503 books
—
400 voters
“آنکه میگوید دوستت دارم
خُـنـیـاگر غمگینیست
که آوازش را از دست داده است
ای کاش عشق را
زبان ِ سخن بود
هزار کاکلی شاد
در چشمان توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من
عشق را
ای کاش زبان ِ سخن بود
آنکه میگوید دوستت دارم
دل اندُه گین شبی ست
که مهتابش را می جوید
ای کاش عشق را
زبان ِ سخن بود
هزار آفتاب خندان در خرام ِ توست
هزار ستارهی گریان
در تمنای من
عشق را
ای کاش زبان ِ سخن بود”
―
خُـنـیـاگر غمگینیست
که آوازش را از دست داده است
ای کاش عشق را
زبان ِ سخن بود
هزار کاکلی شاد
در چشمان توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من
عشق را
ای کاش زبان ِ سخن بود
آنکه میگوید دوستت دارم
دل اندُه گین شبی ست
که مهتابش را می جوید
ای کاش عشق را
زبان ِ سخن بود
هزار آفتاب خندان در خرام ِ توست
هزار ستارهی گریان
در تمنای من
عشق را
ای کاش زبان ِ سخن بود”
―
“اشک رازي ست
لبخند رازي ست
عشق رازي ست
اشک آن شب لبخند عشقم بود.
قصه نيستم که بگويي
نغمه نيستم که بخواني
صدا نيستم که بشنوي
يا چيزي چنان که ببيني
يا چيزي چنان که بداني...
من درد مشترکم
مرا فرياد کن.
درخت با جنگل سخن مي گويد
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن مي گويم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ريشه هاي تُرا در يافته ام
با لبانت براي همه لب ها سخن گفته ام
و دست هايت با دستان من آشناست.
در خلوت روشن با تو گريسته ام
براي خاطر زندگان؛
و در گورستان تاريک با تو خوانده ام
زيباترين سرود ها را
و تُرا که مردگان اين سال
عاشق ترين زندگان بوده اند.
دستت را به من بده
دست هاي تو با من آشناست
اي دير يافته با تو سخن مي گويم
بسان ابر که با طوفان
بسان علف که با صحرا
بسان باران که با بهار
بسان درخت که با جنگل سخن مي گويد
زيرا که من
ريشه هاي تُرا دريافته ام
زيرا که صداي من
با صداي تو آشناست”
―
لبخند رازي ست
عشق رازي ست
اشک آن شب لبخند عشقم بود.
قصه نيستم که بگويي
نغمه نيستم که بخواني
صدا نيستم که بشنوي
يا چيزي چنان که ببيني
يا چيزي چنان که بداني...
من درد مشترکم
مرا فرياد کن.
درخت با جنگل سخن مي گويد
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن مي گويم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ريشه هاي تُرا در يافته ام
با لبانت براي همه لب ها سخن گفته ام
و دست هايت با دستان من آشناست.
در خلوت روشن با تو گريسته ام
براي خاطر زندگان؛
و در گورستان تاريک با تو خوانده ام
زيباترين سرود ها را
و تُرا که مردگان اين سال
عاشق ترين زندگان بوده اند.
دستت را به من بده
دست هاي تو با من آشناست
اي دير يافته با تو سخن مي گويم
بسان ابر که با طوفان
بسان علف که با صحرا
بسان باران که با بهار
بسان درخت که با جنگل سخن مي گويد
زيرا که من
ريشه هاي تُرا دريافته ام
زيرا که صداي من
با صداي تو آشناست”
―
“چراغی در دست
چراغی در دلم.
زنگار روحم را صیقل می زنم
اینه ئی برابر اینه ات می گذارم
تا از تو
ابدیتی بسازم.”
―
چراغی در دلم.
زنگار روحم را صیقل می زنم
اینه ئی برابر اینه ات می گذارم
تا از تو
ابدیتی بسازم.”
―
“از مرگ....
هرگز از مرگ نهراسيده ام
اگرچه دستانش از ابتذال شكننده تر بود.
هراس من -باري - همه مردن در سرزميني ست...
كه مزد گوركن
از بهاي آزادي آدمي افزون باشد.”
― آیدا در آینه
هرگز از مرگ نهراسيده ام
اگرچه دستانش از ابتذال شكننده تر بود.
هراس من -باري - همه مردن در سرزميني ست...
كه مزد گوركن
از بهاي آزادي آدمي افزون باشد.”
― آیدا در آینه
“مرا
تو
بي سببي
نيستي
به راستي
صلت كدام قصيده اي
اي غزل؟
ستاره باران ِكدام سلامي
به آفتاب
از دريچه ي تاريك؟
كلام از نگاه تو شكل مي بندد
خوشا نظر بازيا كه تو آغاز مي كني!
پس ِ پشت ِمردمكان ات
فرياد كدام زنداني ست
كه آزادي را
به لبان برآماسيده
گل سرخي پرتاب مي كند؟
ورنه
اين ستاره بازي
حاشا
چيزي بدهكار آفتاب نيست.
نگاه از صداي تو ايمن مي شود
چه مومنانه نام مرا آواز ميكني!
و دل ات
كبوتر ِ آشتي ست،
درخون تپيده
به بام ِتلخ.
با اين همه
چه بالا
چه بلند
پرواز ميكني!”
―
تو
بي سببي
نيستي
به راستي
صلت كدام قصيده اي
اي غزل؟
ستاره باران ِكدام سلامي
به آفتاب
از دريچه ي تاريك؟
كلام از نگاه تو شكل مي بندد
خوشا نظر بازيا كه تو آغاز مي كني!
پس ِ پشت ِمردمكان ات
فرياد كدام زنداني ست
كه آزادي را
به لبان برآماسيده
گل سرخي پرتاب مي كند؟
ورنه
اين ستاره بازي
حاشا
چيزي بدهكار آفتاب نيست.
نگاه از صداي تو ايمن مي شود
چه مومنانه نام مرا آواز ميكني!
و دل ات
كبوتر ِ آشتي ست،
درخون تپيده
به بام ِتلخ.
با اين همه
چه بالا
چه بلند
پرواز ميكني!”
―
Ali’s 2025 Year in Books
Take a look at Ali’s Year in Books, including some fun facts about their reading.
More friends…
Favorite Genres
Polls voted on by Ali
Lists liked by Ali



























