تأثیرگذار و ماندگاری مانند خشم و هیاهو، ابشالوم، ابشالوم! و حریم را نوشته، رمانهایی که هر کدام بیش تر از چند صد صفحه است، نگارش داستان کوتاه را که بهطور معمول هشت یا ده صفحه و حداکثر بیست یا سی صفحه درازا دارد، کاری «طاقتفرسا» به شمار می آورده است؟ میتوان پرسید داستاننویس برجستهای مانند منسفیلد، که سهمی به سزا در شکلگیری جریان داستان کوتاه مدرن داشت و شیوهی داستاننویسیاش را ادامهی سبکو سیاق چخوف در سده ی بیستم میدانند، چرا از نوشتن داستانی دراز عاجز بوده است؟ اما اگر قدری در این دو پرسشِ به ظاهر منطقی درنگ کنیم، درمییابیم که مطرح شدن آنها در واقع برخاسته از نگرشی کاملن کمّی دربارهی تفاوت داستان کوتاه با رمان است. به سخن دیگر، کسانی که شگفت میکنند چرا یک رماننویس نوشتن داستان کوتاه را کاری بسیار دشوار مینامد و چرا نویسندهی داستانکوتاه لزومن نمیتواند رمان هم بنویسد، در واقع گمان میکنند که داستان کوتاه شکلی کوتاه از رمان است، یا رمان شکلی بسطیافته از داستان کوتاه است. نشانههایی حاکی از این تصور نادرست را در مصاحبههای نویسندگانی میتوان دید که داستانهای کوتاه اولیهشان را «تختهپرش» یا «پل» یا «نقطهی آغازی» برای رمان نوشتن مینامند و می گویند که نگارش داستان کوتاه برای آنان حکم «دستگرمی» یا «تمرین برای کارهای بزرگتر (رماننویسی)» را داشته است.
از این رو، رویکردی که با تکیه بر کوتاه بودنِ داستان و دراز بودنِ رمان، داستان کوتاه را قالبی «کهتر» و رمان را شکلی «برتر» از داستاننویسی میپندارد، بر شالودهی نظریِ نادرست و گمراهکنندهای استوار است. این شالوده و رویکرد برآمده از آن نادرست است زیرا، همانگونه که استدلال خواهیم کرد، خاستگاه و تکنیکهای نوشتن داستان کوتاه و رمان همسان نیستند؛ اما شالودهی نظری و رویکرد یادشده همچنین گمراهکننده است، زیرا بسیاری از داستاننویسان جوانتر در نسل امروزِ نویسندگان ما به پی روی از همین رویکرد، به اشتباه گمان میکنند که نوشتن داستان کوتاه مرحلهای لازم به منظور آماده شدن برای نوشتن رمان است؛ یا اینکه هر داستاننویسی با استفاده از همان تمهیدها و صناعاتی که در نوشتن داستان کوتاه کاربرد دارند، به آسانی و با گذاشتن وقت کافی میتواند رمانی دراز بنویسد و تواناییهای خلاقانهی خود را در ابعادی بزرگتر به منصهی ظهور برساند. به منظور اثبات نادرستیِ این رویکردِ کمیّتگرا، در نوشتهی حاضر نخست برخی از مهمترین تفاوتهای رمان و داستان کوتاه را با توجه به خاستگاهها و صناعات گوناگون این دو ژانر بر می شماریم. سپس یک تفاوت بنیادی میان داستان کوتاه و رمان، یعنی تفاوت در شیوه ی آغاز روایت در این دو ژانر، را روشن میکنیم .
۱- خاستگاهها و تکنیکهای متفاوت داستان و رمان
داستان کوتاه در سده ی نوزدهم، یعنی بیش از یک سده پس از پیدایش رمان، در اروپا و آمریکا به صورت ژانری نو ظهور کرد و به سرعت رواج یافت. بیتردید یکی از دلایل اقبال جامعهی خوانندگان به این نوعِ ادبیِ جدید، کوتاهیِ چشمگیرِ آن بود که به قول ادگار الن پو Edgar Allan Poe (نخستین نظریهپرداز داستان کوتاه) «خواندن داستان در یک نشست» را برای خواننده ممکن میکرد. اما از جملهی دیگر علت های رونق یافتنِ داستان کوتاه، گسترش انتشار مجله ها و نشریه هایی بود که در هر شمارهی خود میتوانستند یک داستان را بهطور کامل به چاپ برسانند. این قابلیت منحصربهفرد به داستان کوتاه امکان میداد که نه فقط در نشریه های ادواری، بلکه حتا در روزنامهها منتشر شود. برخلاف داستانهای دنبالهدار، داستان کوتاه حسی از تمامیت را در خوانندگان مطبوعات القا میکرد، زیرا متن کامل داستان در یک شماره منتشر میشد و خواننده میتوانست آن را به تمامی و بدون نیاز به منتظر ماندن برای انتشار شمارههای بعدی بخواند.
در همین دوره، دو رخداد تاریخی به رشد و شکوفایی داستان کوتاه کمکی شایان کردند. یکی از این دو رخداد، که تأثیری غیرمستقیم اما به سزا در شکلگیری این ژانر داشت، عبارت بود از اختراع دوربین عکاسی در سال ۱۸۲٦ و سپس تولید و عرضهی عمومی آن از سال ۱۱۳۹. دوربین عکاسی همان کاری را میکند که از داستان کوتاه انتظار میرود: ثبت یک «آن» یا لحظه یا برهه از رویدادها. اغلب گفته میشود که داستان کوتاه، برخلاف رمان، «برشی از زندگی» است؛ به این مفهوم که رماننویس میکوشد تا طرحی کامل یا چشماندازی وسیع از زندگیِ شخصیتهایش به دست دهد، حال آنکه نویسندهی داستان کوتاه مرحلهای بحرانی از زندگی شخصیت اصلی داستانش را با تکرویدادی دلالتمند برای خواننده بازنمایی میکند. دوربین عکاسی با نگاه داشتن سِیرِ زمان و تمرکز بر یک لحظهی معیّن، رویداد حادثشده در همان لحظه را ثبت میکند و این کار بیشباهت به ثبت یک برههی بحرانی از زندگی یک شخصیت در داستان کوتاه نیست. پیداست که رماننویس، برخلاف نویسندهی داستان کوتاه، میتواند چندین برهه یا حتا کل زندگی یک یا چندین شخصیت را در روایت طولانیاش تصویر کند و چندین کشمکش را هم زمان به پیش ببرد. در اینجا باز باید تأکید کرد که تفاوت رمان با داستان کوتاه، تفاوتی در تعداد شخصیتها یا تعداد رویدادها یا تعداد کشمکشها نیست؛ بلکه اساسن شیوه ی شخصیتپردازی و نیز شیوه ی بسط کشمکش و پی رنگ در رمان با داستان کوتاه تفاوت دارد. کار رماننویس نشان دادن چگونگیِ تکوین زندگی شخصیتهایش است، حال آنکه داستاننویس توجه خود را به نشان دادن یک برههی معیّن از زندگیِ شخصیت اصلی داستانش معطوف میکند. رماننویس از تکنیکها و تمهیدهایی بهره می گیرد که با تصویر جامعی که او از زندگی ارایه میدهد تطبیق میکنند و همچنین نویسندهی داستان کوتاه از مجموعه صناعات و شگردهایی برای شخصیتپردازی و پیشبرد پی رنگ بهره میگیرد که با تصویر متمرکز و آنیِ او از زندگی سازگاری دارند.
رخداد دیگری که مکمل این گرایش به تمرکز در روایت شد، عبارت بود از پیدایش جنبش امپرسیونیسم در دههی۱۸٦۰. نقاشان امپرسیونیست با اجتناب از پردازش مشروح واقعیت، میکوشیدند تا برداشتی آنی یا گذرا از واقعیت را با ضرب قلممو بر روی بوم نقاشی ثبت کنند. به همین ترتیب، نویسندهی داستان کوتاه هم تلاش میکند با کم ترین واژهها و با پرهیز از توصیفهای مشروح، روایتی را بازگوید. در اینجا هم تفاوت داستان کوتاه با رمان درخور توجه مینماید. رماننویس الزامی به رعایت ایجاز ندارد. گسترهی روایت او به اندازهی داستان کوتاه کرانمند نیست و لذا راوی میتواند هر صحنه را با جزییات فراوان بازگوید و باورپذیر جلوه دهد. رمانهای سده ی هجدهم سرشار از این گونه صحنهها هستند و راویان آنها هر چیز و هر کس و هر مکان را چنان با دقت و به تفصیل توصیف میکنند که گویی میخواهند فهرستی از اشیا یا تابلوهایی دربرگیرنده از مکانها و آدمها به دست دهند. راویان داستانهای کوتاه معمولن رَویهی متفاوتی را در پیش میگیرند: آنان ترجیح میدهند گزیدهگو باشند و توصیف موجز هر مکان یا هر چیزی را آکنده از دلالتهای فراوانِ سمبلیک کنند، به شیوه ای که با کم ترین توصیفها و حتا به صِرفِ اشاره به چیزها، احساساتی هم سو با حالوهوا (یا «فضای عاطفی») داستان و نیز اندیشههایی ملازم با درونمایهی آن به ذهن خواننده وارد شود.
۲- شیوهی «آغاز» روایت در داستان کوتاه و رمان
یکی از مشهودترین تفاوتهای کیفی میان رمان و داستان کوتاه، شیوهی آغاز شدنِ روایت در این دو ژانر است. هر نویسندهای، خواه قصد نوشتن داستانی کوتاه را داشته باشد و خواه بخواهد رمان بنویسد، ناگزیر باید روایتش را به تأثیرگذارترین شکل ممکن آغاز کند. به بیان دیگر، آغاز هر داستانی نخستین انگیزه را برای دنبال کردن آن داستان به خواننده میدهد و از این رو، نویسندهای که نتواند آغاز داستانش را به طرزی گیرا (توجهانگیز) بنویسد، شاید بزرگترین بخت خود برای علاقهمند کردن خواننده به دنیای تخیلیِ آن داستان را از دست بدهد. نویسندگانِ صناعتشناس و صاحبسبک که شناخت درستی از ماهیت داستان کوتاه و تفاوت آن با رمان دارند، به دقت دربارهی شیوههای گوناگون آغاز کردن روایت میاندیشند و تلاش میکنند تا مناسبترین مدخل را برای ورود خواننده به دنیای داستان برگزینند. بیش تر داستانهای کوتاه مدرن به گونهای آغاز میشوند که گویی خواننده ناگهان وارد اتاقی شده است. در این اتاق، شخصیتهایی که همگی برای خواننده غریبهاند، مشغول گفتوگو یا در حال انجام کاری هستند. گاهی هم (به ویژه در داستانهای مدرن و پسامدرن) خواننده نه با چند شخصیت، بلکه با یک شخصیت منفرد و منزوی روبهرو میشود که با هیچ کس سخن نمی گوید، بلکه خاطراتی معمولن حسرتبار یا دردناک از گذشته را ناخواسته در ذهنش مرور میکند. خواننده هنوز از مفاد گفتههای این شخصیتها، یا از چندوچونِ رویدادهایی که به ذهن شخصیت منزوی وارد شده است، خبر ندارد و از این رو آغاز این داستانها پر از ابهام است. اساسن صنعت ادبی موسوم به «ابهام» ambiguity یکی از کارآمدترین ابزارهایی است که بهویژه نویسندهی داستان کوتاه در کار خود به آن نیاز دارد. ابهامآفرینی یکی از راههای ایجاد انگیزهی خواندن داستان در خواننده است. گفتوگوهای ابهامدار یا وضعیتهای مبهم، یادآور موقعیتهایی است که همهی ما در زندگیِ واقعی مقهور ابهام میشویم و نمیتوانیم دلیل رویدادی، یا دلیل رفتار کسی، را به روشنی دریابیم. به عبارتی، خواندن داستان کوتاه تمرین حساس شدن به ابهام در زندگی است.
آغاز رمان، برعکس، مستلزم زمینهچینی برای بسط و گسترش بعدیِ رویدادهاست. در زمینهچینی، نویسنده میباید زمان و مکانی را برای داستان معلوم کند، شخصیت یا شخصیتهای اصلی را به خواننده بشناساند، رابطهی شخصیتها را مشخص سازد، حالوهوای عاطفیِ خاصی را ایجاد کند و بهطور کلی زمینه یا موقعیتی متقاعدکننده برای رخ دادن رویدادها فراهم آوَرَد. آغاز رمان معمولن حسی از روزمرگی در خوانند برمیانگیزد، گویی که روال معمول امور یا جریان یکنواخت و تکراریِ زندگی در دنیای تخیلی رمان برای خواننده بازگفته میشود. این خود مقدمه چینی مؤثری برای بروز کشمکش در بخشهای بعدیِ رمان است. کشمکش در رمان بنابه تعریف عبارت است از رویارویی دو نیرو که چرخهی معمولِ امور را در زندگیِ شخصیتها بر هم میریزد. در بیش تر رمانهای پیشامدرن، این دو نیرو معمولن در شکل دو شخصیت بازنمود پیدا میکنند، اما در اغلب رمانهای مدرن و پسامدرن، این دو نیرو تمایلاتی متعارض در درون روانِ ازهمگسیختهی شخصیت اصلی رمان هستند. کشمکش همچنین دلیل پویاییِ شخصیتها در سِیرِ رویدادهای رمان است. اگر رماننویس نتواند با شیوهی آغاز رمان حسی از روند مقرر و معمولِ زندگیِ شخصیتهایش ایجاد کند، در گرهافکنی و ایجاد کشمکش در پی رنگ نیز ناکام خواهد ماند.
در داستان کوتاه، نویسنده میبایست لزومن این درجه از ابهام را در روایت بیاورد تا خواننده خود به صرافت فکر کردن و کشف دلالتها بیافتد. به عبارت دیگر، نویسنده باید بسیاری از موضوع ها را صرفا با توسل به استعاره یا سمبل مورد اشاره (و نه شرح و بسط) قرار دهد تا فرایندی ثانوی در ذهن خواننده آغاز شود، فرایندی موازی با فرایند خواندن داستان که طی آن، خواننده بیش از آن چه در داستان صراحتا گفته شده، به آن چه هرگز گفته نشده است پی ببرد.این نکات، چنانکه اشاره کردیم، فقط با خواندن کل داستان و پس از کنار هم قرار دادنِ تکههای پراکندهی این روایت (داستان فروپاشی یک زندگی) بر خواننده آشکار میشوند.
- - -
منابع:
Myszor, Frank (2006) The Modern Short Story. Cambridge: Cambridge University Press.
داستان چه كوتاه و چه بلند از لابلاي تفكر و نوع نگاه نويسنده اش به مسائل پيرامونش سرچشمه مي گيرد و اين نه تنها تعريفي براي خلق يك داستان كه تعريفي براي خلق هر اثر هنري است. کافی بود!
متین عزیز ممنون از زحمت بسیارتخیلی عالی بود
فقط کاش این مطلب رو به صورت یک تاپیک مجزا ارائه می دادید تا بقیه دوستان هم استفاده کنند
ArEzO.... wrote: "درمورد سوال اول شما :شماركلمات داستان كوتاه معمولا بين دو تا چهارهزار كلمه است
البته داستان هايي هزار كلمه و دو هزار كلمه هم داريم
توصيه مي شود براي نويسنده تازه كار بيش تر از چهارهزار كلمه نشو..."
ببخشيد اين توصيه رو چه كسي دقيقن و كجا انجام داده؟
















در اين نوشتار زياد به جنبه هاي خلق هر اثر هنري كاري ندارم بلكه به صراحت مي خواهم به خودم يادآوري كنم كه چگونه مي توانم يك داستان بنويسم.
يادآوري اول
به خودم بايد متذكر شوم كه من براي چه چيزي داستان مي نويسم؟ آيا هدف من از داستان نوشتن صرفا نوشتن براي خودم است و يا اينكه قصد و نيتم از نويسش آن است كه ديگران نيز داستان من را بخوانند.؟
اگر فقط براي خودم به هر دليلي داستان مي نويسم اين يادآوري هيچ كمكي به من نمي كند اما اگر قصد دارم تا داستاني كم عيب و نقص بنويسم تا ديگران هم آن را خوانده و از آن لذت ببرند بايد نكاتي را حتما رعايت كنم.
اينكه گفتم داستاني كم عيب و نقص از اين روي است كه برترين داستان هاي دنيا و حتي شاهكارهاي ادبي هم به گونه اي دچار عيب هستند و داستاني مقبول تر و مورد پسند تر است كه از عيب و نقص كمتري برخوردار باشد.
حرفي براي گفتن دارم
قبل از اينكه شروع به نوشتن داستان كنم ابتدا بايد تكليفم را با خودم روشن كنم كه آيا حرفي براي گفتن دارم؟ آيا مي توانم چيزي را روايت كنم كه به درد ديگران بخورد؟ آيا انقدر از قدرتي خلق و ايجاد برخوردار هستم تا آنچه را كه در ذهن دارم به روي كاغذ بياورم؟ آيا آنقدر تجربه دارم كه بتوانم آنها را براي ديگران به نگارش در بياورم؟ وقتي توانستم به اينگونه سئوال ها پاسخي در خور دهم آنگاه مي توانم شروع كنم به نوشتن يك داستان.
دايره واژگاني
نويسنده خوب نويسنده اي است كه از تعداد لغات بيشتري در نوشته اش استفاده كند. به تعبير ديگر در نوشته (اينجا منظور داستان است) بايد از لغات تكراري اجتناب كرد و براي تنوع و ايجاد تصويرهاي بديع و تازه از لغات بيشتر و بعضا به جاي تكرارها از مترادف ها و هم خانواده ها استفاده كرد. براي اين منظور نويسنده اثر مي بايست از مطالعات قبلي زيادي بهره گرفته باشد. نويسنده همواره بايد بخواند و بخواند. داستان، شعر، روزنامه و مجله و حتي ديدن فيلم و شنيدن موسيقي به افزايش محدوده دايره واژگاني يك نويسنده كمك فراواني مي كند.
ادامه در كامنت بعد...