Status Updates From سمک عیار: جلد پنجم

وای خدا قلبم🥲
از این بدتر نمیشد😭😭😭
این دیگه پایان باز نبود. پایان فراخ بود.
اصغر فرهادی انگشت به دهان مونده.
آخه برای چی ادامه‌ی کتاب باید کلا گم شده باشه؟!😭😭😭😭😭

میگه:
«در آن روزگار قاعده چنان بود که هرکه را سر بِبُریدی، بِمُردی.»
😂😂😂😂

رسیدم به اون جاهایی که دلم می‌خواد بخونم
و همزمان
دلم نمی‌خواد بخونم که دیرتر تموم بشه.

می‌فرمایند:
«سرِ ما آنجاست که پایِ تو.»
چه قشنگ🥹🥹

تجربه ثابت کرده کسانی که دل سمک رو می‌شکنن به هفتاد روش سامورایی
بدبخت میشن

سمک ده‌ها بار همسران خورشیدشاه و فرخ‌روز و بقیه‌ی شاهدخت‌ها رو از دست پری و دشمنان نجات داده
بعد زن خودش سه جلده گم شده و کسی ازش خبر نداره. هیچ کس هم نیست به این بنده خدا بگه حالا برو این وسط‌ها همسر خودت رو هم پیدا کن.
خورشید شاه و فرخ‌روز این عیار زمانه رو به بردگی گرفتن انگار 🙁

بخش مورد علاقه‌ی من در داستان‌ها اونجاییه که نویسنده شخصیتی رو که خلق کرده، مدت‌ها بهش پرداخته و دوستش داره رو به بی‌رحمانه‌ترین شکل ممکن (یا حتی به مسخره‌ترین روش) می‌کشه. خبری از مرگ‌های پر آب و تاب و حماسی نیست. خبری از زندگی ابدی نیست.
واقعا قشنگه وقتی می‌بینی نویسنده از آفریده‌ی خودش اینجوری دست می‌کشه. خیلی واقع‌گرایانه است.

اگر آقای فرامرز اجازه بدن، ما از شخصیت مردان‌دخت به شدت خوشمون اومده.
لطفا ایشان را دچار اضمحلال و استهائه‌ی روحی نفرمایید.

این جلد یه جوری شروع شد که حتی اون شبکهه هم این کار رو نمی‌کنه. دیگه نه در این حد.
اصلا انگار نه انگار که از اینجا خانواده رد میشه. 🙈🙈